با وقوع انقلاب فرهنگی روند جنبش دانشجویی با شکل و ظاهر دیگری مسیر خود را ادامه داد و دفتر تحکیم وحدت نقطه اوج حرکتهای دانشجویی شد. اما این مسیر همیشه به سمت تأیید روندهای موجود حرکت نکرد و در خرداد76 صدایی بلندتر از صداهای جاری شد. طی این سالها جنبشهای دانشجویی فراز و نشیبهای فراوانی را تجربه کرده است و میتوان گفت از آغاز دهه90 تاکنون از اهمیت دانشگاه و دانشجویان در فضای سیاسی کشور کاسته شده است. با محمدرضا بزمشاهی، فعال سیاسی اصلاحطلب که روزگاری از دانشجویان پر جنبوجوش سالهای 69 تا 74 در دانشگاه اصفهان بود، گفتوگو کردیم. بزمشاهی فارغالتحصیل علوم سیاسی است و سالهای دانشجوییاش را اوج تغییر و تحولات در جنبشهای دانشجویی تعریف میکند. او معتقد است آنچه به عنوان حرکت و جنبشهای دانشجویی در دهههای گذشته وجود داشت، اکنون رنگ باخته و دانشجویان بیشتر به فضاهای مجازی و فردگرایی رو آوردهاند که این عوامل با ذات جنبش دانشجویی در تضاد است. مشروح این گفتوگو را در اصفهانزیبا میخوانید.
به عنوان اولین پرسش، آیا ما امروز در ایران با جنبش دانشجویی مواجهیم و حرکتهای دانشجویی فعلی را میتوان جنبش دانشجویی نامید؟
بستگی دارد چه مقطعی موردنظر شما باشد، اگر امروز را میگویید؛ خیر. اما در گذشته شاهد جنبش دانشجویی در ایران بودهایم.
در گذشــتــه چه مـــثـــالهـــــای مشخصی برای این مسئله وجود دارد و چرا امروز با جـنـبـشهای دانشجویی طرف نیستیم؟
یک جلوه جنبش دانشجویی سال 32 و نمود بعدی آن در دهه 50 بود. تا اوایل دهه 80 هم میتوان گفت ما با جنبش دانشجویی مواجه بودهایم. بعد از انقلاب جنبش دانشجویی با حرکاتی که در دو سال اول بود و منتهی به انقلاب فرهنگی شـد قابلمشاهده اســت؛ بـعـد از آن فــعـالــیــتهــــای دانشجویی حتی در قامت لیستدادن برای مجلس تا انتخاب وزرا نمود پیدا کرد. بعد از سال68 جنبش دانشجویی منتقد قدرت بود و این مسیر ادامه پیدا کرد تا اوایل دهه80 که با قرائت خاصی از جنبش دانشجویی طرف بودیم که نقاط ضعف و قوت بسیاری نیز دارد. ولی امروزه دانشجوها خیلی مینیمالی و دیجیتالی شدهاند؛ یعنی فردگرایی در حد اعلا بین آنها وجود دارد و همین فردگرایی عاملی است که اصلا در جنبش دانشجویی وجود نداشته است. فردگرایی، انزواطلبی و در خودفرورفتگی را قبلا شاهد نبودیم. در دهههای قبل دانشجویان همه دنبال بهانهای برای جمعشدن بودند؛ ولی امروزه خیلی فردگرایی گسترش یافته است و فضای مجازی هم به این وضعیت اضافه شده و وقتی در فضای مجازی دانشجویان با یکدیگر ارتباط میگیرند، فکر میکنند کار خاصی انجام دادهاند. فضای مجازی تنها برای پشتیبانی و ارتباط خوب است. اگرفضای مجازی برای ارتباط با سایر دانشگاهها باشد چیزخوبی است؛ ولی اگر برای هماتاقی و همکلاسی پیام مجازی دهیم کارکردی ندارد و نمیتواند عنوان حرکت دانشجویی به خود بگیرد.
از دیدگاه شما جنبش دانشجویی چه مؤلفههایی دارد؟
دانشجو دو خصوصیت دارد. مثلا این افرادی که برای فوقلیسانس و دکترا به دانشگاه میآیند، اصلا جزو جنبش دانشجویی نیستند و بودنشان در جنبش نیز یک کمدی است. «نداشتن» و «نخواستن» دو خصوصیت یک دانشجوی فعال در جنبش است که دانشجو را از دیگر فعالان متمایز میکند. کسی که دنبال داشتن و خواستن افتاد یک سری تعلقاتی دارد که ناچار است محافظهکار باشد و مجبور است یک چیزی بگوید که کسی ناراحت نشود. این عمدهترین خصوصیت دانشجو است. محصول نداشتن و نخواستن نیز به آرمانخواهی منتهی میشود. وقتی دانشجو چیزی «ندارد» و «نمیخواهد»، آرمانخواه محسوب میشود. این مشخصات اصلی است. اگر دانشجویی از این دو فاز خارج یا مثلا شاغل اداره خاصی شد، دیگر مواظب است به جایگاه شغلیاش برنخورد و استقلالش را از دست میدهد و کسانی که برای قدرت دندان تیز کردهاند، دیگر حرکتشان را نـمـیتـوان جـنـبـش دانـشـجـویـی نامید.
اگر 13آبان58 را اولین حرکت گسترده دانشجویی بدانیم، بعد از آن با انقلاب فرهنگی مواجهیم. این اتفاق چه تأثیری بر فضای دانشگاهها و جنبش دانشجویی داشت؟
انقلاب فرهنگی یک پدیده است که نمیتوان آن را در یک جمله توضیح داد. انقلاب فرهنگی درست یا غلط خواست عمومی بود و اینطور نبود که دو یا سه نفر تصمیم به انجام آن گرفته باشند و بقیه ساکت باشند. فضایی بود که همه میگـفـتـنـد درسهای دانشگاهی در راستای انقلاب نیست که البته میتوان درست یا غلط بودن این بحث را تحلیل کرد. ولی آن روز ذهنیت این بود که درسها به درد جامعه انقلابی نمیخورد. فضایی که آن زمان وجود داشت اینطور نبود که در مقابل گروهی که دانشگاه را تعطیل کرد، انسانهای آزادیخواهی بوده باشند و مثلا آنها رساله در راه آزادی را درس میدادند. آنها چه کسانی بودند؟ غیر از انجمن اسلامی دانشجویان و طرفدار امام، گروههای دیگر مجاهدین خلق، پیکار، رنجبران و… بودند و هیچکدام به دنبال آزادی به معنای امروزی که ما دنبال آن هستیم نبودند. در آن فضا دانشگاه به این نتیجه رسید که باید تعطیل شود. اینکه نباید یا باید تعطیل میشد دیگر شامل مرور زمان شده و تأثیری ندارد. ولی بر خلاف اینکه دوستان ساده انگاری میکنند که احمدینژاد و اسرافیلیان تصمیم گرفتند دانشگاه تعطیل شود و دانشگاه تعطیل شد، خیر به این سادگی هم نبود که مثلا دوسه نفر شب خوابیدهاند و صبح به این نتیجه رسیدهاند که ما میخواهیم دانشگاه را تعطیل کنیم. انقلاب فرهنگی یک مطالبه عمومی بود که میگفت اصلا این دانشگاه جواب نمیدهد و به درد دانشگاه نمیخورد و این مطالبه نتیجهاش انقلاب فرهنگی شد که باید در جای خود تحلیل شود. انقلاب فرهنگی مثل سیلی است که در هر جامعه اتفاق می افتد و همه را با خود میبرد و کسی هم جرئت نمیکند مقابل آن بایستد. بعد از انقلاب فرهنگی آن روحیه انتخابی که در جنبش دانشجویی وجود داشت دیگر وجود نداشت. یعنی دانشجویی که سال58 به دانشگاه آمده بود، انتخاب میکرد مسلمان باشد. اما بعد از سال62 دیگر توان انتخابی برایش نبود و چارهای جز مسلمان بودن نداشت. این یکی از پیامدهای انقلاب فرهنگی بود. قبل از انقلاب فرهنگی، فضای دانشگاه تندرو بود که پس از انقلاب فرهنگی هم این فضای تند ادامه یافت و خیلی عقلانی نبود.
امروز پس از گذشت41 سال از آن اتفاق، ما با چه فضایی در دانشگاهها مواجهیم؟ آیا اهداف انقلاب فرهنگی محقق شد؟
به نظر من محقق نشد. دانـشگـاه بـاوجـــود تــمـام این اتـفـاقهـا، بر فضاسازیها پیروز شد. ذات دانشگاه ذات خاص خودش را دارد و نمیشود آن را تغییر داد. اینکه آیا دانشگاه انقلابی و اسلامی بود یا نه، تعریف مشخصی از آن وجود ندارد و هرکس ذهنیتی از آن دارد. قبل از انقلاب، حتی شاه میخواست یک دانشگاه اسلامی تأسیس کند. بعضی معتقدند در دانشگاه اسلامی باید علوم اسلامی تدریس شود، تا سال75 که دوباره بحث دانشگاه اسلامی مطرح شد و بعضی گفتند در دانشگاه اسلامی باید تفکیک جنسیتی انجام شود و… اما در کل تعبیر و تعریف خاصی از این مسئله نداریم. حالا از دانشگاه فاصله میگیریم و میرسیم به مدارسی که امروز وجود دارند. خروجیهای این مدارس خاص چیست و با خروجی دیگر مدارس چه فرقی دارد؟ مثلا مدرسه امام باقر که دوستان راه انداختهاند، خروجیهایش خیلی با بقیه خروجیها فرق دارد؟ یا مثلا دانشگاه امام صادق را به عنوان دانشگاه اسلامی تأسیس کردند، خـروجـیهـایــــش چــه شــــد؟ فارغالتحصیلان این دانشگاه با بقیه دانشگاهها فرق دارد؟ این دانشگاه از همه جناحهای سیاسی خروجی دارد و آنچه آقای مهدویکنی میخواست محقق نشد. همین ذهنیت را آقای هاشمی درخصوص دانشگاه آزاد داشت و فکر میکرد اگر دانشگاه آزاد اسلامی تأسیس کنیم نیروهای تحصیلکرده خوبی تربیت میشوند که در چهارچوب اهداف عمل میکنند؛ ولی نتیجهاش چیز دیگری شد. اولا دانشگاه آزاد وقتی به شهرهای کوچک وارد شد بافت فرهنگی شهرها را به هم ریخت، دوما اینکه چند میلیون آدم تحصیلکرده و مطالبهگر شکل گرفتند. چند میلیون آدم طلبکار که حاکمیت نمیدانم تا کجا میتوانست جواب این طلبکاری را بدهد. مسئله این است که اگر به دانشگاه نگاه مهندسی و مانند کارخانه داشته باشیم جواب نمیدهد.
به خرداد 76 و نقش جدی جنبش دانشجویی در پیروزی سید محمد خاتمی میرسیم. چه اتفاقی برای جنبش دانشجویی میافتد که در خرداد76 یک دولت روی کار میآورد؛ اما عملا در اوایل دهه80 این حرکت را از دانشجویان نمیبینیم؟ آیا دانشجوها از سیاست ناامید شدند یا نسل جدیدی وارد دانشگاه شد؟
دانشجوهای 76 نقش تأثیرگذار و رابط داشتند و نقش سران مجمع را نداشتند. در آن زمان بحث خاتمی مطرح شده بود و دانشجوها بلندگوی رسایی بودند که جامعه نیز این صدا را شنید. مردم میخواستند یک چیز جدیدی بشنوند و شنیدند؛ اصولا جامعه هر چیزی را که بخواهد میشنود. جنبش دانشجویی سال63 هم در مجلس دوم ظهور خوبی داشت؛ اما کسی صدایشان را نشنید. در مجلسهای بعدی هم همینطور؛ اما در خرداد76 یک بدنهای از دانشجوها جلو آمد و موج آن بعدا همه را گرفت. دانشجوهای حاضر در رخداد دوم خرداد76 نتوانستند خودشان را بعدا مدیریت کنند. سال76 همه فکر کردند سفرهای پهن است و چون فضا خوب است وارد فعالیت شویم؛ اما برخوردهایی مثل کوی دانشگاه که سابقه نداشت و قصه خیلی خشنی بود اتفاق افتاد و دانشجویان فکر نمیکردند این برخورد با آنها صورت بگیرد و فکر میکردند فعالیت سیاسی به خوبی و خوشی است و کسی با ما کاری ندارد. ولی قصه کوی دانشگاه ضربه بدی بود که به جنبش دانشجویی وارد شد.
از لحاظ گفتمان دانشجویی چه ضعفهایی در جنبش دانشجویی بعد از سال 76 وجود داشت؟
دانشجوهای بعد از 76 درگیر کنارهم قرارگیری گروههای ناهمگونی شدند که شاید از لحاظ سلبی میتوانستند کاری کنند؛ اما نمیتوانستند از نظر ایجابی کاری کنند. از افراد مذهبی تا سکولار در این گروهها کار کردند و این ظرفیت را نداشتند که بگویند گفتمان این مسئله چیست. البته برخی هم بدشان نمیآمد که این مشکل گفتمانی در جنبش دانشجویی رخنه کند و به آن ضربه بزند. برخی مشکلات حاکمیت را احزاب اصلاحطلب حل کردند؛ به قیمت اینکه خودشان از بین بروند. آن موقع هم انجمنهای اسلامی مشکل حاکمیت را به قیمت از بین رفتن خودشان حل کردند. وقتی افراد مختلف با دیدگاههای مختلف کنار هم قرار میگیرند، نمیتوانند کار خاصی انجام دهند. دانشجوها بعد از سال76 دچار ضعف گفتمانی شدند و هرکس در دانشگاهها سخنرانی کرد برای آنها محور گفتمان شد و خودشان تولیدگر یا منتقد گفتمان نبودند و توان انتخاب هم نداشتند. بعد از اختلافهای درون دفتر تحکیم و مشکلات دیگر، وضع به گونهای شد که امروز شاهد آن هستیم.














