به گزارش اصفهان زیبا؛ سلام پسر. امیدوارم دیشب را خوب خوابیده باشی. خدا کند از اینکه پسر صدایت میکنم و نامه را بهاسم خودت ننوشتهام از من دلخور نشوی. این نامه فقط برای تو نیست.
مقصد نامه، نوجوانان هستند؛ نوجوانانی مثل تو. میدانی آن چیزی که تو و بعضی دیگر را که مخاطب نامه هستند از بقیه جدا میکند، چیست؟ نگرانی، فکر، دلهره. وقتی گفتی «آقای مدیر! میشه باهاتون حرف بزنم؟» نگرانی تهِ چهرهات داد میزد.
نشستی روی صندلی جلوی میز. از خودت گفتی که چرا شبها خوابت نمیبرد. برنامههایت برای آیندهات را گذاشتی روی میز. تو یاد گرفتهای از مشکلاتت حرف بزنی، پس بزرگ شدی. تو یاد گرفتهای مشورت کنی، پس دیگر نوجوان کلهشق دیروزی نیستی. خواستی با پدرت صحبت کنم. برای چه؟ که نگرانیات را بفهمد. من هم همسن تو بودم، فکر میکردم پدرم درکم نمیکند. الآن پدرم و باید بگویم هر چقدر تو نگران آینده پیش رویت هستی، پدرت چندبرابر این نگرانی را سرِ شانههایش با خود حمل میکند.
فردا باز آمدی. من نشسته بودم روی صندلی مراقبت و چشم به امتحان بچهها دوخته بودم و تو زانو زدی کنار صندلی و گفتی «آقا، بابام فکر میکنه من به فکر آیندهم نیستم؛ ولی بهخدا اینجوری نیست.
از یه طرف سربازی، از یه طرف کار و بار و ازدواج. الآن کنکور و امتحانات نهایی. باور کنید من شبها از فکر و خیال خوابم نمیبره…» و «آه» کشیدی. آه اگر آهِ دغدغه باشد، آهِ بزرگوارانهای است پسرجان. باید قدردان بود.
تو، در همین سنِ هجده سالهات، از خیلی بچههایی که دور و برت نفس میکشند جلوتری. خیالها نمیگذارند خواب به چشمهای تو بیاید و آنها از بیخیالی در خواباند. آدمهای نگرانِ آینده تا وقتی خواب از چشمهایشان گرفته شده و بیدارند، زندهاند؛ وگرنه خواب، برادر کوچک مرگ است و تو باید خدا را شکر کنی که در جمع مردههای بیخیال آدمی سرزنده و سرحالی. اما این همه ماجرا نیست.
همین دغدغهها و فکرها خواب را بر چشمهای تو حرام کرده. ولی بدان که فقط بیخوابی نشانه گذر از نوجوانیِ پویا به سوی جوانیِ قَدَر نیست. وقتی توی تختخواب دراز بکشی و آینده را برای خودت روی سقف نقاشی کنی، با آن بیخیالهای خوابزده هیچ توفیری نداری.
فکر باید به حرکت وادارت کند. نگرانیِ آینده باید از جا بلندت کند به سمت علاقه. باید در پسِ این فکر و خیالها، آینده را پیدا کنی؛ نه اینکه هر شب خودت را بیخواب کنی، به این نوید که «من نگران آیندهام هستم.
من دغدغه فردایم را دارم.» فکر زیاد، دغدغه و نگرانی و دلهره را در خود قایم کردهای؛ ولی نباید بازی قایمباشک را ادامه بدهی. از جا برخیز. سینه سپر کن. برای نگرانیهایت شمشیر بکش و به جنگش برو. زندگی ارزش جنگیدن دارد و تو پیروز میشوی. چون فکر میکنی. راه رسیدن به جوانیِ قَدَر، حرکتِ پشتبندِ فکر در نوجوانی است. همه اینها را گفتم؛ ولی این جمله را فراموش نکن: «رو به جلو حرکت کن؛ ولی دل به آن بالاسری بسپار.»