به گزارش اصفهان زیبا؛ نمِ باران و لیوانِ چای، قدمزنان در حیاط مدرسه، به همراه یک گپوگفت جدی، حالِ آدم را حسابی جا میآورد. اینکه طرف گفتوگو دانشآموز باشد و بهجای بحثهای دم دستی کلاس و مدرسه، کلانتر فکر کند و حرف بزند، چایدارچینی بیشتر هم میچسبد.
– چه خبر؟
گفتوگوهای جدی هم از سؤالهای دم دستی و همیشگی جوانه میزند. هورت اول چای تلخ است و داغ.
– خوبم آقا. هی…
و آرام میآید کنارم میایستد و خیره میشویم به دنبال توپدویدن بچهها توی حیاط.
– روبهراه نیستی! انگار میخوای یه حرفی بزنی.
مِنومنی میکند و میگوید: «زندگیم تعادل نداره آقا. از ریتم خارج شده. یهجوری شدم.»
نگاهش میکنم که بیشتر توضیح بدهد.
– روزهایی که درس میخوندم، مدرسهم اونطوری که دوست داشتم نبود. حالا که مدرسه خوبه، جو خوبه، حس درسخوندن نیست و اون آدم سابق نیستم. بههم ریختهم. وقتهایی دلم به درس میره، جسم همراهی نمیکنه. تنوبدن که سالمه، روحیه ندارم. این مدت زندگیم از تعادل خارج شده. لیوان چای به نصف میرسد: «هر وقت زندگیم تعادل داره، میترسم.»این را گفتم و هر دو در شلوغی حیاط مدرسه سکوت کردیم. هفتهشت سال زندگی لابهلای کتابهای داستانی یادم داده داستان آنوقتی شروع میشود که زندگی شخصیت اصلی از تعادل خارج شود. قصه فیلمها هم جز این نیست. شخصیتی، زندگیاش از ریل همیشگی خارج میشود و داستان همینجا شروع میشود. کشمکشها در بیتعادلی زندگی جاخوش کرده.
جذابیتها در آزمونهای پیش روی شخصیتها نهفته است. زندگی در تعادل، آرامش قبل از طوفان است. مگر زندگی آدمهای قصهها و فیلمها از زندگیای غیر از ما آدمهای معمولی است؟ قند ته لیوان چای خودش را نشان داد. گفتم: «هر وقت احساس میکنم هیچ دغدغهای ندارم، همهچیز بهقاعده است، رنجی نیست و غمی، میترسم. انگاری از همهطرف دارن سرم داد میکشن که منتظر یه خبر بد باش. یه اتفاق که زندگی رو از ریل خارج کنه. زندگی در تعادل، زندگی شخصیتهای قهرمان نیست.» حرف و فکرم قاطی شده بود. نمیدانم جمله آخر هم بخشی از گفتوگو بود یا نه؛ ولی شخصیتهای بهیاد ماندنی داستانهای بزرگ، از بیتعادلیهای زندگی، عبور میکنند و آنجاست که «قهرمان» داستان لقب میگیرند. البته قهرمان منتظر بیتعادلی بعدی میماند. مگر زندگی دنیا جای زندگی در تعادل است؟زنگ میخورد. حیاطخلوت میشود. نم باران هنوز مهمان مدرسه است. هوا بهاری. در آرامش قبل از طوفان به این فکر میکنم «من چقدر مرد زندگی بیتعادل هستم؟»