هدیه‌ای برای خواهر عزیزم!

آتش افتاده بود به جانم. دلهره و اضطراب من را محکم‌ می‌گرفت و ‌‌‌‌یک آن توی هوا ولم‌ می‌کرد.

تاریخ انتشار: 10:20 - سه شنبه 1403/11/16
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
هدیه‌ای برای خواهر عزیزم!

به گزارش اصفهان زیبا؛ آتش افتاده بود به جانم. دلهره و اضطراب من را محکم‌ می‌گرفت و ‌‌‌‌یک آن توی هوا ولم‌ می‌کرد. هی با سر زمین‌ می‌خوردم. به خودم که ‌‌‌‌آمدم، دیدم چقدر پول داده و دوره‌‌‌‌های مختلف تربیت فرزند خریده‌‌‌‌ام؛ حتی کد و رمز ورود به سایت بعضی‌‌‌‌هایشان را هم فراموش کرده بودم؛ در لحظه خریده و سنگینی بودنشان را روی‌هم توی مغزم انبار کرده بودم. تیتر آخرین دوره‌ای که خریدم ‌این بود که چگونه نوجوان خود را از پوشک بگیریم. حتی همین‌الان هم هنوز فایلش را گوش نداده‌‌‌‌ام تا ببینم پوشک‌گرفتن نوجوان چطوری است.

دیدن گوشی تلفن توی دستش که خودم مسبب خریداری‌‌‌‌اش به‌واسطه‌ کرونا بودم، شده بود بلای جانم. شنیدن واژه‌‌‌‌ نوجوان سالم درمانده‌‌‌‌ام‌ می‌کرد که نکند ما نتوانیم بحران نوجوانی‌‌‌‌اش را به‌سلامت طی کنیم. ساعتی که توی خانه نبود، جزو روتین کارهایم‌ این بود که صفحات سرچ مرورگرهایش را بررسی کنم؛ همه را هم با ترس‌ولرز از دیدن چیزی که از آن‌ می‌ترسیدم. نفسم‌ می‌رفت تا چشمم‌ می‌دوید؛ کلمات که تأییدیه‌ می‌گرفتند، تازه کمی سبک‌ می‌شدم.

احساس تعهد و مسئولیت مادرانه داشت خفه‌‌‌‌ام‌ می‌کرد. بدبینی به نوجوانم چنبره زده بود روی مادرانه‌‌‌‌هایم و او را از پس همان عینک بدبینی رصد‌ می‌کردم. گمان‌ می‌کردم با تمام توانم که مراقبش باشم، تمام است؛ مثل عقابی از روی قله‌‌‌‌ مادری‌ می‌پاییدمش؛‌‌‌‌اما بازهم آرام نبودم.

جامعه گرگی بود که من دل بیرون‌بردن بره‌‌‌‌ام را توی آن نداشتم. بار همه‌‌‌‌ کارها را خودم به دوش‌ می‌کشیدم مبادا توی صف نانوایی حرف سیاسی نامربوطی بشنود و ذهنش مسموم شود. مبادا توی خیابان دعوایی سر بگیرد و فحشی ردوبدل شود که بلد نباشد؛ حالا نوجوان سایه‌نشین من همین توی خانه‌ماندنش هم شده بود آفت و زده بود به تنبلی و‌‌‌‌ یکجانشینی.

از جلسه‌‌‌‌ تبادل فکر اولیا و مربیان با کله‌ای بادکرده بیرون‌‌‌‌ آمدم. خودم کم اضطراب داشتم، با شنیدن اعتیاد و مشروب و سیگار رایج‌شده بین نوجوانان دست‌وپایم شل شد. اذان‌ می‌گفت که غمبادگرفته برگشتم خانه.

بین دو نماز غمبرک زده بودم سر سجاده و بی‌هوا فقط دانه‌‌‌‌های تسبیح را رد‌ می‌دادم. نگاهم افتاد به قفسه‌‌‌‌ کتابخانه؛ طبقه‌‌‌‌ بالای بالا. با فکر تفأل‌زدن به قرآن از جا بلند شدم و خیلی سریع قرآن جیبی کوچکی بیرون کشیدم. چهارزانو نشستم سر سجاده و حسابی که جاگیر شدم، با کلی آداب نیت کرده و لای قرآن را باز کردم. انگار با سوزن بادم را خالی کردند و نیتم را برگرداندند به خودم! چون من صحیفه‌‌‌‌ سجادیه را‌‌‌‌ اشتباه برداشته بودم.

حس‌وحال تفأل‌زدنم پرید و همان‌طور بی‌هوا صحیفه را ورق زدم. با مداد داخل صفحه‌‌‌‌دومش برایم نوشته‌شده بود که هدیه‌ای برای خواهر عزیزم و تاریخ هم زده بود 9/10/91.‌‌‌‌یعنی ده‌دوازده سالی بود که اینجا توی قفسه‌‌‌‌ قرآن‌‌‌‌ها بوده و ورق نخورده!

رسیدم به فهرست دعاها؛ انگار صاحب اثر اول ‌‌‌‌یک پژوهش اساسی با ریزجزئیات لازم در زندگی اجتماعی مردم انجام داده و بعد درباره هر کدام‌‌‌‌یک نسخه‌‌‌‌معنوی خاص پیچیده بود. چشم‌‌‌‌هایم روی خطوط فهرست‌ می‌دوید که ببینم دوای درد مرا هم دارد ‌‌‌‌یا نه. به‌عنوان دعای بیست‌وپنجم که رسیدم، لبخندی از خود مغزم کادوپیچ‌شده ‌‌‌‌آمد تا روی لب‌‌‌‌هایم. مثل مریضی که دکتر رفته و دارو نخورده خوب شده باشد، من هم هنوز دعا را نخوانده، آرام شده بودم.

فانوس‌به‌دست توی مسیری قرار گرفتم که ته آن جادۀ‌‌‌‌ آرامش بود. همان خط اول سرم را کوبید به طاق خودخواهی خودم؛ وقتی گفت که «خدایا بر من منت ‌گذار و فرزندانم را نگهداری کن و آنان را برای من شایسته گردان.» از خجالت بخار شدم. نمی‌دانم خط ششم بود‌‌‌‌ یا هفتم که تیر خلاصی را زد که‌‌‌‌ یک‌باره بخش رخت‌شوی‌خانه‌دلم دست از کار کشید. تشت فکرهای سمی را نقطه‌زنی کرده بود.

دلم‌ می‌خواست دست نویسنده‌‌‌‌اش را ببوسم که این‌طور لطیف و عمیق و دلی، قلم‌زده بود؛ برای چون امروز منی که در جامعه‌‌‌‌ هزاررنگ، رنگ خودم را گم‌ کرده بودم و او‌‌‌‌ یادم آورد که صبغه‌الله و من احسن من الله صبغه… .

یادم آورد من حقیر ضعیف هرچقدر هم سرمایه وسط بگذارم و کلاس و کانون تربیت فکری و فرهنگی بفرستمش؛ هرچقدر یواشکی بپایمش و مراقبش باشم، بازهم ‌‌‌‌یدالله فوق‌ایدیهم. دست من کوتاه‌تر از آن است که نگهدارش باشم.

صحیفه‌‌‌‌سجادیه با آن جلد چرم کرم‌رنگ و پوسته‌شده‌‌‌‌اش بعد از 12 سال شد همدم تمام چالش‌‌‌‌های زندگی مشترک؛ دعای بیست و پنجمش شد مونس نگرانی‌‌‌‌های مادرانه‌‌‌‌ام.
در دورترین نقطه به جنگ نابرابر بین حق و باطل هم سلاحی به دستم داد که پشت سنگر جبهه مقاومت بایستم و برای پیروزی‌شان دعای مرزبانان را بخوانم.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

2 × 4 =