به گزارش اصفهان زیبا؛ بعد از سالهای دفاعمقدس، به یک نظم سیاسی مبتلا شدیم و بهتبع آن، یک موازنه سیاسی هم بین نیروهای سیاسی کشور شکل گرفت و بر سیاستورزی در کشور منطقی حاکم شد.
این منطق وجوه مختلفی داشت: مبتنی بر زدوبند و بر نوعی از رقابت منفی استوار بود. در این منطق سیاسی که شکلگرفته بود، عملاً از مسائل کشور غفلت و به آینده حواله داده میشد؛ یعنی بهتبع این فرهنگ سیاسی که در کشور داشتیم، همیشه از مسائل اساسی کشور عبور میکردیم و همین فرهنگ سیاسی، فضای اداره و الگوی اداره کشور را عملاً به سمت نوعی از توسعه غیردرونگرای وابسته پیش برد.
وقتی آقای احمدینژاد بر سرکار آمد، چون ایشان منتقد این فرهنگ سیاسی بود، گویا اراده جدیدی شکل گرفت؛ بهگونهای که تصور میشد با آقای احمدینژاد میتوان از این فرهنگ سیاسی عبور کرد و همین امر، امید جدیدی را در دلها ایجاد کرد. اگر بخواهیم انصاف را در حق آقای احمدینژاد رعایت کنیم، باید بگوییم که ایشان تا حدی و در برهههایی از دوره هشتساله ریاستشان واقعاً توانستند این را به ما بچشانند که میتوان فرهنگ سیاسی دیگری را دنبال کرد؛ حتی آقای احمدینژاد موفق شدند در مواجهه با این فرهنگ سیاسی، ماهیت پشتپرده ماندۀ این فرهنگ سیاسی را برملا کنند؛ چرا که این فرهنگ سیاسی ادعای عقلانیت و اخلاق داشته و در فضای جامعۀ ما اعتباری داشت؛ اما خود آقای احمدینژاد در مقامی است که میخواست ما را از این فرهنگ سیاسی عبور دهد؛ یعنی خودش هم عمدتاً درون این زمین سیاسی، بازی و تلاش کرد درون همین فرهنگ سیاسی طرح خود را پیش ببرد؛ بدین معنا که خود آقای احمدینژاد عامل بقای این فرهنگ سیاسی در فضای سیاسی کشور شد و نتوانست ما را از این فرهنگ سیاسی که در فضای بعد از دوران دفاعمقدس شکل گرفته بود، عبور دهد.
وقتی حاجقاسم شهید شدند، از یکجهت دروازهای به روی ما گشوده شد؛ بهخصوص بهواسطه آن جملهای که حاجقاسم در وصیتنامهشان داشتند که «جمهوری اسلامی حرم است». این جمله از یکجهت، طلیعۀ یک فرهنگ سیاسی بود؛ چون آن جوهره کنشگری سیاسی آقای احمدینژاد که شاید بتوان گفت در مجموعۀ بزرگ نیروهای انقلابی هم تا حدی بوده و تا امروز هم هست، یک نوعِ «دیگریانگاری» با ساختار رسمی جمهوری اسلامی است؛ یعنی ساختار رسمی جمهوری اسلامی را بهعنوان دیگریِ خود فرضکردن و با او جنگیدن. این جمله حاجقاسم تذکری بود به نیروهای انقلابی و راه جدیدی را نشان داد؛ آنهم اینکه در متن ساختار رسمی جمهوری اسلامی هم میتوان راهی را طی کرد. «جمهوری اسلامی حرم است»؛ یعنی اینکه در متن این ساختار، برای حرکت حریمی داری و این ساختار حرم توست؛ میتوانی در این حرم آرمانها را پیگیری و مسیر خودت را دنبال کنی.
با همه گشایشهایی که شهادت حاجقاسم سلیمانی برای ما بهدنبال داشت، اما هنوز اینها را در مقام دولت و دولتمرد بهصورت متعین ندیده بودیم که چه کسی واقعاً میتواند ردای این فرهنگ سیاسی جدید را بر تن کند و آن فرهنگ سیاسی جدید را تعیّن بخشد و در فضای دولت بتواند بنیانگذار آن سیاست جدید باشد.
به نظر میرسد این فرهنگ سیاسی در 1388 و در فضای مناقشههای 1388، خشونت خود را نشان داده و اعتبارش تا حدی فروریخته بود؛ ولی به دلیل فقدان سیاستمداری که بتواند متعین نقطه مقابل این فرهنگ سیاسی را در مقام دولت بنا کند، ادامه پیدا کرده بود. به نظر میرسد آقای رئیسی، هم خودشان و هم شهادتشان طلیعه زمین سیاست جدید جمهوری اسلامی است.طلیعه این است که زمین سیاست و فرهنگ سیاسی ما در جمهوری اسلامی متحول شود.
این کار بزرگ آقای رئیسی به چشم نیروهای انقلابی آنچنانکه باید نیامد و شاید بگوییم این برای قبل از شهادت ایشان بود که در غربت بودند؛ اما به نظر میرسد بعد از شهادت هم آنگونه که باید به چشم بیاید، نیامده است. علت آن چیست؟ علت آن است که ما سیاست و فرهنگ سیاسی را مفروض میگیریم؛ یعنی احساس میکنیم سیاست و فرهنگ سیاسی متناسب، مستقر است و آن چیزی که باید به آن بپردازیم و تمنای آن را داشته و در پی آن باشیم، الگوها، ایدهها و برنامههای تحولخواهانه در بخشهای مختلف است؛ به همین دلیل، احساس اینکه باید خود سیاست را بنا کنیم و پای فرهنگ سیاسی بایستیم تا شکل بگیرد، زیاد پررنگ نیست و احساس نیازی مبنی بر اینکه خود سیاست را هم باید ایجاد کنیم، نداریم؛ یعنی غیر از اینکه مثلا باید در اقتصاد طرح و ایده تحولخواهانه داشته باشیم، در مردمیسازی باید ایدهای داشته باشیم، در مسکن، شهرسازی و… باید ایده داشته باشیم، در حکمرانی باید ایدهای داشته باشیم، باید خود سیاست و آنجایی که میخواهیم این ایدهها را در آن ببریم هم محقق کنیم؛ یعنی اول باید خود این زمین را برپا کنیم؛ چرا که در چنین زمینی میتوانیم ایدهها را دنبال کنیم.
به نظر میرسد مشی سیاسی و الگوی سیاستورزی آقای رئیسی و الگویی که ایشان در دولت سیزدهم مستقر کرد، اساساً اجازه داد که ما به مسائل کشور فکر کنیم. ما فکر میکنیم که همیشه بهطور طبیعی میتوان به مسائل کشور فکر کرد و علیالقاعده همیشه دولت باید به مسائل کشور فکر کند؛ ولی واقعیت این است که اینطور نیست و دولت و مجلس بهطور طبیعی نمیتوانند به مسائل کشور فکر کنند؛ اول باید فرهنگی سیاسی شکل بگیرد. در این فرهنگ سیاسی است که میتوانیم به مسائل کشور فکر کنیم و در این فرهنگ سیاسی وقت آن میرسد که بگوییم این ایده بهتر است یا آن.
وقتی فرهنگ سیاسی متناسب وجود ندارد، وقتی زمین سیاستِ درستی در کار نیست، ما، ماقبلِ منازعۀ ایدهها هستیم؛ با یک مثال این را میخواهیم بیان کنیم: یکی از کسانی که در همین دولت سیزدهم مسئولیت گرفته بود، میگوید: «ما تصورمان این بود که داریم روی تشک کُشتی میرویم تا مثلاً با ایدههای نولیبرال بجنگیم. وقتی رفتیم داخل، دیدیم اصلاً تشکی نیست که من بخواهم با کسی کُشتی بگیرم. من با دوبنده آبی رفتم روی تشک. اصلاً روی آن تشک فضا فضایی نیست که منازعهای بین یک ایده با ایده دیگر باشد؛ بلکه مجموعهای از اضطرارهاست که تصمیمگیر است و مسئول ما را سوق میدهد به این سمت که چه تصمیمی بگیرد. در آنجا اصلاً دعوایی بر سر اینکه کدام ایده بهتر یا کدام ایده انقلابیتر است، شکل نمیگیرد.
آقای رئیسی اولین رئیسجمهوری بود که فرافکنی نکرد، نگفت اختیارات من کافی نیست یا نمیگذارند کار کنم؛ بلکه مسئولیت را بهعهده گرفت. اولین رئیسجمهوری بود که محکم ایستاد تا رقابت منفی بین قوا شکل نگیرد. شاید در ذیل ایشان و در دولت یکیدو نفر کارهایی شده و رویکرد تقابلی باشد؛ ولی ایشان شخصاً مراقبت کرد که رقابت بین قوا شکل نگیرد.
آقای صفایی بوشهری میگوید: «کالایی بود که قیمت آن از 28هزارو500 تومان رفته بود به مرز مثلاً چهل و خردهای. ما به ایشان گله کردیم که حاجآقا چرا دولت اجازه داده است چنین اتفاقی رخ دهد؟ مردم دارند اذیت میشوند…، ایشان آنجا گفت که این واقعاً تصمیم ما نیست؛ این تصمیمی است که الزام قانونی مجلس است و ما باید دنبال کنیم؛ من هم قوه مجریه هستم.» آقای بوشهری میگفت که ما (یعنی جمع ششهفت نفرهای که در جلسه بودند) میگفتیم این را به مردم بگویید که تصمیم شما نیست؛ تصمیم قوه مقننه است.
او میگفت: «من نمیگویم؛ زیرا این کار خودش میشود محل نزاع بین دو قوه و این کشیده میشود در کف جامعه و خود این منازعهها اصلاً اجازه نمیدهد که به مسائل کشور بپردازیم. »
نکته مهمتری که رهبری جزو شاخصههای دولت سیزدهم دانستند، این است که این دولت آینده را قربانی امروز نکرد. این در سیاست خیلی سخت است؛ یعنی چیز سادهای نیست. ما راحت میگوییم «آینده را قربانی امروزنکردن یعنی چه»؛ درحالیکه کار خیلی سختی است. یکی از همین وزارتخانههای دولت سیزدهم برآوردی داشتند که اگر دولت سیزدهم با همین مسیر پیش برود، سال آینده (1404) رأی نمیآورد. اگر دوسه تا کار حالخوبکن برای مردم نداشته باشد (گذر از پرداختن ریشهای به یک مسئلهای و انجام حرکتی که مردم حس خوب به آنها دست بدهد) قطعاً در انتخابات 1404 شکست میخورد، این برآورد قبل از شهادت ایشان بود؛ ولی این دولت ایستاد پای اینکه واقعاً مسئله را حل کند. شاید کسی به نحوۀ حل آن ایراد داشته باشد؛ ولی آینده را قربانی امروز خودش نکرد، آینده را قربانی اینکه چگونه خودش امتداد پیدا کند، نکرد.
یکی از حرفهایی که درباره آقای رئیسی زیاد گفته میشد این بود که ایشان قاطعیت و صراحت انقلابی نداشت. یکی از مواردش معمولاً در حوزه تصمیمگیری بود. میگفتند این دولت نمیتواند محکم تصمیم بگیرد، در باب دولت سیزدهم این زیاد گفته میشد؛ علت آن چه بود؟ دولت معمولاً گروهها یا نحلههای مختلفِ بعضاً متضاد را در تصمیمگیری مشارکت میداد؛ گروههایی که معمولاً بچههای انقلابی به آن میگویند نولیبرال و مثلاً یک بار منفی دارد. درحالیکه دولت خیلی جدی با اینها کار میکرد، آنها خودشان را واقعاً در کنار دولت میدیدند؛ حتی سند تحول دولت را کسانی نوشتند که در فضای بچههای انقلابی به آنها نقد وارد بود.
در دولت آقای رئیسی اینطور نبود که در حوزههای مختلف، یک جریان انقلابی باشد، تصمیمی را پختوپز کند و از طریق آقای رئیسی نافذ شود و به فضای اداره کشور بکشد؛ بلکه از همه گروهها در تصمیمگیریها استفاده میشد؛ بر همین اساس، این کار ایشان را معمولاً نسبت میدادند به اینکه او یا قاطعیت ندارد یا صراحت ندارد یا ایده ندارد.
برخی از افراد این نوع مشیکردن آقای رئیسی را به اسم بیتصمیمبودن او میگذارند و بچههایی که بهخصوص در فضای سیاستگذاری حکمرانی در موضوعهای مختلف هستند، این را بهعنوان یک شاخصه منفی درباره آقای رئیسی مطرح میکردند؛ درحالیکه اتفاقاً ما همین را میخواهیم. اگر رئیسجمهوری روی کار بیاید که زیادی احساس میکند خودش چیزهایی میداند و زیادی ایده و برنامه دارد، چنین شخصی خیلی قابلاعتماد نیست. اگر دیدید خیلی میگوید من با گفتمان انقلاب همه چیز را حل میکنم، ایده من در مسکن معلوم است، ایدهام در اینجا معلوم است، در آنجا معلوم است، احساس میکنم در خصوص چنین شخصی باید کمی ترس داشته باشیم، باید نگران شویم که وقتی کشور را به دست بگیرد، به چه سمتی خواهد بُرد.
یکی دیگر از چیزهایی که درباره دولت سیزدهم زیاد گفته میشد این بود که دولت شرکت سهامی است. یکی از عزیزان دولت میگفت: «من از اول تا آخر دولت (در همین سه سال) دوسه بار با همین وزرا حرف زدم و احساس کردم این وزیر عوض شده. یعنی در دیالوگ و فضای گفتاری که در هیئت دولت حاکم بود، احساس کردم نظر او عوض شده است؛ اولِ دولت چیز دیگری میگفت، بعد چیز دیگری میگوید.» ما همیشه در دولتها این مشکل را داریم که بهراحتی هماهنگ نمیشوند و دولتِ یکدست بهراحتی شکل نمیگیرد. مجلسی در کار است که باید رأی اعتماد بدهد؛ حتی موضوعی که در آن وزیر را انتخاب میکنند، کلی ذینفع دارد؛ پس چه بخواهیم و چه نخواهیم، دولت نمیتواند یکدست باشد. اینکه دولتی چطور میتواند روابط و فرهنگ سیاسیای ایجاد کند که آدمها در تصمیمگیری به یک وفاقی برسند، این گمشدهای است که در دولتهای قبلی نبود و به نظرم آقای رئیسی اگر درست ببینیم، این خصوصیت را داشت.




