برای غمِ بندرعباس که پهن‌شده همه‌جای وطن!

راستش گاهی، اتفاق یا اتفاق‌هایی برای خیلی از ماها می‌افتد که دلمان می‌خواهد دنیا کمی ساکت شود و ما بنشینیم یک کنج دنیا و از زیر آوار دلمان توی خرابه‌ها، لا‌به‌لای خشم آتش، از بین صدای انفجار و اندوه دسته‌جمعی مردم و در گذر از صدای دمام و سنج و صورت‌های سرخ و خَش افتاده زنان دنبال شکوفه‌ای از امید بگردیم؛ مثل همین چند روز گذشته؛ درست از همان لحظه که نبض خلیج‌فارس تند شد و قلبمان تاول زد.

تاریخ انتشار: 18:21 - یکشنبه 1404/02/14
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
برای غمِ بندرعباس که پهن‌شده همه‌جای وطن!

به گزارش اصفهان زیبا؛ راستش گاهی، اتفاق یا اتفاق‌هایی برای خیلی از ماها می‌افتد که دلمان می‌خواهد دنیا کمی ساکت شود و ما بنشینیم یک کنج دنیا و از زیر آوار دلمان توی خرابه‌ها، لا‌به‌لای خشم آتش، از بین صدای انفجار و اندوه دسته‌جمعی مردم و در گذر از صدای دمام و سنج و صورت‌های سرخ و خَش افتاده زنان دنبال شکوفه‌ای از امید بگردیم؛ مثل همین چند روز گذشته؛ درست از همان لحظه که نبض خلیج‌فارس تند شد و قلبمان تاول زد.

داغ آتش نشست به تن ایران جانِ ما و ذوب شدیم در غم. از همان ساعت که آدم‌ها کمی قبل‌تر از آن قرارهای بعد از کار را با هم مرور می‌کردند.

مادری برای دخترش غذایی که صبح حرفش را زده بود، می‌پخت و دخترکی منتظر بود تا بابایش بیاید و نقاشی‌اش را نشانش دهد. تا اینکه خبر ریشه کرد.

موج انفجار تیتر اخبار را بلعید. بندرعباس و انفجار شد حرف مشترک بیشتر ماها. می‌گفتند شدت انفجار آن‌قدر زیاد بود که لرزشش قشم هم احساس شد و چه بی‌خبر بودند از حال انسان‌هایی که کیلومترها آن‌طرف، از شوک انفجار لرزه افتاده بود به همه وجودشان. چه تَن‌های شریفی که افتادند در حلقوم آتش و چه عجیب، غم پاشنه پایش را محکم گذاشته بود بیخ گلویمان. خبرها، حرف از اعداد که می‌زدند، نفسمان سخت بالا می‌آمد.

این‌ها جان بود و با رفتن هرکدام چند جان دیگر هم از دست می‌‌رفت. اعداد، تَنِ انسان‌های نجیبی بود با یک دنیا طرح و خیال برای فردایشان. اعداد از مردمانی می‌گفت که با خیال تبدیلِ‌نشدن‌های زندگی‌شان به شدن‌ها روزگار می‌گذراندند؛ آدم‌های محترمی که خاکستری شدند از آرزوهای سوخته و بخارشده.

به گمانم توی هر کوچه‌ای، خانه یا خانه‌هایی پیچیدند توی پارچه سیاه. می‌توان مُرد برای خانه‌ای که منتظر یک خبر بود و بلاتکلیف برای زدن یا نزدن همان پارچه سیاه. می‌شد نشست و غصه خورد و گریه کرد و می‌شد رفت و کاری کرد برای غمِ بندرعباس که پهن شده بود همه جای وطنمان و اهالی شهر قشنگم اصفهان، خوب بلدند به وقتش چه کنند.

روزگاری که رژیم بعثی بی‌حیا شد و پایش به خاک میهن باز شد، دسته‌دسته جوان‌های وطن رفتند که تن میهن خراشی برندارد. آن سال‌ها مردم شهرم هرچه داشتند، گذاشتند وسط؛ از خون تنشان تا نان شب بچه‌هایشان. هر کاری از دستشان برمی‌آمد انجام می‌دادند.

این روزها که قلب خلیج همیشه فارس ما، زخم برداشته از غم مردم جنوب، باز مردم شهرم رکورد زدند. اهالی بااصالت اصفهان، ساعت‌ها روی پا ایستادند تا خونشان را هدیه کنند برای حفظ جان محترمی از اهالی جنوب. دمتان گرم مردم که خوب بلدید به وقتش کاری کنید کارستان.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

7 + 4 =