آداب و رسوم رمضانی و نوروزی روزهای دور اصفهان به روایت قدیمی‌های محلات قدیمی

از کلوخ‌اندازون تا جشن خوراکی‌ها

اصفهان شهر گنبدهای فیروزه‌ای به «شهر ادیان» هم معروف است؛ شهری که علاوه بر زیبایی بی‌نظیرش محل امنی برای زندگی دین‌های مختلف بوده و هست.

تاریخ انتشار: 10:12 - یکشنبه 1403/12/26
مدت زمان مطالعه: 7 دقیقه
از کلوخ‌اندازون تا  جشن خوراکی‌ها

به گزارش اصفهان زیبا؛ اصفهان شهر گنبدهای فیروزه‌ای به «شهر ادیان» هم معروف است؛ شهری که علاوه بر زیبایی بی‌نظیرش محل امنی برای زندگی دین‌های مختلف بوده و هست. اینگونه می‌شود که می‌توان در این شهر انواع جشن‌ها و حتی مراسم‌های مذهبی مربوط به آیین‌های مختلف را از نزدیک مشاهده کرد. البته آیین‌ها و مراسم‌هایی مانند مراسم ماه مبارک رمضان، ماه محرم و حتی نوروز در محلات اصفهان بسته به قدمت و همچنین سبک اجتماعی آنان بسیار متفاوت است.

آنچه می‌خوانید حاصل تلاش خبرنگار هم‌محله و گفت‌وگو با قدیمی‌های محلات بسیار قدیمی اصفهان از گذشته‌های محل و آداب و رسوم آنان در مورد نوروز و ماه مبارک رمضان است.

ماه رمضان و پخش اذان صبح در محله

آقای مؤذنی یکی از املاکی‌های قدیمی خیابان جامی است که حدود ۷۰ سال سن دارد. او از روزهای خوش ماه رمضان در گذشته می‌گوید: آن روزها همه ساعت نداشتند، برای همین وقتی ماه رمضان می‌شد، برای اینکه صبح‌ها سرِ وقت بیدار شوند، ساعت خودشان را با ساعت مرکزی شهر تنظیم می‌کردند. البته صبح‌ها وقت سحر صدای اذان در کوچه‌ها پخش می‌شد تا همه از زمان اذان باخبر شوند و دست از غذا خوردن بکشند.

با لذت خاصی از کودکی‌های خودش تعریف می‌کند؛ از اینکه چقدر ماه رمضان را دوست داشته و به عشق زمان افطاری روزه می‌گرفته و ادامه می‌دهد: آن زمان تمام بچه‌محل‌ها دور هم جمع می‌شدیم و افطار می‌کردیم، جمع خوبی بود، برای همین خیلی‌ها که حتی زمان روزه‌داری آن‌ها نرسیده بود، به عشق همین دور هم جمع شدن‌ها روزه می‌گرفتند.

نبود رادیو و تلویزیون و سحرخوانی بر بالای پشت‌بام

از او در مورد سحرخوانی‌های آن زمان می‌پرسم؛ می‌گوید: آن زمان بسیاری از خانواده‌های مذهبی تلویزیون را حرام می‌دانستند، برای همین رادیو و تلویزیون در دسترس خیلی از مردم نبود، در بسیاری از محله‌ها پنج دقیقه مانده با اذان بالای پشت‌بام می‌رفتند و سحرخوانی می‌کردند تا مردم متوجه شوند نزدیک اذان صبح است.

او نفسی تازه می‌کند و از آن زمان‌ها می‌گوید: در گذشته به ماه رمضان احترام می‌گذاشتند؛ این‌گونه نبود که در ماه رمضان وسط خیابان سفره پهن کنند و غذا بخورند، احترام به بزرگ‌ترها جزو واجبات بود؛ بزرگان هم اینقدر جذبه داشتند که کسی جرئت نمی‌کرد کاری بدون نظر آن‌ها انجام دهد.
از خودش می‌گوید و مراسم سحرخوانی که داشته است. از او می‌خواهم مقداری از شعرهای آن زمان را برایم بخواند، نفسی تازه می‌کند از جایش بلند می‌شود و با صدایی رسا می‌خواند.

ای پادشاه کون و مکان ای اله من
لطف تو شد شامل حال تبار من
من مستحق دو زخم از کرده‌های خویش
واحسرتا اگر تو نبخشی گناه من
یک شب به طاعت تو نیاورده‌ام به صبح
بیهوده رفت روز و شب و یاد و ماه من

از شب‌های قدر می‌گوید: قبل‌ترها مراسم شب قدر در خانه‌ها گرفته می‌شد، حالا بیشتر در مسجدها مراسم شب قدر داریم و سحرها هم به مردم سحری می‌دهند؛ اما شب‌های دیگر غیر از مراسم جزءخوانی قرآن برنامه‌ای نداریم.

عید فطر و جشن در محله

آقای مؤذنی در مورد مراسم و جشن عید فطر می‌گوید: آن روزها تقویم درست‌حسابی در دست مردم نبود، بزرگان روزهای آخر ماه رمضان که می‌شد، در مسجدسید دور هم جمع می‌شوند و یکی از بزرگان اعلام می‌کرد که فردا یا امروز روز عید فطر است و دیگر نباید روزه بگیرید.

از او درباره روزهای عید نوروز می‌پرسم، می‌خندد و به دوران کودکی سفر می‌کند، می‌گوید: نزدیکی‌های عید بزرگ‌ترها برای بچه‌ها لباس نو می‌خریدند، آن‌هایی هم که وضع مالی خوبی نداشتند هر مقدار پارچه که در خانه داشتند را به هم وصل می‌کردند و به اصطلاح لباس گل می‌دوختند و همان را برای روز اول عید می‌پوشیدند.

پختن نان و شیرینی برای مهمانی شب عید

مؤذنی از روزهای قبل از عید و آماده شدن خانواده‌ها برای نوروز هم می‌گوید: روزهای آخر اسفند شور و شادی زیادی در تمام محله‌ها برپا بود، در محله ما خانم‌ها دور هم جمع می‌شدند و نان می‌پختند و شیرینی آماده می‌کردند، تلاش می‌کردند تا همه پخت‌و‌پزها را جلوتر انجام دهند تا در مراسم شادی باشند، هر خانواده‌ای یک گوسفند می‌خرید تا زمانی که مهمان داشتند آن را ذبح کنند و گوشت تازه سر سفره داشته باشند. اما چون یخچال نداشتیم اگر یک خانواده گوشت تازه داشت، مقداری را به همسایه می‌داد و بعد همسایه دیگر وقتی گوسفند خود را ذبح می‌کرد گوشت تازه خود را به آن‌ها می‌داد؛ با این کار همه گوشت تازه داشتند.

چهارشنبه‌سوری و روشن کردن آتش

او از چهارشنبه‌سوری‌ها و شادی‌های آن زمان می‌گوید: آن موقع چهارشنبه‌سوری به این شکل که الان هست نبود؛ اهالی محل آتش روشن می‌کردند و دور تا دور آن جمع می‌شدند و شعر «زردی تو از من، سرخی تو از من» را می‌خواندند، از ترقه و سروصدا خبری نبود و اگر کسی کار خطرناکی می‌کرد، مردم محله جلوی او را می‌گرفتند.

از مغازه بیرون می‌رود و به بازارچه و خیابان‌های اطراف اشاره می‌کند و می‌گوید: برای عید اینجا بازار میوه بود، سرتاسر محله میوه‌فروشان مختلفی بودند که انواع و اقسام میوه می‌آوردند، نزدیکی‌های عید که می‌شد یکسری میوه‌ها را رایگان می‌دادند تا بتوانند بساط خود را جمع کنند و به خانه بروند.مؤذنی به روزهایی که محله لوله‌کشی می‌شود اشاره می‌کند و می‌افزاید: ۵۰ تا ۶۰ سال پیش آب فشاری یا همین آب لوله‌کشی نبود، مردم از چاه آب می‌کشیدند و سوسک‌های آن را می‌گرفتند و بعد استفاده می‌کردند، خیلی‌ها از آب فشاری استفاده نمی‌کردند و می‌گفتند نجس است، بعدها که زندگی‌ها پیشرفته‌تر شد، یک لوله آب وارد خانه‌ها می‌کردند تا اهالی خانه بتوانند از آن استفاده کنند.

از او درباره سقاخانه‌های محله می‌پرسم، می‌گوید: اینجا سه سقاخانه بود و آب آن‌ها را هم همین چاه‌های آب تأمین می‌کردند، البته این تا زمانی ادامه داشت که زاینده‌رود پر از آب بود، یک مادی هم بود که از خیابان طیب می‌آمد و به سمت محله جامی و علیقلی‌آقا می‌رفت؛ دور تا دور آن پر از گل‌های زرد بود، مردم هم برای تزیین سفره هفت‌سین از این گل‌ها می‌چیدند. روزهای سیزده‌بدر را نحس نمی‌دانستند فقط از این جهت ناراحت بودند که فردا باید به مدرسه و کار بروند؛ برای همین آن روز را به شادی می‌گذراندند و خیلی از اهالی محل لب آب در کنار سی‌و‌سه‌پل یا باغ‌های اطراف می‌رفتند و خوش بودند.

کلوخ‌اندازون یا جشن خوراکی‌ها

آقای کریمی یکی از اهالی منطقه گلستان است؛ از آن قدیمی‌ها که لذت گوش دادن به صحبت‌هایش حال دل آدم را خوب می‌کند، او درباره مراسم ویژه ماه مبارک رمضان و کلوخ‌اندازی می‌گوید: در روز اول ماه مبارک رمضان رسم بود که مردم محله دور هم جمع می‌شدند و کباب می‌پختند و جشن می‌گرفتند. این برنامه روز آخر ماه مبارک یا همان عید فطر هم انجام می‌شد که در کنار پخت کباب جشن می‌گرفتند و شادی می‌کردند، اما حالا خیلی از آن‌ها از بین رفته است.

یک رادیو و یک محله

او از سحرها و رادیویش می‌گوید: رادیو را در کنار یک بلندگو گذاشته بودم بالای درخت و از همان روز اول ماه مبارک رمضان هنگام سحر آن را روشن می‌کردم تا بقیه اهالی محل را بیدار کنم، با این کار هم اهالی بیدار می‌شدند و هم از زمان اذان باخبر می‌شدند.

بعد با خنده ادامه می‌دهد: آن زمان همسایه‌ها خیلی مهربان و صبور بودند، همین کار را اگر این روزها یک نفر انجام دهد همه اهلی محل شاکی می‌شوند اما آن زمان همه استقبال می‌کردند، افطارها هم همین جور بود بعد از خواندن نماز اهالی محل در کنار هم جمع می‌شدند و می‌گفتند و می‌خندیدند.

نوروز و خریدهای شب عید

از او می‌خواهم در رابطه با نوروزهای آن زمان بگوید: قبل از عید که مادرها و خانم‌ها شروع می‌کردند به خانه‌تکانی و حسابی ما را هم می‌تکاندند، آن زمان ما را برای خرید کفش همراه نمی‌بردند، خودشان برایمان کفش می‌خریدند! اگر بزرگ بود داخل آن پنبه می‌گذاشتند، بعضی بچه‌ها هم که ذوق هنری مادرشان زیاد بود، روی کفش‌ها را گل می‌دوختند.انگار که کلمات در دهانش می‌ماند، حرفایش را مزه‌مزه می‌کند و می‌گوید: قدیم‌ها خیلی خوب بود، آن روزها همه اهالی محل به دید و بازدید می‌رفتند، یادم است پدرم یک نارنج به من می‌داد تا عید‌دیدنی بروم، من نارنج را به میزبان می‌دادم آن‌ها هم به من یک ریال یا یک ده شاهی عیدی می‌دادند، گرفتن عیدی خیلی کیف داشت.

و دوباره می‌گوید: قدیم‌ها روزگار خوب بود، حالا خیلی تلخ شده و به مردم خیلی سخت می‌گذرد؛ به خاطر گرانی دیگر از دید و بازدید خبری نیست و همسایه‌ها از هم بی‌خبر هستند.

او ادامه می‌دهد: خاطرم هست روز اول عید برای گرامیداشت درگذشتگان همگی سر مزار آن‌ها می‌رفتیم و اینجوری بود که یاد آن‌ها را هم زنده می‌کردیم، حتی این رسم هم در بین جوانان امروزی خیلی کم‌رنگ شده است.

به سراغ حاج‌کریم خبوشانی می‌روم، یکی از قدیمی‌های محله علیقلی‌آقا می‌نشیند روی یکی از صندلی‌های کنار مسجد قدیمی محل، عصایش را در دست می‌گیرد و برای اینکه سرما کمتر مزاحمش باشد، کلاهش را سر می‌گذارد و برایم از قدیم‌ها می‌گوید: یادم هست یک روز که به ماه مبارک رمضان داشتیم می‌گفتند کلوخ‌اندازان است، یعنی همه چی بخورید پلو، کباب و حتی شیر هم بخورید، آن وقت فردا باید روزه می‌گرفتیم.

پهلوان کریم و سحرخوانی‌های بی‌نظیرش

از پهلوان‌های نامدار محل می‌گوید: ما سه تا پهلوان در محله علیقلی‌آقا داشتیم؛ پهلوان نعمت‌الله، پهلوان حسین و پهلوان علی. این سه تا برادر بودند، یک پهلوان دیگر هم داشتیم که هیچ وقت هم زن نگرفت به نام پهلوان کریم، صدای خیلی قشنگی داشت و می‌رفت بالای گلدسته مناجات می‌کرد و اذان می‌گفت و در ماه رمضان راستی یک سحری خوردن می‌رفت بالای گلدسته و مناجات می‌خواند:

یارب مرا به رحمت بی‌منتها ببخش
از خود عطا بیاور و از من خطا ببخش
یارب اگر تو مرا نبخشی کجا روم؟
جز درگهت کجا ز پی التجا روم…
یارب یک شب به طاعت تو نیاورده‌ام به صبح
بیهوده رفت روز و شب سال و ماه من

بعد که تمام می‌شد می‌آمد پایین سحری می‌خورد و دوباره بالا می‌رفت و اذان صبح را می‌گفت.
می‌خندد! انگار دوباره جوان شده و به گذشته رفته است، می‌گوید: یک رسمی هم بود پنج دقیقه داشتیم به اذان، چون مردم ساعت نداشتند، پهلوان می‌آمد و داد می‌زد که دیگه نزدیک اذان است و به مردم محله نشانه می‌فرستاد.

از پدربزرگش حاجعلی یاد می‌کند و می‌افزاید: خانه پدربزرگ خیابان فروغی بود؛ او هم زمان سحری به پشت بام می‌رفت و مناجات می‌گفت.
از آن روزها برایم می‌گوید و از زمانی که مردم برای ورود به ماه مبارک رمضان غسل می‌کردند و ادامه می‌دهد: آن زمان‌ها در خانه‌ها حمام نبود و مردها و زن‌ها بعد از غروب آخرین روز ماه شعبان برای غسل اول ماه مبارک رمضان به حمام می‌رفتند، قسمت بزرگ‌تر مردانه بود و حمام کوچک‌تر برای زن‌ها.

مسجد ملاذ و آقای صدر و شب‌های بی‌انتهای قدر

و از شب‌های قدر می‌گوید: شب‌های قدر همه در مسجد محل آقای ملاذ و آقای صدر که حالا عکسشان در بالای مسجد هست، جمع می‌شدیم مراسم شب احیا می‌گرفتیم. دعای افتتاح، دعای کمیل، دعای ابوحمزه و خیلی کارهای مربوط به ۹ قدر را انجام می‌دادیم، مردم هم خیلی می‌آمدند اما حالا خیلی بی‌حال شدند و صفای آن روزها از دست رفته است.

ساعت نزدیک‌های اذان مغرب را نشان می‌دهد، عصایش را محکم در دست می‌گیرد و از جایش بلند می‌شود، خداحافظی می‌کند و می‌رود تا نماز اول وقت را در کنار هم‌محله‌ای‌ها بخواند.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

13 + هشت =