آرسن وارد اتاق شد. پایش را به زمین کوبید و سلام نظامی داد و گفت: «قربان، خانم ریان آمده و میخواهد با شما صحبت کند.» لبخندی شیطانی روی لبهای سرهنگ نشست که از نگاه آرسن دور نماند.