اینجا چهارباغ، سینما فلسطین و جوانانی که در روز دوم جشنواره برای دیدن فیلم «کت چرمی» آمدهاند. ساعت ۱۷:۴۵ دقیقه است و هنوز ۴۰ دقیقه مانده به شروع فیلم. آنگونه که شنیدهام، این فیلم جزو فیلمهای محبوب علاقهمندان به سینماست و تجمع جوانان مقابل گیشه این موضوع را ثابت کرده است. با اینکه فیلم خوبی است، اما تعداد تماشاچیان آنگونه که باید چنگی به دل نمیزند.
دو جوان که سرگرم گپوگفت با یکدیگر هستند، درباره اکران فیلمهایی که در سینما فلسطین است، اظهارنظر میکنند. میروم جلوتر تا نظر آنها را درباره فیلم «کت چرمی» بپرسم که قرار است ببینند. یکی از آنها که به قول خودش منتقد سینماست میگوید: «فیلمهای امسال چنگی به دل نمیزند؛ چه به لحاظ محتوایی و چه به لحاظ انتخاب بازیگر.» هنوز حرفش تمام نشده است که جوان دیگر میگوید: «نه اینگونه هم نیست؛ ما فقط تکههای فیلمها را دیده ایم و بیوگرافی فیلم را خواندهایم. نمیتوانیم الان قضاوت کنیم که تمام فیلم توخالی است و از غنای لازم برخوردار نیست.»
سرم را میچرخانم به سمت گیشه. «خانم چه فیلمی است الان؟» این صدای زن جوانی است با چند کیسه لباس که شواهد نشان میدهد از چهارباغ خرید کرده است. زن جوانی که بلیت میفروشد، سرش را جلوتر میآورد و میگوید: «الان فیلمهای جشنواره اکران میشود. ساعت ۱۸:۳۰ کت چرمی…» زن جوان فریاد میزند: « وای خیلی دربارهاش شنیدم که خوب است!» زن بلیتفروش میگوید: «خانم عزیز، بلیت تمام شده. باید اینترنتی خرید میکردید.» شواهد نشان میدهد علاقهمندان به دیدن فیلم «کت چرمی» زیاد هستند.
وارد سالن انتظار سینما که میشوم، تعدادی دختر و پسر جوان روی صندلیها نشستهاند. به سراغ یکی از آنها میروم و از او میپرسم: «امروز روز دوم اکران فیلمهای جشنواره است. چند فیلم دیده اید و چگونه بوده است؟» او میگوید: «من در رشته عکاسی تحصیل کردهام و کلا سینما را دوست دارم؛ حالا هر فیلمی که باشد. هر فیلمی که میبینم، برای من درس است.
انگار سر کلاس دانشگاه هستم و تحصیل میکنم. از لحظهلحظه فیلمها تجربه میآموزم.» دوست او میگوید: «ما هر سال برای دیدن فیلمهای جشنواره پیشقدم هستیم و روزشماری میکنیم. امسال این دومین فیلمی است که قرار است ببینیم.» با عجله خودم را میرسانم به سینما سپاهان. این سینما هم مانند فلسطین شلوغ است و به نظر میرسد از فلسطین شلوغتر باشد. اغلب اصحاب رسانه، عکاسان و فیلمبرداران به این سینما آمدهاند.
یک خانواده مقابل گیشه ایستادهاند. دو دختر و یک پسر با پدر و مادرش. از یکی از دختران میپرسم: «چندمین فیلم جشنواره است که میبینید؟» میگوید: «اولین!» و میخندد. پدر هم با صدای بلند میگوید: «بچهها به سینما علاقه دارند. ماهی دو بار میآییم سینما؛ اما فیلمهای جشنواره فجر حال و هوای دیگری دارد و دیدنشان خالی از لطف نیست.»
مادر میخندد و میگوید: «پدر که سینمایی باشد، همه را به دنبال خودش میکشاند.» برمیگردم داخل به سمت طبقه بالا. صندلیهای انتظار پر است. قرار است ساعت ۱۸:۳۰ فیلم «شماره ۱۰» اکران شود. چند جوان و میانسال سینمادوست و سینماگر دور تا دور سالن نشستهاند و درباره فیلمها اظهار نظر میکنند. انتهای سالن نمازخانه است. به آنجا میروم.
دو زن میانسال در کنار هم نشستهاند و درباره فیلم« شماره ۱۰» صحبت میکنند. برای من جالب است که علاقهمندان به فیلم قبل از اکران چکیده ای از فیلم را از سایتها و خبرگزاریها خواندهاند. چند دقیقه دیگر فیلم شروع میشود. سمت چپ سالن خبرنگار صدا و سیما را میبینم که در حال گزارشگیری است. در این بین زنی با لهجهای خاص به من میگوید: «خانم از من عکس میگیرید؟» پاسخ میدهم: «با کمال میل. »
میایستد در کنار پوستر جشنواره. «خانم تمام نوشتههای پوستر در عکس باشد.» از زاویههای مختلف از او عکس میگیرم. سپس از او میپرسم: «اصفهانی نیستید؟» میگوید: «نه برای دیدن فیلمهای جشنواره از روستا آمدهام…» میپرسم: «هرسال برای دیدن فیلمهای جشنواره میآیید؟» میگوید: «برای من مقدور نیست همه فیلمها را ببینم؛ ولی تا جایی که بتوانم میآیم.» درهای سالن باز میشود و علاقهمندان به فیلم«شماره ۱۰» وارد سالن میشوند. تقرببا نیمی از سالن پر شده است. چراغها خاموش میشود و «شماره ۱۰» آغاز… .