به گزارش اصفهان زیبا؛ فکر نمیکردم مردها به همین سادگی گریه کنند. فکر نمیکردم با همین جمله ساده «چرا این عکس را زدید توی مغازهتان؟» یا «چرا مشکی پوشیدید؟» یکدفعه به هقهق بیفتند. عکس را که پشت شیشه گلفروشی دیدم، فقط رفتم داخل که بپرسم «کسی اذیتتان نکرده که این عکس را زدید به پنجره مغازه؟» منتظر بودم آه بکشد و از بدوبیراههایی بگوید که توی این چند روز نثارش شده است.
فقط گفت: «این دو مرد، امید همهمان بودند. هرکس این عکس را دیده، همدردی کرده. من داغ رجایی را هم دیدهام. خیلی داغهای دیگر هم دیدهام. اما در غم شهادت این دو مرد تا آخر عمرم عزادارم.» و بعد گریه کرد.
من از گریه مردها میترسم. وقتی مردی روبهرویم گریه میکند، دستوپایم را گم میکنم. نمیدانم باید همدردی کنم، سکوت کنم، سرم را بیندازم پایین یا سریع دور شوم و تنهایش بگذارم.
این چند روز که با آدمهای جورواجور درباره شهادت آقای رئیسی حرف زدم، مردهای زیادی دیدم که همان کلمه اول را که میگویند، شانههایشان تکان میخورد و به گریه میافتند. این روزها مردهای زیادی دیدم که میگویند او امیدمان بود.