به گزارش اصفهان زیبا؛ ما صدایش میزدیم حاجعلی. سال 62 بود و عملیات خیبر که با او آشنا شدم. بعد از اینکه مؤسس و فرمانده تیپ قمربنیهاشم، حاج کریم نصر، در حین عملیات مجروح شد، بلافاصله فرماندهی سپاه حاجعلی را بهعنوان فرمانده به تیپ مأمور کردند برای ادامه عملیات.
حاجعلی فرماندهی لشکر امام حسین(ع) را در کارنامه داشت؛ با این حال وقتی به او گفتند که فرمانده تیپ قمر بنی هاشم مجروح شده و باید به تیپ کمک کنیم، بیدرنگ مسئولیت فرماندهی تیپ را قبول کرد؛ فقط بر اساس تکلیفمحوری. هیچوقت مقام و منصب برای او مطرح نبود.
حاجعلی با فروتنی تمام مسئولیتهایی که به او میسپردند را میپذیرفت. خلاصه در عملیات خیبر، شرایط بچهها در جزیره مجنون خوب نبود و حسابی با پاتکهای دشمن مواجه بودیم. عراقیها آمده بودند برای گرفتن جزایر مجنون. امکانات کم بود و فقط آرپیجی7 و خمپاره60 داشتیم.
بچهها پشت خاکریز ضعیف و کمارتفاعی جانانه مشغول دفاع و پدافند بودند. تعداد شهدا و مجروحان هم بالا بود. به همراه مسئول ستاد تیپ رفتیم خدمت حاجعلی و گفتیم وضعیت خط خوب نیست و اگر اجازه بدهید برای کمک برویم به سمت خط. حاجی اجازه داد و ما رفتیم به کمک فرمانده گردان سلمان که حالا بیشتر کادرش را از دست داده بود. آنها یا مجروح یا شهید شده بودند.
عملیات خیبر که تمام شد، حاجعلی برگشت به لشکر و دوسه ماه بعد بهعنوان فرمانده تیپ معرفی شد و ما چند عملیات که افتخار تیپ قمربنی هاشم است، در خدمت ایشان بودیم؛ عملیات بدر که افتخار انفجار پل جویبار روی رودخانه دجله در اولین ساعات عملیات شاهکار رزمندگان تیپ بود، عملیات والفجر8 که با تأمین جناح راست عملیات از کنار اروند تا جاده فاو بصره صددرصد مأموریت محوله به تیپ را محقق ساخت و در عملیات کربلای 4 و 5 با تسخیر نونیها در منطقه شلمچه شکست فاحش تدابیر مسلحکردن زمین نظامیان دنیای شرق و غرب را رقم زد.
سرانجام بعد از شهادت حاج حسین خرازی در کربلای 5 که لشکر، علمدارش را از دست داده بود، حاجعلی زاهدی بهعنوان فرمانده لشکر امام حسین(ع) راه پرافتخار همرزمش را ادامه داد.
حاجعلی نه آن روز که از لشکر آمد به تیپ احساس حقارت کرد و نه آن روز که از تیپ به لشکر رفت غروری او را گرفت. هرچه بود برایش انجام تکلیف محسوب میشد.
همیشه با لباس خاکی بود و خودش را یک بسیجی میدانست؛ با آنکه فرمانده بود. رفتن به سپاه را هم از روی تکلیف پذیرفت. اگر کسی حاجعلی را نمیشناخت نمیتوانست در جمع رزمندگان او را تشخیص بدهد که فرمانده است.
حاجعلی از یک خانواده مذهبی بود. پدرش روحانی بود و خودش هم دائمالذکر و متعبد. مسیرهای طولانی مأموریت را با خواندن دعا و قرآن طی میکرد. در طول سالهایی که با هم بودیم، یکمورد سراغ ندارم که با کسی بهصورت عصبی یا تحکمی صحبت کرده باشد. حسابی دلسوز همه بود و اگر کسی از بچهها شهید یا جانباز میشد، اصرار داشت که به خانوادههایشان سر بزند. مرد مسئولیتهای بزرگ بود و از ستون فقراتهای سپاه.
در دهه هشتاد وقتی قرار شد برای کمک به جبهه مقاومت عازم سوریه و لبنان شود، بدون اماواگر پذیرفت؛ چون اعتقاد داشت هرکاری که تکلیف باشد، باید انجام داد. زمانی که فرمانده نیروی زمینی سپاه بود، رفتم به دیدارش. وقتی متوجه شد که من آنجا هستم، از اتاقش بیرون آمد و گفت عباسآقا و آغوشش را باز کرد و من را چنان بغل کرد که انگار همان سالهای دفاع مقدس بود و هیچ تغییر در رفتارش مشاهده نکردم؛ گرم، صمیمی، خودمانی و خاکی .
آنقدر در جبهه مقاومت مؤثر و کارآمد بود که سید حسن نصرالله چندبار خواسته بود که حاجعلی برای ادامه مأموریت به سوریه و لبنان برگردد. با دستور مقام معظم رهبری رفتن را تکلیف دانست و راهی شد. حاجعلی از دهه شصت دنبال شهادت میگشت. لباس مجاهدت را از تن درآورد و لباس شهادت بر تن کرد و عاقبت به آرزویش رسید.
رزمندگان استان چهارمحالوبختیاری مفتخر هستند که تحت فرماندهی این شهید والامقام در قالب تیپ قمربنیهاشم تابلوهای زیبا و ماندگاری را در دفاع مقدس به یادگار گذاشتند.