سودای عاشقی

باید طلبیده شویم. باید دعوت‌نامه را امضا کنند. باید اذن دهند تا بتوانیم قدم از قدم برداریم… باز هم آه می‌کشم و خیره به تصاویری هستم که دلم را آتش می‌زند. حسرت می‌خورم برای سفری که قسمت نشده. برای دیداری که مهیا نشد. برای حرمی که مدت‌هاست دلتنگش شده‌ام.

تاریخ انتشار: 12:43 - شنبه 1402/06/4
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
سودای عاشقی

به گزارش اصفهان زیبا؛ باید طلبیده شویم. باید دعوت‌نامه را امضا کنند. باید اذن دهند تا بتوانیم قدم از قدم برداریم… باز هم آه می‌کشم و خیره به تصاویری هستم که دلم را آتش می‌زند. حسرت می‌خورم برای سفری که قسمت نشده. برای دیداری که مهیا نشد. برای حرمی که مدت‌هاست دلتنگش شده‌ام.

دلم زیارت می‌خواهد. محتاج هوایی هستم که نفس تازه کنم. دلم بی‌قرارتر از هر زمان و پردرد تر از هر زمان شده. آقا جانم، دلم کربلا می‌خواهد. سلام می‌دهم، ولی نه برای ثواب نه برای توشه‌ای که ندارم. دلم زیارت می‌خواهد تا آرام شوم تا بگویم غلط کردم. اشتباه کردم.

کمک می‌خواهم تا تمام پل‌هایی که خراب کرده‌ام را از نو بسازم. دلم تحولی عمیق در سرزمین شما را می‌خواهد. دلم تنگ است برای نماز جماعت حرم… برای راه رفتن در بین الحرمین…زیارت را تمنا دارم. زیارت را می‌خواهم. می‌شود معجزه کنید!؟ می‌شود به راه خودتان راهم دهید!؟

آقاجان، خاطره‌ای در اربعین ندارم که مرور کنم و دلخوش باشم به تجربه‌اش. آقای من، دلم تنگ است؛ ولی با تمام وجود هم قبول دارم لایق نیستم. آماده نیستم. کاش کمی بهتر بودم. کاش این قدر شرمنده نبودم. شرمندگی سرم را خم کرده… ولی چه کنم دوستت دارم. چه کنم مهر شما را در تمام وجودم حس می‌کنم.

آقای من، کوله‌بار من خالی است. ولی شما همه سرمایه و همه آن عظمتی هستید که می‌شناسم… چه کنم شفاعت شما را آرزو دارم و برای نزدیک شدن به شما، برای داشتن شما در تلاشم. ارباب جان، چقدر زائران پاک و بی ریایی دارید. چقدر خوب هستند! در راهی که نبوده‌ام عشق را تفسیر‌شده می‌دانم.

آقاجانم، من از شنیده‌ها و خیالات می‌گویم. ولی چه بخیل‌اند جاهلانی که در پی خاموشی نوری جاودان هستند. چه تلاش بیهوده، کوشش نا به جایی می‌کنند. برای سرانجام و عاقبتی واهی زحمت می‌کشند… گمان دارند و تلاش می‌کنند. ولی خبر ندارند تا قیام قیامت نور شما لحظه‌ای کم‌سو نمی‌شود.

آقای خوب، دوری از این راه تلاطم در جانم می‌اندازد. کاش شما مرا دعوت کنی… کاش دعوت‌نامه‌ای داشته باشم و از برای خدمت کردن به زائرانت مرا بخوانی. مثلا خادم حریم شما باشم. آقاجانم، رؤیا می‌بافم. آرزو می‌کنم. به خودم اعتمادی ندارم، ولی کرم شما را می‌شناسم.

معجزه دیده‌ام. شمایی که جواب نامه‌هایم را داده‌ای. اشک‌هایم را دیده‌ای… خبر داری… قرار است از نو متولد شوم در خانه شما. می‌شود فرصت دیدار و زیارت را مهیا کنی؟ می‌شود مرا قبول کنی؟

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

5 × 1 =