به گزارش اصفهان زیبا؛ آبپاش را کنار گلدانهای روی نرده گذاشت. با قامت خمیده وارد اتاق شد. تلوزیون را روشن کرد. دستش را به سمت گوشش برد، چراغ سمعکش روشن شد. زیرنویس مثل نور از جلوی چشمانش رد میشد.
عینک تهاستکانی را روی صورت گوشتآلودش جابه جاکرد. پتک توی سرش کوبیده شد. قرص صورتیاش را زیر زبانش گذاشت و زیر لب گفت: « احمدم امروز شیفته ولی دیگه نه باید توی مسیر خونه باشه اگه بخیر بگذره یه کیلو بیشتر روی نذرم میذارم!»
به سمت روشویی رفت. وضو گرفت. باد از داخل پنجره سرک کشید و گیسوانش را تکان داد. چادر سفیدش را سرش کرد.
نیت کرد. دو رکعت نماز صبر، سلام نمازش را که داد، صدای در توی گوشش پیچید.
حمید توی چارچوب در ایستاد. چشمانش سرخ بودند. زیرلب گفت: سلام مامان جون، عکس بابا رو میخوام همون که پَر سبز خادمی کنارشه! دست نوهاش را لمس کرد: برای چی میخوای مادر؟ – توی لیست شهدای ترور شاهچراغه بابا!