به گزارش اصفهان زیبا؛ در همان ابتدای فیلمِ «بچه سوم» وقتی بدانیم که پدر، مادر و هر سه خواهر و برادرِ مهدی ناشنوا هستند، شاید اینگونه تصور کنیم که مستند درباره ناشنوایان است؛ اما هرچه بیشتر زمان بگذرد، پی میبریم که داستان درباره زندگی یک شنواست؛ درباره فرورفتن در سکوت و دوباره غرق صداشدن است.
مستند «بچه سوم» که در هجدهمین جشنواره فیلم مستند ایران (سینما حقیقت) به نمایش درآمد، ازجمله آثار برگزیدهای است که در سینما «سوره» اصفهان هم اکران شد. «بچه سوم» یک فیلم کوتاه مستند با حالوهوای طنز و امیدبخش است؛ اما از موضوع غمناکی صحبت میکند. راوی این فیلم به نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی سِرِنا امینی کسی جز بچه سوم، یعنی مهدی کلاته نیست.
پنج ناشنوا در یک خانواده ششنفره
وقتی راوی توضیح میدهد که مادرش و یکی از بچههای خانه مادرزاد ناشنوا هستند و پدر و دو بچه دیگر بر اثر حادثه ناشنوا شدهاند، ذهنمان پر از «چرا» میشود! همین «چراها» هستند که فیلم را جذابتر و پرکششتر میکند؛ مخصوصا وقتی میفهمیم که در حال حاضر یعنی سال ۱۴۰۳ شمسی، ۷۰ نفر از نزدیکان مهدی ناشنوا هستند.
این گستردگی ناشنوایی در یک قوموخویش کار را به جایی رسانده که محققی از آن سوی دنیا، یعنی نروژ، نظرش جلب شود و پیشبینی کند که این چرخه ناشنوایی کی به آخر میرسد. البته بازهم نباید گمان کنیم که فیلم درباره ناشنوایان است.«بچه سوم» مطلقا درباره مهدی با دو گوش شنوا در یک خانه فرورفته در سکوت است. مهدی که حالا برای خودش کسی شده، دست مخاطب را میگیرد و به دورترین روزهای کودکی خود میبرد تا بدانیم که چرا مستند درباره او است. مهدی از روزهایی میگوید که بچههای دروهمسایه با او حرف نمیزدند؛ چون پسرک را از خانوادهای با بیماری مخوف و واگیر میدانستند!
مهدی از روزهایی تعریف میکند که نهفقط در باریکهراه کوچهشان، که در مدرسه هم تکوتنها میافتد. بچه سوم خانواده کلاته آنقدر در سکوت زندگی کرده که نمیتواند مثل دیگر بچههای کلاس حرف بزند و به همین خاطر هم کسی با او دوست نمیشود. خود مهدی بهمرور میفهمد که زخمها و دردهایش در کجا ریشه دارد؛ داستان این درک او با ورود به مدرسه آغاز میشود؛ اما به پایان نمیرسد.
وقتی محیط ما را میسازد
روابط دائمی مهدی با ناشنوایان او را در ارتباط با جامعه مادر دچار بحران و بیش از هرکسی پدر خانواده آن را درک میکند. پدر خانواده تصمیم به خریداری یک تلویزیون رنگی میگیرد تا دنیای مهدی عوض شود؛ اما اتفاقی که انتظارش را دارد، نمیافتد. در عوض، مهدی بهعنوان کسی که میشنود، ارتباط عمیقی با فرهنگ ناشنوایان پیدا میکند و با آموختن زبانشان به دردشان میخورد و همراه و همدلشان میشود. مهدی آنقدر خوشی و ناخوشی خانوادهاش را ترجمه میکند، آنقدر بهجای آنها میشنود و در این نقش فرو میرود که در بزرگسالی مترجم جامعه ناشنوایان میشود.
مترجمی ناشنوایان برای بچه سوم نقطه پایان نبود؛ مهدی همیشه آرزو داشت که از سکوت پلی به دنیای حرفهای صدا بزند. پس بیدلیل نیست که در کلاسهای فن بیان ثبتنام میکند. اما این کلاسها برای او یادآور همان خاطرات تلخی میشود که سالها پیش پشت نیمکت مدرسه با آنها مواجه شده بود. البته این بار در محیطی است که تفاوت بیان و تلفظ کلماتش بیش از گذشته و از نگاه استادان حرفهای او به چشم میآید. همه در گوشزدکردن ضعفهای مهدی همصدا هستند و برخی هم مثل همان روزهای مدرسه به او میخندند و از مهدی میخواهند که قید رؤیای صدا را بزند یا تکان جدی به خودش بدهد!
بچه سوم راه دوم را انتخاب میکند و خارج از برنامه کلاسهای فن بیان ساعتها برای ادای درست کلمات و تمرین و تکرار آنها وقت میگذارد. او از همین مسیر ممارست و ارتباط با استادانش به ریزهکاریها و فوتوفنهایی که رعایت نمیکرده، پی میبرد و دیگر به عقب برنمیگردد تا رؤیایش به واقعیت بدل شود. مهدی کلاته امروز یکی از دوبلورها و گویندگان کشورمان است که نمیتواند موفقیتش را به خانواده خود نشان دهد. همین موضوع غم دیگری بر سینه او است تا دوباره بدانیم که «بچه سوم» درباره یک بچه شنواست.
نامهربانی با ناشنوایان
در همین مستند که قرار است دشواری زیست یک فرد با شنوایی کامل در دل یک خانواده ناشنوا روایت شود، بهموقع و زیرکانه از دردهای جامعه ناشنوایان هم گفته میشود؛ دردهایی که مسببش جامعه مادر یا اکثریت است؛ مثلا یکی از دختران خانواده کلاته آرایشگر ماهری است؛ اما میبینیم که مردم فقط بهخاطر ناشنوایی به او اعتماد نمیکنند! یا اینکه همه افراد خانواده کلاته فیلم «جومونگ» را دوست دارند! اما اگر مهدی خانه نباشد و فیلم را ترجمه نکند، از دیدنش محروماند؛ چون تلویزیون ما در موضوع مناسبسازی کملطفی کرده است.
«بچه سوم» بدون تردید ارزش یک بار دیدن را دارد؛ فیلمی که در حالوهوای صمیمی و بانمکی همه ما را گوشمالی میدهد و به یادمان میآورد که آن سوی نداشتهها و ضعفهای هرکسی داستانی خانه کرده که هنوز نشنیدهایم!