حاج‌آقا! هارداسان؟!

حاج‌آقا!هارداسان؟! من از هجوم ابرهای سیل‌آسا باید می‌فهمیدم! ناباورانه قلم در دست می‌گیرم؛ اما واژه‌ها هم بغض کرده‌اند و نوشته نمی‌شوند.

تاریخ انتشار: 11:58 - چهارشنبه 1403/03/9
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
حاج‌آقا! هارداسان؟!

به گزارش اصفهان زیبا؛ حاج‌آقا!هارداسان؟! من از هجوم ابرهای سیل‌آسا باید می‌فهمیدم! ناباورانه قلم در دست می‌گیرم؛ اما واژه‌ها هم بغض کرده‌اند و نوشته نمی‌شوند. آن شب بارانی، حرم چه صفایی داشت. تا صبح باران می‌بارید و من غرق نم‌نم باران و نسیم خنک و دلگرم چای چایخانه حضرت رضا بودم و نفهمیدم.

اردیبهشت، ماه عاشقانه‌های بی‌ملاحظه، چه تلخ به پایان رسید. من از هجوم ابرهای سیل‌آسا باید می‌فهمیدم!
حکم مأموریت را که گرفت، باورش نمی‌شد؛ اما چاره‌ای نبود. چشمانش را بست و دلش ترکید و تگرگ بارید. آسمان را می‌گویم؛ آن روز سه بعدازظهر که شبیه نیمه‌شب شد؛ آن روز که کبوترهای حرم مبهوت و بال‌شکسته شدند.

کسی چه می‌داند، شاید فهمیده بودند تکه‌ابری مأمور شده به ارتفاعات ورزقان برود و کبوترها می‌خواستند با بال‌های لطیف خود جلوی حرکت زمین و زمان را بگیرند.

من از هجوم ابرهای سیل‌آسا باید می‌فهمیدم! صدایی در مغزم مدام تکرار می‌شود. انگار تمام محله، تمام شهر، تمام کشور و تمام دنیا فریاد می‌زنند: تا زمین زمین است و زمان زمان، آتش توهین و تحریف، حریف حقیقت نمی‌شود.

من از هجوم ابرهای سیل‌آسا باید می‌فهمیدم. تاب ماندن در خانه را ندارم؛ دلم را به کوچه و خیابان می‌زنم. در شلوغ‌ترین خیابان شهر، گوشه پیاده‌رو، کنار پارک، هیئت مردمی برپا شده است.

دختربچه‌ای سعی دارد با دست‌های کوچک جلوی باد را بگیرد تا شمعی که زیر بنر رئیس‌جمهور روشن کرده است، خاموش نشود. یاد سخن امام عزیز می‌افتم که می‌گوید: سربازان من همین کودکان در گهواره هستند.

در انتهای قالی گل قرمزی پهن‌شده در پیاده‌رو می‌نشینم و دل می‌سپارم به روضه اربابم حسین (ع). یکی می‌گوید: دیدی چند کشور عزای عمومی اعلام کردند! آن‌یکی می‌گوید: سازمان ملل به احترام رئیس‌جمهور ما ایستاد. دیگری می‌گوید: دلم کباب شد برای دوقلوهای شهید دریانوش. کمی آن‌طرف‌تر کسی می‌گوید: وای شهید مالک رحمتی سه ماه دیگر فرزندش به دنیا می‌آید.

یکی دیگر می‌گوید: دخترهای شهید مصطفوی را دیدید سلام نظامی به پدر دادند. دیگری می‌گوید: دل همه‌شان کباب است، خدایا چه می‌گذرد بر دل کباب آن‌ها.

روضه‌خوان به اربا اربا می‌رسد و ناله و شیون همه بلند می‌شود. یکی می‌گوید: مادر رئیس‌جمهور را دیدی؟! همسایه‌ها هم نمی‌دونستن مادر رئیس‌جمهوره.

یکی می‌پرد وسط حرفش و می‌گوید: تازه می‌گن خونه مادرش در منطقه فقیرنشین بوده. آن یکی می‌گوید: پدر آقای آل هاشم وصیت کرده بود نماز میتش را پسرش بخواند، ای داد از روزگار. دیگری می‌گوید: شنیدی شهید امیرعبداللهیان شب میلاد امام‌حسین(ع) به دنیا آمده و برای همین اسمش را حسین گذاشته‌اند… .

هر کس چیزی می‌گوید و من با اشک‌هایی که آسمان چشمانم را مه‌آلود کرده‌اند، خلوت کرده‌ام. ناگهان صندوقچه‌ای روبه‌رویم قرار می‌گیرد و مرا به خود می‌آورد. نگاه می‌کنم؛ پرچم امام‌حسین(ع) است. با دست‌های خالی‌ام پرچم را روی چشمان بارانی‌ام می‌گذارم.

چه رزق عجیبی دارد مراسم رئیس‌جمهور شهید عزیزم. این دومین بار است که در این چند روز پرچم اباعبدالله را در آغوش می‌گیرم.
ما از هجوم ابرهای سیل‌آسا باید می‌فهمیدیم. آن‌ها که توانسته‌اند خود را به مراسم تشییع رسانده‌اند و آن‌ها که جامانده‌اند، تنها به قاب تلویزیون اکتفا نکرده‌اند؛ به دیدار مسافران مشهد رفته‌اند و پای صحبت آن‌ها نشسته‌اند.

بغض گلویم را می‌فشارد. زیر لب زمزمه می‌کنم: چگونه تاب بیاورم غم نبودنت را؟ فرشتگان چه بی‌تاب بودند برای بردنت و رفیقان شهیدت چه دلتنگ.

خدا باز پارتی‌بازی کرد. حاجت شهدایش را داد. تکلیف دل تنهای ما چه می‌شود آ سد ابراهیم! دل کوچک من بنده بد خدا، به تو خوش بود بنده خوب خدا… .

در کوچه‌پس‌کوچه‌های تاریک شب، در راه بازگشت زیر لب تکرار می‌کنم: حاج‌آقا! هارداسان؟!

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

10 − 10 =