به گزارش اصفهان زیبا؛ وقتی در خبرها کلمه احمدیه را سرچ میکنی چند خبر بیشتر بالا نمیآید؛ خبرهایی که وقتی میخوانی به این نکته پی میبری که محله احمدیه در کنار تخت فولاد که محل زندگی عدهای از شهروندان منطقه 6 شهرداری بوده و البته قشر ضعیفی هم هستند، در طرحی قرار گرفته که بازآفرینی اسلامیایرانی نام دارد. آنطور که رئیس دبیرخانه دائمی شهر اسلامی در خبرها بیان کرده است، موقعیت مهم محله احمدیه نزدیکیاش با تخت فولاد، پایتخت مذهبی جهان اسلام و گلستان شهدا و احتمالا وضعیت نامطلوب این محله، اجرای طرحی اسلامی ایرانی در این محل را کلید زده است.
آنچه در این دبیرخانه برای محله احمدیه درنظر گرفته شده، اجرای طرحی در قالب و فضای کالبدی به نام «پاتوق شهری» با هدف ایجاد امکان استراحت، گفتوگو، ارتقای تعاملات اجتماعی و ارائه خدمات گردشگری، فرهنگی، مذهبی خلاق در این محدوده ارزشمند و با توجه به ملاحظات خاص همجواریهای بااهمیتش بوده است.
خانه ما خراب شود کجا برویم؟
محله احمدیه چند قدمی تخت فولاد و دقیقا دیواربهدیوار آن است. احمدیه از آن محلههای قدیمی در دل شهر اصفهان است که شاید ارزانبودن زمینهای همجوار گورستان، پای آدمهای کمتوان اقتصادی را به این محل کشاند. زمین احمدیه به خانههای کوچکی تقسیم و سرپناهی شد برای مردمانی که همه هستیشان خانههای چهل،پنجاهمتری است. اجرای طرح پاتوق شهری، پای شهرداری را برای خریدن خانههای مردم به این محل باز کرد. ماجرای خریدن خانههای مردم و تخریب آن چندسال پیش شروع شد؛ اما طبق یکروال پیش نرفت. طرحی که باید زودتر از اینها به نتیجه میرسید، هنوز سروسامانی پیدا نکرده است و گزارشهایی از وضعیت نامطلوب محل به گوش میرسید.
از داخل خیابان علی معلم وقتی باغ طوبی را پشت سر میگذاریم، میرسیم به محله احمدیه. سنگفرشهای خیابان علی معلم و زیبایی این خیابان وقتی میرسی به محله ویرانه احمدیه، تمام میشود. شکایت مردم از وضعیت بد محله احمدیه پایمان را کشاند به این محله تا با مردمی که آنجا زندگی میکنند صحبت کنیم. خانهها آنقدر کوچک و قدیمی است که به حلبیآبادها تنه میزند. زمینهایی که پر از خاک است، نشان میدهد که قبلترها خانههایی در این محل برپا بوده که حالا دیگر نیست. خانهها یکیدرمیان خراب شده و بعضی خانهها بر اثر مقاومتشان هنوز پابرجا هستند. یک خانه نیمهخرابه کنار این خانهها روی پا ایستاده، زبالهدانی شده و اثر حضور معتادان بهخوبی در آن پیداست. بعد از آن خانه، راهی خانهای نزدیک تنها مسجد محله میشوم. وقتی با دست به درِ فلزی و رنگورورفته خانه میکوبم، سگی پارس میکند. کمی عقب میروم. پسری نوجوان در را باز میکند. اشاره میکنم مواظب سگش باشد و او میگوید بیآزار است. پیرزنی چادربهسر میآید دم در. داخل خانه چندان تعریفی ندارد. وسایل کهنه خانه و وضعیت سقف ایوان خانه نشان از درون خانه دارد. پیرزن مستأجر دامادش است و میگوید خانهای ندارد: «شهرداری گفته باید خانه را خراب کنیم؛ اما باید کجا برویم؟ ما وسعمان نمیرسد. دوتا پسر بزرگ دارم که با من زندگی میکنند. چطور باید ازاینجا برویم؟ پولی که میدهند پول پیش خانه هم نمیشود!»
با دستش خانهای نیمهمخروبه را نشان میدهد و میگوید: «خانهها را خراب کردند. محله پر از خاکوگرد شده. شهرداری رها کرده و رفته است. این خانه شده محل معتادها. اصلا به نظافت محله نمیرسند. ما داریم اینجا زندگی میکنیم؛ اما خیلی اذیت میشویم.» از پیرزن خداحافظی میکنم و میروم سراغ خانههای دیگر. در خانهای که انتهای یک کوچه باریک است و خانههای اطرافش خرابشده، باز است. زنگ را میزنم. زن جوانی میآید جلوی در. میپرسم قرار است خانهشان خراب شود که میگوید: «بله؛ خانه توی طرح است. میگویند در سه مرحله پول میدهند؛ مثلا اگر خانه ما سه میلیارد بیارزد یکمیلیارد در مرحله اول میدهند. وقتی خراب کردیم، قسط دوم و قسط بعدی هم بعد از اتمام کار. اینطور نمیتوانیم جایی را بخریم. با این قیمتهایی هم که شهرداری میخواهد بدهد، کسی به ما خانه نمیدهد. حالا هم میگویند بودجه نداریم بخریم. من یک خانه توی حجتیه پیدا کردم؛ اما میگویند آنجاها نه، گران است. ما هم دنبال کار را رها کردیم.»
مادرش وسط گفتوگوی ما میآید. مینشیند روی پله فلزی کنار خانه. خانه خیلی بزرگ نیست. بهزور به 60 متر میرسد: «خانم، اینجا همه پیرزن و پیرمرد هستند و وسعی هم ندارند. پسرم طبقه بالاست. بهزور میتوانند توی خانه بخوابند. نمیتواند خانه اجاره کنند.» به زمین خاکی روبهروی خانه که پر از مخروبه است، اشاره میکند: «دیگر اینجا هم نمی توانیم بنشینیم. خاک بلندمی شود. قبلا مینشستیم جلو خانه دلمان باز شود. الان دیگر نمیتوانیم.»
دخترش ادامه میدهد: «خانم، اینجا خیلی کثیف است. هفته گذشته روز ملاقات با شهردار تماس گرفتم و گفتم که اینجا نخالهدانی و کثیف شده؛ اما کسی که مراجعه نکرد.» پیرزن همانطور که از دیابتـش و سختـی درمانش مینالد، میگوید: «اینجا خانهها قولنامهای است. مردم نمیتوانند با پولی که شهرداری میدهد جایی را بگیرند. به ما میگویند بروید زینبیه. مگر میشود از اینجا برویم زینبیه؟!»
خانه ما خرابه است؛ اما داریم زندگی میکنیم
خداحافظی میکنم و کوچه را دور میزنم. محله وضع نامناسبی دارد. خرابههای باقیمانده از خانههای خرابشده در محل جمع است. همهجا خاکی است. درِ یک خانه باز است. پیرزنی روی یک پتوی کهنه توی ایوان نشسته. میروم جلو و دلیل حضورم در محله را میگویم. پیرزن تحویل میگیرد و میگوید: «همه خانهها را شهرداری خرید. اینجا پر از خانه بود. مردم وسعشان نمیرسید آمدند و اینجا خانه خریدند. خانهها همهاش کوچک است؛ فقط چند تا 160متری هست.»
خانه آنقدر محقر است که در این چندسال نمونهاش را ندیده بودم. آشپزخانهاش به پنج متر نمیرسد. یک پله آهنی گوشه حیاط کوچکش هست که میرود طبقه بالا. وضعیت خانه خیلی نابسامان است: «من با مادرم اینجا را خریدم. 105متر بود. مادرم که مُرد، خانه را تقسیم کردیم. کل خانه 47 متر است. اگر من خانه را بفروشم باید سهم وارث را هم بدهم. چیزیش نمیماند که حتی پول پیش خانه بدهم. پسرم بالا زندگی میکند. خانه خرابه شده؛ اما چارهای ندارم. شهرداری میگوید اینجا قبرستان بوده شما گرفتید. ما خانهها را خریدیم. خرابه هست؛ اما داریم زندگی میکنیم. سخت هم هست؛ اما چارهای نداریم. کجا برویم؟ بعضی همان موقع پولشان را بردند همتآباد خریدند؛ اما ما نمیتوانیم با این پولها همانجا هم برویم.»
انتهای محله جایی نزدیک خیابان آیتالله خوانساری فضای سبزی که برای محل ساختهشده دیده میشود. درست کنار فضای سبز یک خانه تنها باقی مانده بود. مردی که ریش بلندی داشت از خانه آمد بیرون. به سمتش رفتم و از قصه احمدیه ازش پرسیدم. محمد ایروانی که توی خانه پدریاش ساکن است، میگوید: «کارشناسان شهرداری آمدند و گفتند که این زمینها قولنامهای است و شما زمینهای وقفی را خریدید؛ اما ما مادرسند داشتیم و برای زمینها پول پرداخت کردیم. بهشان ثابت کردیم که این زمینها خریداری شده است و سند هم دارد. خدا شاهد است همه این زمینها را خریدیم. چهارتا خانه سند دارند. شهرداری به ما میگوید خانهتان را تحویل بدهید و بروید در محله دارک و زینبیه آپارتمان تحویل بگیرید. ما وقتی در این محلهها بزرگ شدیم، زجر کشیدیم، وقتی اینجا مردهشورخانه بود، همه توی روحیه ما تأثیر داشت. حالا که محله رشد کرده به ما میگویند بروید پایینشهر. اگر حقمان را بدهند و خانه ما را به قیمت بخرند، میرویم آنطرف خیابان خانهای کوچکتر میخریم. چرا حقمان را نمیدهند؟! من کمی آنطرف تر خانه برای زندگی پیدا کردم؛ اما شهرداری زمینها را به قیمت نمیخرد. صدمتر آنطرفتر خانهها از متری 30میلیون تا 100میلیون است؛ اما زمینهای اینطرف را میخواهند به کمترین قیمت بخرند.»