سرمایی که در تنِ ما ،جا ماند!

سه روز از دی ماه سال 1365 می گذشت. قرار بر آغاز عملیاتی بزرگ در منطقه‌ای به طول 40 کیلومتر در حدفاصل پاسگاه زید در شمال شلمچه تا محل پیوستن کارون به اروند بود.

تاریخ انتشار: ۱۲:۵۳ - یکشنبه ۷ دی ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
سرمایی که در تنِ ما ،جا ماند!

به گزارش اصفهان زیبا؛ سه روز از دی ماه سال 1365 می گذشت. قرار بر آغاز عملیاتی بزرگ در منطقه‌ای به طول 40 کیلومتر در حدفاصل پاسگاه زید در شمال شلمچه تا محل پیوستن کارون به اروند بود.

چهار قرارگاه این عملیات را هدایت می‌کردند.برنامه ریزی ها حاکی از آن بود که رزمندگان از عرض اروند در جنوب خرمشهر و مقابل آبادان، جزیره‌ ام‌الرصاص و ابوالخصیب در 12 کیلومتری بصره را به تصرف در آورند.

برای یک عملیات سرنوشت ساز در آن سال لازم بود برنامه‌ریزی‌های گسترده و متنوع تری انجام پذیرد.از این‌رو برای رعایت اصل غافلگیری و مقابله با تاکتیک پاتک‌های سنگین دشمن، عملیات حمله از چندین محور پیش‌بینی شد.

150 گردانی که همه ساله برای عملیات‌ بزرگ تدارک می‌شد کافی نبود و دست کم به 500 گردان نیرو نیاز بود که باید حداقل 100 گردان آن تهاجمی می‌بود، اما به دلیل مشکلات آن روز کشور تنها نیمی از این تعداد گردان آماده شد و پای کار آمد.

ارتش بعث عراق آرام ننشسته بود.از طریق جمع‌آوری اطلاعات با کمک عکس‌های هوایی، شنود مخابراتی، مشاهده دقیق و روزانه فعل و انفعالات نیروهای ایرانی و نیز تخلیه اسرا، سطح هوشیاری خود را ارتقا می داد.

در آن دوران عراقی ها از مزیت هواپیماهای جاسوسی نیز برخوردار بودند. آن‌ها برای اینکه مانع رسیدن رزمندگان غواص خودی به آن طرف اروند شوند، ساحل جنوبی اروند را زیر آتش پرحجم توپخانه گرفتند.

با وجودی که رزمندگان، خط اول دشمن را شکسته و در حال پیشروی بودند با آتش سنگین دشمن مواجه شدند، آرایش خط برهم خورد، بعثی ها دست بردار نبودند و از طریق نیروی هوایی و هلی‌کوپتر نیز برای مقابله با رزمندگان استفاده می کردند تا مانع پیشروی نیروهای ما شوند.

فرمانده کل سپاه پس از اطمینان از اینکه ادامه عملیات موفقیتی در برندارد، با وجود عبور دلاورانه برخی یگان‌ها از عرض اروند و تصرف بخش کوچکی از ابوالخصیب دستور به توقف عملیات داده و در بعدازظهر روز اول عملیات همه لشکرها و تیپ‌های عمل‌کننده به مواضع قبلی خود بازگشتند.

و اینگونه بود که سرمای زمستان دی ماه سال 1365 بر جان ما جا ماند. اسارت برای مردان خاکی از جنس آسمان در دل آب!

کاش می شد پای حرف های اروند نشست،آن لحظه که درد را در میان امواج پر خروشش که موجی از خشم در آن بیداد می کرد ، نظاره گر بود. شاید اروند فریاد می زد، فریاد برای فریادهای خفته در گلوی مردانی که هیچ گاه نای نوازش حنجره را پیدا نکردند.

آب شرمنده می شد و خاک شرمنده تر، شرمنده دستان بسته، شرمنده چشم‌های خاک خورده، شرمنده پلک‌های خاکی، شرمنده زبان‌های سنگین شده از گرد خاک، شرمنده نفس‌های تنگ شده، شرمنده حرف‌های آخر که در بین سرفه‌های پی در پی بر زبان جاری نشد و شرمنده سلام‌هایی که با زبان سر ادا شد.

شاید سکوت بین بچه‌های ما حاکم بود، شاید نجواهای زیر لب، شاید طلب حلالیت، شاید بی تابی برای دیدن حسین (ع)، شاید طلب صبر از زینب (س)، شاید نم نم بارش دیده، شاید بی‌قراری برای سربند یا زهرا (س) و شاید روضه‌ای دسته جمعی به یاد عاشورا؛ “با دستِ بسته هست ولی دستْ بسته نیست، زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست، هرچند سربه زیر، ولی سرفراز بود، زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست…” و شاید همه این شایدها، کاش شرمنده این شایدها نشویم…!