به گزارش اصفهان زیبا؛ ساعت حدود ۱۰ صبح روز پنجشنبه است، از خیابان امام خمینی وارد محله رهنان میشوم و از کسبه محل سراغ محله ماشاده را میگیرم.کمی جلوتر بعد از عبور از میدان باید وارد خیابان ابوذر شوم که در حال حاضر در حال تعمیر است و به گفته اهالی محل قرار است سنگفرش شده و به مکانی برای پیادهروی تبدیل شود.
برای رفتن به محله ماشاده چارهای نیست جز اینکه پیاده وارد خیابان ابوذر شوم. دورتادور محل که بازار مرکزی را تشکیل میدهد، طلافروشان و پوشاکفروشها قرار دارند. پس از عبور از خیابان ابوذر به سینمای اصلی محله میرسم، از سینما عبور میکنم و وارد کوچه پشت خیابان اصلی میشوم. از اینجا به بعد وارد بافت قدیمی محله ماشاده میشوم.
ماشاده، روستایی که شهر شد
جلوتر که میروم، پیرمردی که خود را علیجانی معرفی میکند، در گوشه چهارطاقی یا درب ورودی محله نشسته است. از او در رابطه با محله ماشاده میپرسم. میگوید: «از زمان تولد تا اکنون که ۸۰ سال از عمرم میگذرد، در اینجا زندگی کردهام. اینجا روستا بود و تمام زمینهای آن خاکی و بیشتر خیابانهای اصلی امروزی، روزی کشتزارهای بزرگی بودند که در آن گندم و ماش و… میکاشتند.»
او ادامه میدهد: «آن زمان مثل حالا اینقدر ماشین نبود و ما مجبور بودیم با دوچرخه یا الاغ رفتوآمد کنیم. یک فیات قدیمی یا مینیبوس قدیمی هم بود که برای رفتن به شهر از آن استفاده میکردیم. کار ما این بود که صبحهای زود همراه پدر به دشت و صحرا میرفتیم و عصرها با دستپر از مزرعه به خانه میآمدیم.»
عصایش را روی زمین میکوبد، چشمانش پر از اشک میشود و میگوید: «قدیمها مردم صمیمیتر بودند. همه باهم دوست و به عبارتی، قوموخویش بودند. زمانی که عروسی یا عزا میشد، دستبهدست هم میدادند تا صاحبمجلس را یاری دهند.»
حمام قدیمی و برنامههایی که در آن جریان داشت
او ادامه میدهد: «یادم هست که تمام مردم محل برای عروسیها دعوت میشدند و عروس و داماد را برای جشن آماده میکردند. به قول قدیمیها، هفت شب و هفت روز جشن میگرفتند. خانمها در حمام تخممرغ رنگ میکردند. حنا درست میکردند و برای چشمروشنی عروسی میبردند و آقایان هم داماد را به حمام میبردند.»
بستنی و نان معروف رهنان
صدای یک نیسان آبی صحبت ما را قطع میکند. مردی که خود را آقای محمد شریفی معرفی میکند و از کسبه محل است، در رابطه با شغل بیشتر مردم محل میگوید: «اینجا بیشتر به نان و بستنی معروف است؛ علت آنهم مواد طبیعی و محصولات تازه لبنی است که برای تهیه بستنی و حتی نان اینجا استفاده میشود.»
او بعد با دست به نقطهای نامعلوم اشاره میکند و میگوید: «در میدان اصلی محل بستنی حاج علیمحمد خلیلی و بستنی ۲۲ بهمن بسیار معروف هستند. تابستانها شاهد صف طولانی طرفداران بستنی رهنان در کنار این مغازهها هستیم.»
گندمهای پربرکت و نان معروف محله
از او در رابطه با علت اصلی معروفبودن نان این محل میپرسم، میگوید: «اینجا مزارع کشاورزی زیادی بود که گندم پربرکتی داشت؛ آب هم بود و آسیاب آبی که در کنار مزارع گندمهای تازه را آسیاب میکرد؛ بعد نانواهای ماهر نانهای خوشمزهای درست میکردند که در کل شهر اصفهان معروف بود؛ البته حالا هم هست؛ اما آن زمان معروفیت بیشتری داشت.»
سپس میگوید: «البته نان و بستنی معروف مربوط به تمام محلههاست و فقط شامل محله ماشاده نمیشود؛ زیرا تمام مردم این محله که حالا به نام رهنان معروف است، کشاورز و دامپرور بودند و گندم حاصل از مزارع بسیاری از آنها به نان خوشطعم رهنان معروف بوده و هست.»
آقای جاننثاری که به گفته خودش سالهاست در محله کهندژ زندگی میکند، میگوید: «اینجا از قدیم تاکنون بهعنوان مرکز خریدوفروش و حتی ساخت صنایع چوبی و مبلمان معروف است و اگر وارد دیگر محلههای این منطقه شوید، هنوز هم بسیاری از مردم در این حرفه مشغول به کار هستند.»
مادیهایی که از زایندهرود منشعب میشدند
از او در رابطه با آب محله میپرسم، میگوید: «اینجا آب فراوانی بود که از زایندهرود منشعب میشد و به مزارع میرسید؛ مثلا طرف محله زاجان مادی کی یا مادی دیگری بود که از سمت نیاصرم میآمد. خلاصه اینجا اینقدر آب بود که زمینها کاملا سیراب بودند و خاک مرغوبی برای کشاورزی داشت.»
برجهای کبوتر در حال تخریب
او به برجهای کبوتر که در محله قرار دارد، اشاره میکند و میافزاید: «برجهای کبوتر زیادی در رهنان و محلههای آن قرار داشته است. تعداد زیادی از آنها تخریب شدهاند. در حال حاضر تنها برج تاریخی باقیمانده در صحرای زاجان و در بخش دفن شهدای حرم قرار دارد.»
جاننثاری قدمت محله را مربوط به دوران سلجوقیان، تقریبا ۷۰۰ سال پیش میداند و میگوید: «بزرگترین مدرک این محله مسجد جامع و حمام است. از آنجا و نحوه ساخت آن متوجه قدمت محل میشوید.»
سپس به دو دامپرور معروف این محل اشاره میکند و میافزاید: «اینجا دو فامیل علیعسگری و فتحی بودند که دامپروری زیادی داشتند. زمینهای کشاورزی که از بین رفت، آنها هم ازاینجا به سمت مورچهخورت و اصفهانک رفتند.»






