آدمها میآیند و میروند. آیا میشود ما نام تمام این چندمیلیارد انسان روی زمین را بدانیم؟ چرا نمیشود؟ شاید برای اینکه نام کسی به یادمان بماند باید چیزی بیشتر از نام، از خودش نشان دهد؛ مثلا نشانی داشته باشد. شاید برای اینکه اسم کسی در ذهنمان مثل یک ستاره یکهو سوسو بزند و خودنمایی کند باید چیزی بیشتر از اسم داشته باشد؛ مثلا رسمی از خود بر جای بگذارد. کتاب
کتابها هم همینطور هستند. ما نام میلیونها کتابی را که در جهان منتشر شدهاند و میشوند نمیدانیم؛ اما اگر شخصیت درون آن اثر چیزی بالاتر از اسم، چیزی مثل رسم و نشان ویژه داشته باشد، حتما در خاطرمان ثبت میشود. میتوانید برای امتحان از بزرگترها بپرسید که بین قصههای قدیمی کدام را بیشتر به یاد دارند؟ احتمالا چندنفری از آنها به قصههای دینی اشاره میکنند که زندگی پیامبران را برای مخاطب روایت میکردند. من میگویم «کوهی که خندهرو بود» هم میتواند چنین قصهای باشد؛ چون به شخصیتی میپردازد که علاوهبر نام بلندی که دارد، نشان برتری هم دارد و در کنار اسم خاص، رسم منحصربهفردی هم در زندگیاش داشته است.
سنا ثقفی، نویسنده این کتاب به سراغ امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) رفته و خواسته است برای کودکان ایرانی و فارسیزبان از بزرگترین پدر دنیا بگوید. «کوهی که خندهرو بود» شامل سهداستان است با عناوین «یک کوه توی چاه؟»، «شجاعتر از شیر؟! نه» و «آقای خندهرو». راوی همه داستانهای کتاب فرشتهها هستند. اینکه نویسنده کتاب فرشتهها را بهعنوان راوی انتخاب کرده است میتواند دلایل مختلفی داشته باشد که به چندمورد از آنها اشاره میکنم. فرشته میتواند راوی مهربانی باشد که کودکان مشتاقانه او را بپذیرند و بخواهند کل کتاب را همراهش باشند؛ فرشتهای که لطیف است و کارهای خارقالعاده انجام میدهد و کتاب با تصاویری از او قشنگتر هم شده است.
نکته بعدی معطوف به دانای کلبودن فرشته است. او راوی عجیبی است که میتواند همزمان و به سرعت هم درون خانه کودکان باشد و هم توی کوچهها، میتواند نقطهای پرنور روی زمین را ببیند و صدای ضعیف و ظریف گریه دختربچهای را بشنود. وجود چنین راوی دست نویسنده را برای صحنهپردازی و بیان جنبههای دیگر قصه باز میکند و با احساس کنجکاوی کودکان هم همراه میشود. مسئله بعدی بُعد عرفانی و الهی فرشته است که میتواند راوی خوبی برای یک داستان دینی باشد.
بهطور خلاصه، انتخاب فرشتهها بهعنوان راوی این کتاب را درست میدانم. زیرا آنها توانستند منِ بزرگسال را هم بهعنوان مخاطب خود همراه کنند و به صفحات بعد و بعدتر کتاب بکشانند. فرشتههای این کتاب فرشته کاروبار، فرشته باد، فرشتهدردانه و فرشتهمرمری هستند.
«یک کوه توی چاه؟»
این داستان با مأموریت فرشته باد شروع میشود که باید به نقطهای دور برود و وقتی بال میزند و به آنجا میرسد میبیند یک نخلستانِ پر از درخت است. ناراحت میشود؛ چون انتظار داشته است در راستای مأموریتهای کوهیای که فرشته کاروبار تقسیم کرده بود او هم از یک کوه مراقبت کند؛ اما در این نخلستان اثری از کوه نبود. فرشته میرود و میرود تا به گوشه نخلستان میرسد و یک چاه عمیق میبیند.
بچهها با لباس خاکی کنار چاه نشستهاند و یک مشت خرما هم جلویشان است. چشمهایشان خوشحال است؛ چون کسی در چاه است که دارد کف آن را میکَند و میکَند. فرشته باد نمیداند ماجرا چیست؛ ولی میداند مردی که درون چاه رفته حضرت علی (ع) است. گوش میدهد. بچهها دارند درباره قول مولاعلی میگویند که میخواهد آنقدر بکَند تا به آب برسد. این قول را وقتی به بچهها داده است که مردی نگذاشته بود بچهها از چاهش آب بردارند و بخورند.
فرشته باد همچنان دارد گوش میدهد که یکهو قلبش به تاپتاپ میافتد؛ چون یکی از بچهها حرف عجیبی زد: «مامانم میگوید مولاعلی همیشه مثل کوه، تکیهگاه بچههاست». فرشته باد بالاخره میفهمد مأموریت کوهی او چیست. وقتی میبیند امام دستش را به پیشانیاش میکشد و عرقش را پاک میکند، فوت میکند تا نسیم خنکی دور او بچرخد و خنکش کند. او کسی بود که داشت دل بچهها را شاد میکرد.
سنا ثقفی در این داستان به مخاطب کودک خود نشان میدهد که کوهها با هم فرق دارند؛ کوهی میتواند دماوند باشد که نشان صلابت کشور عزیزمان ایران است و کوهی میتواند کوچک و تفریحی باشد و کوهی هم میتواند یک انسان باشد، یک پدر و دوست مهربان برای بچهها؛ یک «مولاعلی».
«شجاعتر از شیر؟! نه»
باز هم مأموریتی در راه است. اینبار فرشتهدردانه باید کاری انجام دهد. او قرار است سنگهای سفید و برّاق را که همان «دُر» هستند به زمین ببرد و به مردی هدیه دهد که قرار است شمشیر پیامبر را داشته باشد. کدام مرد؟ مردی که شجاعترین مرد روی زمین است. برای این فرشته سؤال پیش میآید که شجاعترین مرد روی زمین کیست. دارد به آن فکر میکند که صدایی را میشنود. چند بچه دارند پسرک موقهوهای را اذیت میکنند و او مدام میگوید: «جوجهام را پس بدهید!» بچهها به اذیت و آزارشان ادامه میدهند تا اینکه پسر قدبلندی از راه میرسد و اخم میکند.
اصلا از این رفتار بچهها راضی نیست. به طرف آنها میرود و جوجه را پس میگیرد. فرشتهدردانه فکر میکند این همان مرد شجاعی است که شمشیر ذوالفقار را میگیرد؛ اما ماجرای شتر عصبانی که بهدنبال بچهها افتاده و باعث ترسشان شده است پیشبینی او را برهم میزند؛ زیرا فکر میکند مرد قویهیکلی که آن شتر را آرام میکند همان شجاعترین مرد است. آیا درست فکر میکند؟
نویسنده قصهای دیگر نیز سر راه این فرشته میگذارد تا او باز هم آزمونوخطا کند و بهدنبال شجاعترین مرد بگردد؛ تا اینکه او را در صحنه جنگ مییابد؛ جایی که آن شخص دارد از حق مظلومان دفاع میکند. فرشتهدردانه بالاخره او را پیدا میکند. از توی سبد ابری، سنگهای سفید و قشنگ را پیش پای امام علی میریزد و صدایش در آسمان میپیچد: «شجاعتر از امام علی؟! نه! نه…! شمشیری مثل ذوالفقار؟! نه! نه…!»
«آقای خندهرو»
به سومین داستان این کتاب میرسیم که عنوان جالبی دارد؛ نامی که دیدنش هم حالخوبکن است؛ البته نکته درخور توجه دیگری هم دارد؛ اینکه به ویژگیهای ملموس شخصیتهای مذهبی و دینی اشاره میکند و کودک میبیند که آن بزرگان باوجود شجاع و دلاوربودن در میدانهای جنگ، قلبهایی لطیف دارند که به راحتی به بچهها لبخند میزنند و با آنها میخندند.
قصه «آقای خندهرو»، قصه دخترک گندمی است که بابایش را از دست داده و حالا فرشتهمرمری وظیفه دارد مراقب او باشد تا همیشه بخندد؛ اما در یکی از شبها حال این دخترک خوب نبود؛ چون فکر میکرد آقای خندهرو امشب نمیآید تا برایشان خرما بیاورد. فرشته بهدنبال خوشحالکردن کودک بود و نمیدانست چه کار کند. به کوچه رفت. مرد جوانی را دید که پشت در خانهای کوچک و گِلی، یک سبد خرما و کمی نان میگذارد. او حدس زد که آقای خندهروی دخترک گندمی، امام علی (ع) است. ریزریز خندید و نقشهای کشید تا ابتدا عطر امام و بعد خودش به خانه این دخترک بیاید؛ چون مأموریت فرشتهمرمری خوشحالسازی این بچه بود و او فقط با دیدن امیرالمؤمنین خوشحال میشد.
داستانهای کتاب «کوهی که خندهرو بود» سادهاند و روان و خوشخوان. آنها کلمات عجیب وغریبی برای درک فکری کودک ندارند و این باعث میشود که گزینه مناسبی برای مطالعه این گروه سنی باشند؛ البته گروه سنیای که کتاب به طور ویژه معین کرده است، کودکان بالاتر از هفتسال هستند؛ یعنی بهتر است برای کودکان پایینتر از این خوانده نشود؛ چون شاید در هضم ابعاد معنوی و اطلاعات تاریخی کتاب به مشکل بربخورند.
تصویرگری سمیه صالح شوشتری نیز هماهنگ با محتوای کتاب پیش میرود و مکمل آن است. این نکته مهمی در کتابهای مصور است؛ زیرا اگر این هماهنگی وجود نداشته باشد پیام داستان به خوبی به مخاطب منتقل نمیشود و حتی موجب کنارگذاشتن کتاب هم میشود. مناسبتها زمانهایی هستند که ما میتوانیم بهطور ویژهتر به موضوع آنها توجه کنیم. حالا هم که چندروزی است از ولادت حضرت علی (ع) گذشته و خانوادهها هنوز در حال و هوای این روز بزرگ به سر میبرند، چه خوب است کودکان را با آثاری آشنا کنیم که راحت و صمیمی به زندگی و رفتار این شخصیت بزرگ در مواجهه با کودکان میپردازند؛ مثل کتاب «کوهی که خندهرو بود» اثر سنا ثقفی که انتشارات مهرستان آن را منتشر کرده است.