وارد پیادهروی وسط چهارباغ بالا شدیم. پدر و پسرم گلهمند بودند؛ پدرم از رسم روزگار که پیری و بیماری برایش به ارمغان آورده و پسرم از عصر بلند تابستان که خسته و کسلش کرده بود.