این اعتراض با ترسیم چهارباغی است که او در سال 1350 مشاهده کرد. او به رفتار و لباس دختران و پسرانی که در چهارباغ مشاهده کرد، گله مند است . منشأ این رفتار را در فیلمها و رمانهای آنچنانی میداند؛ مجلههای زرد و نیز بعضی برنامههای تلویزیون. او در اصل و با زبانی که شبیه طنز هم هست، جوانان را ازدسترفته میانگارد که باید فکری به حال آنها کرد. برای آنکه بخشی از تاریخ این خیابان را به تصویر کشیده باشیم، این بریده روزنامه تقدیم میشود. لازم به توضیح است که بخشهایی از تاریخ این خیابان را در کتاب اخیر خود به نام «یکصد و یک نکته در گردشگری اصفهان» بازگو کردهام. اینک متن نوشته: «به حکم اجبار و برای انجام کاری ، پس از مدتها به مصداق گذر پوست به دباغخانه میافتد، زیارت خیابان چهارباغ نصیبم شد و گذری داشتم توأم با سیر و تماشایی که خاطره آن را اگر میشدحفظ نکنم، دستکم مدت مدیدی باقی خواهد ماند. اگر مرا آدم بدبین و منفیباف به حساب نیاورید و مارک معروف باطل شد را روی پیشانیام نچسبانید، با کمال صراحت میگویم این اجتماعی که ما داریم بی خودی یا باخودی توی آن وول میخوریم، از برکت فیلمهای آنچنانی و داستانهای سراسر پند و آموزنده! مجلات کذا و کذا و برنامههای پیتون پلیس، و یک مشت تقلید خشک، دارد عوض چهار اسبه ، هشتاد اسبه بهسوی سراشیبی خطرناکی میرود که نمیدانم چه اسمی روی آن میتوان گذاشت. خیابان چهارباغ در ساعت ده صبح آنقدر شلوغ بود که من فکر کردم یکی از اعیاد یا جمعه است؛ درصورتیکه نه جمعهای بود و نه عیدی ، تنپوش بیشتر مردم لباسهای عجیب غریبی بود که بیشتر به کارناوال یا بالماسکه شبیه بود، نه لباس عادی. بعضی از خانمها لباسهای بسیار کوتاه به تن داشتند.
شکل و شمایلها آنقدر رنگ و روغنی بود که اگر میخواستی چند تابلوی رنگروغن تهیه کنی، باز هم زیادی میآمد و قابل توجه است اجناس مخالف و رفتار آنها با یکدیگر که کلی باعث تأثر و تأسف است. پسران جوان که سمبل محرومیتهای متعدد هستند، با وجود اینکه طبعا باید چشم و دلشان از این همه نعمتهای جور واجور و رنگوارنگ سیر باشد، مثل آدمهایی که گرفتار قحطی شده باشند، چنان با جملات مستهجن و الفاظ رکیک جنس مخالف را تحویل میگیرند که قلم از شرح آن شرم دارد. جالبتر از رفتار آقا پسرها، بعضی دختر خانمهاست که معلوم نیست این فحشهای چارواداری را نزد کدام استاد فرا گرفتهاند و آنچنان پشت سر هم و مسلسلوار ناسزاها را با بعضی از حاشیه خیابانها ردوبدل میکنند که انگار در مسابقه تکرار کلمات شرکت کردهاند. ظاهرا عدهای دختر و پسر با آن شکلوشمایل و ریختوقواره مخصوص که همان شلوارهای چسبان و پیراهنهای آل پلنگی و دخترها هم با بدن نیمه عریان بگومگویی داشتند درباره اسم مستعار یکی از هنرپیشهها. آقاپسرها که معلومات عمومی خود را بیشتر از دخترخانمها میدانستند، میخواستند با مدد گرفتن از رکیک ترین کلمات آنها را از میدان به در کنند؛ غافل از اینکه کور خواندهاند و جماعت نسوان دستکمی از آنها ندارند و این مسابقه را با مزیت از رقبا بردند. آن هم مزیت صداهای بلندتر و حرفهای وقیحانهتر … بدا به حال آن خانوادهای که فردا چنین پدر و مادرانی خواهند داشت. »( اصفهان، ش 2406، 3 مرداد 1350)