به گزارش اصفهان زیبا؛ یکی از فنون جنگ آن است که بهجای کشتنِ یکایکِ سپاهیانِ دشمن، پهلوانی را بکشند که پشتوپناه همه اهل سپاه است و همه به حضور و توان او دلخوشاند؛ پهلوانی که نگهدارنده نظامِ لشکر است و دیگران به بودنِ او دلهایشان قُرص است و قدمهایشان استوار.
اینچنین با از میان رفتنِ او، خللی در عزمِ دیگر جنگاوران پدید میآید و ترس بر همه اعمالِ آن لشکر سایه میاندازد و نمیتوانند تصمیمی جسورانه بگیرند. آنگاه وقتی سربازان از فتح ناامید شوند، تسلیم میشوند یا از میدانِ نبرد پا پس میکشند و میگریزند.
این پهلوان که اینچنین بودنش مایه پناهِ یک سرزمین است، راهی پرفرازونشیب طی کرده تا به چنین جای و جایگاهی رسیده است. در آیین پهلوانی به این جایگاهِ بلند که همه میتوانند در پناهش ایمن باشند، «نام» میگویند.
پهلوانان برای بهدستآوردنِ این نامِ بلند چه رنجهای بسیار تحمل کردهاند و چه بسیار از همه کام و خواستههایشان گذشتهاند: چنین داد پاسخ که «من کامِ خویش به خاک افکنم، برکشم نامِ خویش»(فردوسی)
اصلا در آیین پهلوانی تفاوت میانِ آدمیان، وجود همین نامِ بلند و پرآوازه است و معتقدند که روزگارِ سختگیر بیجهت کسی را شایسته این نام بلند نمیکند؛ همان که بیهقی از قول خوارزمشاه گفت که «کالبد مردان همه یکی است و کس به غلط نام نگیرد.»
پهلوانان و نامآوران در لحظهلحظه زندگیشان خِشتخِشت این بنای «نام» را برافراشته میکنند تا بهقدر وُسع خویش پناهِ عدهای باشند و جانِ دیگران را از گزندِ تیرِ حوادث در امان دارند. اینان در زمان حیاتشان وجودِ خود را ایثار میکنند و ازاینروست که متعلق به همهاند. این پهلوانان خود بهدنبال «پناه» نیستند و اتفاقا خانههای امن و آسایش خویش را در دامنه آتشفشانها میسازند.
در میدانِ سهمگین خطرات که ما اگر آنجا باشیم، هر دم بیمِ هلاک داریم، آنان سرخوش و مستانه زندگی میکنند و زیر بارانِ تیرها و شمشیرهاست که «قلعه مستحکمِ نام» را برای پناهگرفتنِ دیگران میسازند. جایی که ما از گزندها میگریزیم، آنان به استقبالش میروند. ما از مرگ به آنان پناه میبریم و آنها به جستوجوی مرگ آواره کوهها و بیابانها میشوند.
آمد خبر ز مرگ، دویدیم سمتِ مرگ پا پس نمیکشیم خدا! مرگ برگریز (سعید صاعدی)
«نام»، این «پناهِ پنهان و نادیدنی» میتواند ملتی را در دژِ مستحکمش حفظ کند و از همین روست که مردم با پهلوانانشان پیوندی دیرینه و ناگسستنی دارند. مردم در پناه نام و آوازه این پهلوانان است که میتوانند زندگی کنند؛ گرچه برایشان ملموس نباشد. آنگاه این پناه را حس میکنند که آن نامآور را از دست داده باشند و خود را بیسرپناه بیابند.
تکاپوی شبانهروزی و خستگیناپذیر پهلوانان، آنان را به نقطهای میرساند که حرفهایشان به عمل و رجزخوانیهایشان به حماسه بَدَل میشود و مردم میتوانند قلهها و آرمانهای آنان را با چشم ببینند؛ نه اینکه صرفا بشنوند و به آن دلخوش کنند. آنجاست که روح حماسه و هویت را در کالبد سرد و نیمهجان مردمِ خویش میدمند.
در پیِ «نام» بودن، یعنی من آنچنان تنومند و بزرگ شوم که دشمنِ مردم همواره مرا چون مانعی پیشِ روی خود ببیند و چنان آبرومند و عزیز شوم که آن دشمن که در طلب حذف نامآورانِ یک ملت است، چشمش به کسی جز من نیفتد و با دیگری، کاری نداشته باشد و بتوانم هدفِ تیرهای دشمن شوم و از هزاران تیری که بهسوی مردمم روانه میکند، یک تیر به کسی جز من نخورد! این پهلوان خود را سپر یکایک مردم میکند و رنجِ همه را به جان میخرد. پهلوانی که نهتنها پناهِ فرودستانِ جامعه است که بزرگان نیز در پناهِ اویند.
نیاکان من پهلوانان بُدند/ پناه بزرگان و شاهان بُدند (فردوسی)
و آنچنان باعظمت است که هممیهنانِ موافق و مخالفش میتوانند در پناه او به سر برند:
هرآنکس که ما را نمودهست رنج/ دگر آنک ازو یافتَستیم گنج
همه یکسر اندر پناه مَنند/ اگر دشمن ار نیکخواه منند (فردوسی)
مردمی که به چشم حقیقتبین، خود را در پناهِ این بزرگان میبینند، آنان را دعا میکنند و این دعا خود در حکم پناهی است برای آن دلیران.
چنانکه طایفهای در پناهِ جاهِ تواَند
تو در پناه دعا و نماز ایشانی (سعدی)
در زمانِ جانفشانی و مرگ پهلوانان غمی که به سراغِ مردم میآید، از بیپناهی خودشان است. رستمها پشتوپناه لشکر ایراناند. با مرگ آنان مردم خود را بیپناه میبینند و نمیدانند که اگر زین پس آفتی و غمی از گوشهای کمین بگشاید، دیگر به کجا پناه برند!
اما حماسهها و اسطورهها تکرار میشوند و در سرزمینی پهلوانپرور چون ایران از هر گوشهای پهلوانی در پی این نامآوری است تا سر برافرازد و پناهی باشد برای مردمش؛ همچون قُقنوس که وقتی در آتش میسوزد، ققنوسی دیگر از این آتش سر برمیآورد و جهان را از آواز و آوازهاش سرشار میسازد.