به گزارش اصفهان زیبا؛ در میان هزاران برگ از تاریخ دفاع مقدس، هنوز هم صفحاتی هستند که کمتر ورق خوردهاند؛ صفحاتی تلخ، پر از درد، اما سرشار از حقیقت. کتاب «آبشت» یکی از همین برگهای کمتر دیدهشده است؛ روایتی جسورانه و بیپرده از آنچه در اردوگاههای اسارت بر آزادگان ایرانی گذشت.
این اثر، نه فقط خاطرات شکنجه و ایستادگی را بازگو میکند، بلکه پرده از واقعیتی تلختر برمیدارد: «همکاری معدودی از اسرا با نیروهای بعثی، بهعنوان جاسوس.» در دل روایتهای این کتاب، صحنههایی است که قلب را میفشارد: قاشقهایی که به چاقو تبدیل شدهاند، فریادهایی که در آسایشگاهها پیچیدهاند و شکنجههایی که با فریاد «یا حسین» پاسخ داده شدهاند.
این کتاب، نه فقط یک سند تاریخی است، بلکه آیینهای است برای تأمل در انسانیت، ایمان، و مرزهای تحمل. نویسندگان کتاب، «حاج فضلالله صابری» و «رضا اعظمیان جزی»، با نگاهی پژوهشمحور و اخلاقمدار، به سراغ آزادگان و حتی برخی از همان افراد رفتهاند تا چرایی این همکاریها را واکاوی کنند.
«آبشت» نه در پی قضاوت، بلکه در جستوجوی فهم و ثبت حقیقت است؛ حقیقتی که گاه تلخ است، اما فراموشکردنش تلختر. در ادامه، گفتوگوی اصفهان زیبا با رضا اعظمیان جزی یکی از نویسندگان این اثر را میخوانید؛ گفتوگویی که شما را به دل اردوگاهها میبرد، جایی میان درد، خیانت و فریادهای «یا حسین».
عنوان کتاب «آبشت» بسیار خاص و متفاوت انتخاب شده. چرا این واژه را برگزیدید؟
آبشت در زبان فارسی به معنای پنهان، مخفی یا جاسوس است. این واژه بهخوبی مضمون اصلی کتاب را بازتاب میدهد؛ روایتهایی از اسرای ایرانی در اردوگاههای عراق که در دل رنج و شکنجه، با خیانت برخی هموطنان مواجه شدند.
چطور شد که تصمیم گرفتید چنین موضوع حساسی را به نگارش درآورید؟
وقتی پای صحبت آزادگان مینشستیم، متوجه شدیم که خاطراتشان فقط از شکنجه و سختی نبود؛ بلکه درد عمیقتری از خیانت برخی افراد ضعیفالنفس وجود داشت. همین انگیزهای شد برای تحقیق و گفتوگو با آزادگان و حتی برخی از همان افراد، البته با تعهد اخلاقی برای حفظ هویتشان.
آیا در کتاب به دلایل همکاری این افراد با بعثیها هم پرداختهاید؟
بله، دلایل مشترکی در اغلب موارد وجود داشت: ناتوانی در تحمل شکنجه، تسلط به زبان عربی، دریافت امتیازات جزئی مثل سیگار یا نان بیشتر، و ضعف در باورهای دینی. اینها عواملی بودند که برخی را به سمت همکاری با رژیم بعثی عراق سوق دادند.
خاطراتی که در کتاب آمده، بسیار تکاندهندهاند. آیا نمونهای از آنها را میتوانید برای خوانندگان بازگو کنید؟
یکی از خاطرات مربوط به ماجرای قاشقهایی بود که دستهشان را تیز کرده بودند. یکی از جاسوسها به دروغ گزارش داد که اسرا قصد شورش دارند. نتیجهاش ضربوشتم وحشیانه دهها نفر بود، صحنهای که بهراستی یادآور عاشورا بود؛ مظلومیت، خون، فریاد «یا حسین» و بیپناهی.
در صورت امکان آن خاطره را از زبان این افراد بازگو کنید.
یکی از این خاطرات اینگونه نقل شده است: یک روز دیدیم نگهبانان به طرز وحشیانهای وارد آسایشگاه شدند و ازما خواستند که هرچه قاشق داریم وسط آسایشگاه بریزیم، از مسئول آسایشگاه خواستند قاشقها را یکی یکی شمارش و کنار بگذارد تا مطمئن شوند به تعداد نفرات این آسایشگاه است و اضافهای درکار نیست!
در این بین بعضی از بچهها برای آن که قاشقشان قابل تشخیص و نشان و علامتی داشته باشد، دسته آن را روی سنگها کشیده بودند و دسته قاشق به شکل چاقو تیز شده بود.م که این قاشقها رادیده بود به منظور خوش خدمتی به عراقیها اطلاع داده بود که اینها قاشقهایشان را به چاقو تبدیل کردهاند. آن روزسربازان عراقی همه قاشقها را با خودشان بردند و درِ آسایشگاه را قفل کردند. فردا صبح آمار گرفتند و اجازه ندادند ما بیرون برویم! ساعتی بعد یک گروهان نیرو که سیمهای کابلها بهم بافته و باتومهای برقی را با یک شکل خاصی به دستانشان میزدند و پاهایشان رامحکم به زمین میکوبیدند، وارد آسایشگاه ما شدند.
معاون اردوگاه هم با عصایی که زیر بغل داشت آمد و گفت: قاشق تیز کرده و میخواستید شورش کنید؟ انگشت شصتمان خبردار شد که قضیه ازچه قراراست. جاسوسها برای خودشیرینی و به دروغ برای این که بگویند ما حواسمان به همه چیز هست، گفته بودند: اینها میخواهند شورش و اردوگاه را تسخیر کنند. معاون اردوگاه گفت: اسم هرکسی که خوانده میشود از صف خارج و در محلی که اشاره میکنم بایستد.
علی، سرباز عراقی که عاشق پوشیدن لباس پلنگی و در بین اسرا معروف به علی آمریکایی بود، با باتوم الکتریکی سراغ افرادی که اسم آنها خوانده میشد، میرفت و با یک ضربه محکم روی سر و کمر، بچهها را از جا بلند میکرد. با همین یک ضربه، طرف بیحس و گیج میشد. علی آمریکایی سعی میکرد باتومش را به محل عصب بچهها بزند. از هر آسایشگاهی پانزده نفر را از صف خارج کردند که بعضی از آنها قطع عضو و برخی هم دچار مجروحیت سنگین بودند. وقتی شروع به کتک زدنِ بچهها کردند، درست صحنه عصر عاشورا در صحرای کربلا را به عینه میشد تصور کرد. اُسرای بیگناه و بدون هیچگونه وسیله دفاعی مورد تهاجم افراد صدام قرارگرفته و راه فرار یا دفاعی از خود نداشتند.
دوستان ما دراوج مظلومیت مورد ضرب و شتم قرارگرفته و فریادشان از شدت درد به آسمان بلند شده و فریاد یا حسین و یا زهرایشان به گوش میرسید. تمام سر و صورتشان پُر از خون شده بود. نزدیک به دو ساعت این بچههای مظلوم را با وحشیانهترین شکنجهها مورد آزار و اذیت قرار دادند. بعثیها در حدود هشتاد، نود نفر بودند. چهار نفر هم آب به سر و صورت کسانی میپاشیدند که بر اثر شکنجه بیهوش میشدند و دوباره با کابل و باتوم به جانشان میافتادند. بعد نوبت تماشاچیان شد.
نگهبانها از بالای دکل سایر اُسرا را نشانه گرفته بودند تا در صورت واکنشی، هدف قرار دهند. بیشتر اُسرا مجروحیتهای سگنینی داشتند و علیرغم آن به این طرف و آنطرف میدویدند و وقتی به زمین میخوردند جلادان بعثی بالای سرشان هلهله کنان، ضمن زدن ضربات باتوم و شلاق، صدام صدام میگفتند و به تأسی از آنها، نگهبانان بالای برجکها هم پایکوبی و تیراندازی هوایی میکردند. سایر اُسرای دیگر آسایشگاهها هم که کمکی از دستشان بر نمیآمد، برای این عزیزان دعای همراه با گریهای که صدایش به گوش همه میرسید، سر داده بودند.
کتاب «آبشت» چه زمانی منتشر شد و توسط کدام انتشارات؟
این اثر در ۲۶ مرداد ۴۰۴، همزمان با سالروز ورود آزادگان به میهن، توسط انتشارات روایت فتح منتشر شد.
و در پایان و در جایگاه نویسنده این کتاب، چه پیامی برای مخاطبان دارید؟
«آبشت» فقط یک کتاب نیست؛ سندی است از حقیقتهایی که نباید فراموش شوند. ما باید هم از ایستادگی آزادگان بیاموزیم و هم از لغزشهای انسانی عبرت بگیریم.
این کتاب، نه فقط یک سند تاریخی است، بلکه آیینهای است برای تأمل در انسانیت، ایمان، و مرزهای تحمل. اگر به دنبال کتابی هستید که هم چشم را باز کند و هم دل را بلرزاند، آبشت انتخابی بینظیر است. این کتاب، صدای کسانی است که در سکوت اردوگاهها فریاد زدند و حالا نوبت ماست که آن صداها را بشنویم.















