پس از انقلاب صنعتی و شکلگیری ماشینیسم و تولید انبوه، نیاز به بازارهای مصرف جدید احساس میشد؛ چراکه رشد اقتصادی، با شدتیافتن بیسابقه تولید و ثابتماندن بازار مصرف همخوانی نداشت و لازم بود تقاضا و مصرف نیز به اندازه تولید و عرضه گسترش یابد. / رقابت اجتماعی
ازآنجاکه در جوامع صنعتی و تولیدکننده، امکان افزایش مصرف، همپای تولید نبود، باید بازارهای جدید در سایر کشورها ایجاد یا فعال میشد. اما یک مشکل حاد برای فعالکردن بازار مصرف کشورهایی نظیر برخی از کشورهای آسیایی و آفریقایی وجود داشت و آن سبک زندگی متفاوت مردمان آنها بود که نیازی به مصرف اغلب کالاهای مدنظر غربی را در خود نمیدیدند.
برای حل آن باید خواست غربیها درباره مصرف، تبدیل به خواست عمومی ملل دیگـر میشد. چنین امری در نگاه اول کمی محال به نظر میرسید که مردمانی با مصرفی متناسب با روحیات، سنتها، سلیقه و نیازشان تبدیل به مصرفکننده کالاهایی شوند که عموما نه احتیاجشان است و نه منطبق بر خواست و ذوقشان! اما با در دستورکار قرار گرفتن جهانیشدن فرهنگی، این مهم در موارد بسیاری محقق شد و ملتها به عشق متجدد شدن، فرهنگ و سلیقه متعلق به خود را رها کردند و کنار گذاشتند.
تا جایی که دیگر مصرف صرفا مبتنی بر نیاز نبوده و جنبه نمایشی نیز یافته است. درواقع میتوان گفت تغییر خواست جوامع، عرضه تجدد و جهانیشدن در حوزه فرهنگ، مقدم بر جهانیشدن در بخش اقتصادی بوده است. به عبارتی دیگر اقتصاد پولی سبب شده است روابط میان آدمها، رنج و درد ملتها و آرمان و آرزوهای آنها تغییر یابد و همه تا حد امکان یکنواخت شوند.
استفاده از جامعهشناسان برای رقمزدن این تغییر جالب توجه است. دکتر علی شریعتی در خاطرات خود میگوید: «وقتی در اروپا تحصیل میکردم، یک کارخانه تولیدکننده ماشین آگهی داده بود که دانشجوی جامعهشناسی و روانشناسی با حقوق خوب استخدام میکند.
من دنبال کار میگشتم و در ضمن برایم خیلی جالب بود که بدانم کارخانه ماشینسازی چه نیازی به جامعهشناس و روانشناس دارد! مسئول روابطعمومی کارخانه در جلسه مصاحبه، نقشهای از آسیا و آفریقا مقابلم قرار داد و گفت در چه جامعههایی ماشینشان فروش نمیرود.
گفت که دلیلش را از مهندس نمیشود پرسید. جامعهشناس باید بفهمد که این مردم چه سلیقهای دارند و چرا ماشینها را نمیخرند تا بتوانیم وضع ماشینها را عوض کنیم. وگر نه سلیقه و خواست مردم را!» در ادامه شریعتی از قبیلهای در آفریقا نام میبرد که چگونه با ورود جامعهشناسان اروپایی در سلیقه بومی آنها تغییر ایجاد شد و با ایجاد وسوسه تجدد، ضمن فراموشی نیازهای اساسی و واقعی، نیازی کاذب برای آنها بهوجود آمد و تبدیل به مصرفکننده کالایی غیرضروری شدند.
تغییر روح ملتها، امکان روبهروشدن با پرسشهای ساده را هم از آنها سلب میکند. مثلا فرد از خود نمیپرسد: چرا وسیلهای را که نیاز من نیست و کاربرد چندانی برایم ندارد، باید تهیه کنم؟ یا عطش تغییر کالایی که از خرید آن مدت زمان زیادی نمیگذرد، از کجا آمده و برای چیست؟ فرد، صرفا دنبال مصارف جدید یا خاص و نمایش آن است. گویی گمشدهای را از این طریق خواهد یافت و البته هربار با ناکامی روبهرو میشود.
بودریار در کتاب جامعه مصرفی در این خصوص میگوید: «قهرمانان مصرف خستهاند. فرایند مصرف به جای برابرسازی فرصتها و فروکاستن رقابت اجتماعی، رقابت را در همه اشکال آن خشنتر و حادتر میکند. همراه با مصرف، ما سرانجام در جامعه رقابتی عام و تامگرایی به سر میبریم که در کلیه سطوح اعم از اقتصاد، دانش، میل و بدن، نشانهها و غرایز نقش ایفا میکنند. پیامدهای اجتماعی این رقابت خشن که بودریار از آن یاد میکند، در جوامع مصرفی قابل تأمل است که در جای خود باید به آن پرداخت… .