به گزارش اصفهان زیبا؛ سردار شهید حاجاکبر آقابابایی بهمن 1357 فعالیت خود را در کمیته دفاع شهری اصفهان آغاز کرد و چندی بعد بهعنوان مربی تاکتیک و سلاح در سپاه پاسداران اصفهان مشغول به کار شد؛ سپس با آغاز غائله کردستان، مسئولیت عملیات سپاه سنندج را برعهده گرفت.
آقابابایی در 1362 به سمت فرماندهی عملیات ناحیه شمال غرب و کردستان منصوب شد و بعد از مدتی به علت توانایی و کاردانیاش فرماندهی تیپ 18 الغدیر را پذیرفت. او در طول سالهای دفاع مقدس در عملیاتهای متعدد شرکت کرد و چندین مرتبه مجروح شد؛ اما عملیات کربلای5، برگ زرینی از رشادتهای او در دوران دفاع مقدس بود.
محسن اسماعیلی از دانشآموختگان حوزه علمیه قم و دانشگاه باقرالعلوم که نقطه آشناییاش با حاجاکبر آقابابایی از دبیرستان صارمیه بوده است، در معرفی سردار شهید حاجاکبر آقابابایی میگوید: «ارتباط من با حاجاکبر تنها به همکلاسیبودن در چهارسال دبیرستان منحصر نمیشد؛ ما با هم دوست بودیم و علاوه بر آن، رفتوآمد خانوادگی نیز داشتیم.»
او البته از اوقاتفراغتی که بیشتر در کنار حاجی میگذشت هم میگوید و عنوان میکند: «گاهی اوقات در زمین فوتبال کنار هم بودیم و گاهی در کلاس قرآن… آنقدر رفاقتمان زیاد بود که حتی لباسهایمان را با همدیگر عوض میکردیم.»
اسماعیلی از روزهایی میگوید که با رفیق شفیقش در تظاهرات دانشآموزی انقلاب حاضر میشد و روحیه مبارزاتی روزبهروز در رفاقت آنها رنگوبوی جدیدی پیدا میکرد.
او ادامه میدهد: «دوران دبیرستانمان مصادف با انقلاب شد و شرکت در تظاهرات دانشآموزی و پخش اعلامیه. ناگفته نماند که در این میان، داییهای حاجاکبر (حاجحسن الهی و مرحوم رضا الهی) نیز نقش مهمی در روحیه انقلابی او داشتند و این موضوع به دیگر دوستان حاجی هم منتقل میشد.»
او از انتخاب حاج اکبر در تیم کمیته استقبال از حضرت امام خمینی (ره) در بهمن 57 میگوید و عنوان میکند: «آن زمان پنج نفر از بچههای دبیرستان صارمیه برای حضور در کمیته استقبال از حضرت امام خمینی(ره) مشخص شدند که شهید آقابابایی، شهید محمدرضا مغزیان، شهید محسن غرضی، شهید محمود مقدم و شهید محمدرضا پورعصار از افراد انتخابشده و جزو جوانترین نیروها بودند.»
اسماعیلی به حضور حاجاکبر در پادگان پانزدهخرداد نیز اشاره میکند و میگوید: «پس از گذراندن دورههای آموزشی، اردیبهشت 59 با پیشآمدن غائله کردستان، سردار حاجاکبر آقابابایی در قالب مسئول 164 نفر از برادران پاسدار و با همراهی شهید احمد فروغی، علی شمشیری و اینجانب راهی غرب شد.»
آنطور که اسماعیلی میگوید، حاجاکبر آقابابایی در آن زمان، جوانترین فرماندهی بود که با حکم از سپاه مرکز، مسئولیت 164 نفر را در مناطق غرب کشور برعهده داشت.
برادر شهید آقابابایی که ده سال از حاجاکبر کوچکتر است نیز راجع به زندگی پربار و پربرکت ایشان بهرغم عمر کوتاهی که داشت، میگوید: «برادرم از کودکی تا بزرگی، اسوه اخلاق و منش و بزرگواری و الگویی برای همه دوستان و اقوام بود. او از دوران کودکی در جلسههای قرآن حاضر میشد و با شهدای بزرگواری همچون شهید مقدم و مغزیان همکلاس بود.»
امیرآقابابایی میگوید: «حاجاکبر به دلیل طیکردن دورههای نظامی قبل و بعد از انقلاب، جزو اولین و جوانترین فرماندهان آموزش نظامی در اصفهان بود؛ بهطوریکه سال 59 نیز بهعنوان جوانترین فرمانده وارد کردستان شد.»
او اخلاق و رشادت شهید آقابابایی را عامل مهمی در طیکردن پلههای ترقی میداند و میگوید: «او کارش را با فرماندهی عملیات سنندج آغاز کرد و بعد از آن فرمانده تیپ شهید بروجردی و سپس فرمانده تیپ الغدیر یزد شد؛ درحالیکه بهصورت همزمان فرمانده سپاه یزد نیز بود.»
امیر آقابابایی از نقش پررنگ و اثرگذار برادرش در لشکر 14 امام حسین(ع) بهعنوان قائممقام لشکر نیز میگوید و ادامه میدهد: «مبارزه برای حاجاکبر تمامشدنی نبود و با اتمام جنگ و شروع عملیاتهای برونمرزی نیز او راهش را بهسمت سپاه قدس تغییر داد و جبهه مبارزه را در سمتوسوی دیاری فراتر از میهنش برای خود تعریف کرد.»
او که معتقد است پس از جنگ و در آن برهه از زمان حس مسئولیتپذیری حاجاکبر جهانی شد، میگوید: «این حس آنقدر قوی عمل کرد که پای او را در مبارزههای فلسطین، افغانستان و بوسنیوهرزگوین نیز باز کرد.»
اما نقش مؤثر و ارزنده شهید حاجاکبر آقابابایی در عملیات کرکوک که سال 65 انجام شد نیز بر هیچکس پوشیده نیست؛ عملیاتی که اولین عملیات پارتیزانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در عمق 150 کیلومتری خاک عراق بود و در تاریخ 20/7/1365 انجام و در آن، پالایشگاه نفت کرکوک منهدم شد.
امیر آقابابایی با بیان رشادتهای حاجاکبر در این عملیات، میگوید: «به واسطه انجام این عملیات و ورود ایشان به خاک عراق، نزدیک به سه ماه از حاجاکبر بیاطلاع بودیم؛ آنقدر که خودمان را برای اسارت یا شهادت او آماده کرده بودیم.»
او از صبوریهای مادرش در این سالها میگوید؛ از همان روزهای اولی که راهی کردستان شد؛ از دلهرههای جبهههای غرب، از اضطرابهای جبهههای جنوب، از بیخبریها و دلواپسیهایش در ماههایی که هیچ ردی از حاجاکبر نبود و از تکتک ثانیههایی که برایش به اندازه یک سال بود.
آری؛ جنگ تمام شد؛ اما مبارزه برای فرزندش هنوز ادامه داشت؛ البته نه در خاک کشورش، بلکه فرسنگها فاصله داشت تا یک روز بتواند دل سیر او را ببیند و در کنارش باشد.
از همه اینها میتوان فاکتور گرفت؛ اما از سرفهها و نفستنگیهای او که روزبهروز قد مادر را خمیدهتر میکرد و غم پدر را وسیعتر، نه! سوغات جنگ که در گوشت و پوست و ریههای حاجاکبر جا خوش کرده بود، نفسش را به شماره انداخت؛ درست در پنجم شهریور 1375!




