آخرین گزارش بانک جهانی از رشد شاخصهای اقتصادی در دولت سیزدهم حکایت دارد.
فکر نمیکردم مردها به همین سادگی گریه کنند. فکر نمیکردم با همین جمله ساده «چرا این عکس را زدید توی مغازهتان؟» یا «چرا مشکی پوشیدید؟» یکدفعه به هقهق بیفتند.
حاجآقا!هارداسان؟! من از هجوم ابرهای سیلآسا باید میفهمیدم! ناباورانه قلم در دست میگیرم؛ اما واژهها هم بغض کردهاند و نوشته نمیشوند.
باران که قطع شد، دخترها دویدند پشت در شیشهای حیاط، بعد هم آمدند توی آشپزخانه و زل زدند به چشمهایم. بغض کردند. مثل همان روزهایی که پدرشان رفته بود. پیله کردند و گفتند برویم تشییع شهدا.
یک دست لباس سیاه برای هرکدامشان برداشته و میانِ بقچه پیچیده بودم.
چند تکه نان هم لقمهپیچ گذاشته بودم بغل تخممرغ و سیبزمینیهای آبپز توی کیف. بطریهای آب را داده بودم دستشان و راه افتادیم سمت اتوبوس.
خبر کوتاه بود و دلهرهآور: «بالگرد حامل رئیسجمهور و همراهان دچار سانحه شد.» ملت ایران دست به دعا برداشت؛ اما درنهایت شکیبایی ساعتهای سخت انتظار به بیقراری هجران مبدل شد و ایران در غم و اندوه فرورفت.
پتو را میکشم روی سرم و میگذارم اشکها راحت قُل بخورند توی کاسه چشمانم. مثل تمام آن شبهای ۱۴ خرداد که بابا یک مینیبوس کرایه میکرد و میرفت تهران.
ربوبیَّت، یکی از صفات ذاتی پروردگار عالَم است؛ «رب» یعنی قادرِ متعالی که بهصرف خلقت بسنده نمیکند؛ بلکه دل درگرو تربیت مخلوق میسپارد و او را مرحلهبهمرحله و گامبهگام تا سرحد کمال و مرز شکوفاشدن پیش میبرد؛ چنانکه درباره موسیِ کلیمالله در آیه ۴۱ سوره طه میفرماید: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی»؛ «تورا برای خویش، پروردم.»
ساعت پنج عصر سیام اردیبهشت. مادر زنگ میزند. گوشی تلفن را برمیدارم و طبق معمول سلام و احوالپرسی پرنشاطی تحویل مادر میدهم. مادر اما ناراحت است.
تکههای نبات و شکلات را در پاکتهای پلاستیکی بستهبندی میکنم و زیر لب امام رضا علیهالسلام را صدا میزنم. نیت کردهام فردا بستهها را به گلزار شهدا ببرم و بین مردم پخش کنم. تلفن زنگ میخورد: الو کجایی؟ تلویزیون را روشن کن شبکه خبر.
اگر آثار دورکیم را بازخوانی کنیم، یکی از متداولترین مفاهیمی که او بهکرات بیان کرده، «وجدان جمعی» یا «collective conscience» است؛ مفهومی که اشاره به روحی جمعی در میان مردم دارد؛ بهطورمثال، ملیگرایی احساسی است که بهطور طبیعی همه مردم یک جامعه آن را مثبت میشمارند و درون خود احساس میکنند.
یکی از فنون جنگ آن است که بهجای کشتنِ یکایکِ سپاهیانِ دشمن، پهلوانی را بکشند که پشتوپناه همه اهل سپاه است و همه به حضور و توان او دلخوشاند؛ پهلوانی که نگهدارنده نظامِ لشکر است و دیگران به بودنِ او دلهایشان قُرص است و قدمهایشان استوار.