در حاشیه مراسم بزرگداشت رئیس‌جمهور ِشهید و هیئت همراه در گلزار شهدای اصفهان

سلام بر ابراهیم

تکه‌های نبات و شکلات را در پاکت‌های پلاستیکی بسته‌بندی می‌کنم و زیر لب امام رضا علیه‌السلام را صدا می‌زنم. نیت کرده‌ام فردا بسته‌ها را به گلزار شهدا ببرم و بین مردم پخش کنم. تلفن زنگ می‌خورد: الو کجایی؟ تلویزیون را روشن کن شبکه خبر.

تاریخ انتشار: 11:00 - پنجشنبه 1403/03/3
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
سلام بر ابراهیم

به گزارش اصفهان زیبا؛ تکه‌های نبات و شکلات را در پاکت‌های پلاستیکی بسته‌بندی می‌کنم و زیر لب امام رضا علیه‌السلام را صدا می‌زنم. نیت کرده‌ام فردا بسته‌ها را به گلزار شهدا ببرم و بین مردم پخش کنم. تلفن زنگ می‌خورد: الو کجایی؟ تلویزیون را روشن کن شبکه خبر.

– خیره ان‌شاءالله، چی شده؟!
– رئیس‌جمهور… فقط صلوات بفرست، ما همه داریم صلوات می‌فرستیم.
نبات‌ها از دستم روی زمین می‌افتد: شهید شد!
– نه نگو، خدا نکنه، صلوات بفرست.
زیر لب زمزمه می‌کنم: میلاد امام رضا، خادم امام رضا، یا امام رضا…
صبح زود بسته‌های نبات را برمی‌دارم و به سر کار می‌روم. با خود می‌گویم: ان‌شاءالله هم می‌شود شیرینی میلاد هم سلامتی رئیس‌جمهور؛ اما ته دلم می‌لرزد. لحظاتی بعد خبر شهادت رئیس‌جمهور و هیئت همراه تمام فضای مجازی را پر می‌کند.بدون کیسه‌های نبات به گلزار می‌روم. جمعیت کم‌کم می‌آیند؛ پیر، جوان، خانوادگی، دوستانه. در بین جمعیت خانم‌های مانتویی که شالشان هم خیلی محکم گره نخورده اما تصویر رئیس‌جمهور را در دست دارند، به چشم می‌خورد. صدای قرآن تمام گلزار را پر کرده است. دختر کوچکی دست در دست پدر می‌پرسد: این صدا برای تولد امام رضاست؟
پدر با مکث طولانی می‌گوید: نه.
– پس برای چیه؟
پدر می‌گوید: برای رئیس‌جمهور، رئیس‌جمهور شهید شده.
– پس امام رضا چی؟!
خانم‌هایی که کنار مزار همسران شهیدشان نشسته‌اند در حال گفت‌وگو هستند. یکی می‌گوید: مثل شهید رجایی ‌خوب‌ها زودتر می‌روند؛ اما جای نگرانی نیست. پرچم این انقلاب سرافراز می‌ماند.
دو مرد که سر و ریشی سفید کرده‌اند، در حال گفت‌وگو هستند: «اصلا مشخص بود، نمی‌شد فرود اومد.»
آن یکی انگشتان پیچیده به تسبیحش را بالا می‌برد و می‌گوید: «اما جای نگرانی نیست. خللی در کار مملکت به وجود نمیاد» و صدای صحبت‌های رهبر تمام گلزار را پر می‌کند.

کمی آن‌طرف‌تر خانواده‌ای با دو فرزند خود نشسته‌اند. پسرشان حدودا پنج‌ساله و دخترشان حدودا دوساله به نظر می‌رسد. ‌بچه‌ها در حال شیطنت‌کردن هستند. مادر رو به پسر می‌گوید: «تو بشین تا خواهرت یاد بگیره اونم بشینه. اون نگاه به تو می‌کنه.» اما پسر جفت‌پا شروع به پریدن می‌کند. خواهر کوچکش ذوق‌زده دنبال او می‌دود. پدر فریاد می‌زند: «حالا به آقا پلیسه میگم.» پسر بی‌باک‌تر از این حرفاست و می‌دود به طرف میله آهنی که آن‌طرف‌تر است و شروع می‌کند از میله بالا رفتن. خواهر کوچکش لحظه‌ای مکث می‌کند؛ اما وقتی بی‌باکی برادرش را می‌بیند دلش گرم می‌شود و خندان به دنبال او می‌دود. کودک خردسالی تاتی‌کنان خود را به بنر بزرگ رئیس‌جمهور می‌رساند و می‌خواهد از آن بالا برود. انگار می‌خواهد خود را در آغوش رئیس‌جمهور رها کند. پدر کودک را روی شانه‌هایش می‌گذارد تا از نزدیک رئیس‌جمهور را ببیند. به دکلمه مجری برنامه گلزار گوش می‌دهم و هم‌زمان در فضای مجازی پیگیر اخبار شهادت رئیس‌جمهور و مراسم آن هستم. مردی که لباس سیاه به تن دارد و در نزدیکی من نشسته است می‌پرسد: «اصفهان هم میارنش؟» می‌گویم: «ببخشید با من هستید؟!»
– آره، میاد اصفهان؟ کی میاد؟!
– فکر نکنم. احتمالا برای خاک‌سپاری ببرن مشهد. آخه خادم امام رضا بود؛ اما تشییع در تبریز و قم و تهرانه.
_ چرا اصفهان نمیارن؟! باید اصفهانم بیارن.
آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: «حاج قاسمم اصفهان نیاوردند، چرا؟!» و منتظر پاسخ من نمی‌ماند. دیر شده است. مسافت طولانی تا رسیدن به خانه دارم، باید برگردم. از گلزار که خارج می‌شوم انگار رزق امروزم را می‌گیرم. ورودی گلزار دو صندوقچه گذاشته‌اند؛ یکی حاوی پرچم اباعبدالله و دیگری پرچم حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام.
خانمی نوزاد تازه‌متولدشده‌اش را در پناه پرچم‌ها می‌گذارد و من تمام وجودم را…

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

یک × 3 =