به گزارش اصفهان زیبا؛ آرسن وارد اتاق شد. پایش را به زمین کوبید و سلام نظامی داد و گفت: «قربان، خانم ریان آمده و میخواهد با شما صحبت کند.» لبخندی شیطانی روی لبهای سرهنگ نشست که از نگاه آرسن دور نماند.
آرسن چندباری ریان را دیده بود؛ تنها بازمانده از خاندانش از ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸ درست مثل خودش. او را تجسم کرد با تاتریز گلدوزیشده بهاری همیشگیاش و سربند پر از پولک، با وقار و متانتی که نشان از اصالتش میداد.
اصالت، چیزی که حتی زندگی با خانواده یهود هم آرسن هنوز میفهمیدش. ریان اما از آن مدل دخترانی بود که آفتابمهتاب رویشان را ندیده. اینجا چه کار میکرد؟
از پلهها پایین آمد. ریان روی کاناپه صاف نشسته بود و مات به زمین نگاه میکرد. دردی را در قلب خود پنهان میکرد: «خانم ریان، سرهنگ منتظر شما هستن.»
هوا سنگین بود و بوی بدی فضا را پر کرده بود. مأمور بیتفاوت درباره مردههای شب گذشته حرف میزد. آرسن با دلخوری گفت: «کی این کشتارها تمام میشود؟» مأمور با لحن سردی گفت: «وقتی این بینامونشانها دست از مقاومت بردارن.»
آرسن آرزو کرد آنچه این چند سال دیده بود، خوابی باشد که به پایان میرسد؛ مثل کابوسی که ۳۰ سال بود درهم و محو، هرشب میدید؛ عدهای مثل اشباح شبزده در فضای خیالی به خانهاش حمله میکنند، همه را میکشند و او را که چهار سال دارد با خود کشانکشان میبرند.
مأمور رفته بود. گزارشها و عکسها را گذاشته بود روی میز. آرسن اولین عکس را که برمیدارد، بوی خون و کاهگل میپیچد توی مشامش. چند جنازه کنار هم خوابیدهاند و بالای عکس دو کبوتر در حال پروازند.
صدای قدمهای تندی توی سالن میپیچد و بعد ریان است که سراسیمه پایین میدود. صورتش مثل گچ سفید شده است. چشمهای قهوهایاش رنگ باختهاند. دستانش خونی است. دخترک ترسیده است.
نگاه ملتمسانهاش را به آرسن میدوزد. میداند اینجا آخر کار است. نگاه بیفروغش به عکسها گره میخورد. جنازه داخل عکس را خوب میشناسد. وقتی دیگر عشقی ندارد، انتقام چاره کار است.
آرسن باید جلویش را بگیرد؛ اگرنه کارش تمام است. سرهنگ کم کسی نبود. نگاهش به عکسها میافتد. اینها چه؟ نکند واقعا بینامونشاناند؟ اما اینجا خانه آنهاست.
کاری در کابوسهایش ناتمام مانده است، کاری که از دست پسرک چهارساله برنمیآید. خودش را از جلوی در کنار میکشد: «آرام باش. اینطوری همه بهت شک میکنن. آروم از ساختمان برو بیرون، بقیهاش با من.»
به کبوترهای داخل عکس خیره میشود که به سمت گنبد طلایی قدس بال گشوده بودند.