قناعت؛ واژه کم‌رنگ این روزها

از معدود شب‌هایی بود که خوابم نمی‌برد. چهل‌هزار تومان بابت آزمون کنکور آزمایشی برای بابای مقرری‌بگیر من زیاد بود! همکلاسی‌ها بالاخره جایی ثبت‌نام کرده بودند؛ اما من خودم بودم و کتاب‌های درسی‌ام و کتاب‌های تست قدیمی که از کتابخانه امانت می‌گرفتم یا کتاب‌های تستی که با یکی‌دو نفر شراکتی می‌خریدیم و خواندنش را نوبتی می‌کردیم.

تاریخ انتشار: 11:11 - سه شنبه 1403/02/4
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
قناعت؛ واژه کم‌رنگ این روزها

به گزارش اصفهان زیبا؛ از معدود شب‌هایی بود که خوابم نمی‌برد. چهل‌هزار تومان بابت آزمون کنکور آزمایشی برای بابای مقرری‌بگیر من زیاد بود! همکلاسی‌ها بالاخره جایی ثبت‌نام کرده بودند؛ اما من خودم بودم و کتاب‌های درسی‌ام و کتاب‌های تست قدیمی که از کتابخانه امانت می‌گرفتم یا کتاب‌های تستی که با یکی‌دو نفر شراکتی می‌خریدیم و خواندنش را نوبتی می‌کردیم.

آن شب «نداری» بدجوری زیر زبانم مزه می‌کرد. تلخ بود؛ آن‌قدر تلخ که آن خاطره لعنتی را دوباره یادم بیندازد. جشن تکلیف سوم ابتدایی بود. تقریبا همه بچه‌های کلاس رفتند مغازه آقای تقیان و آن تاج توری خیلی قشنگ را خریدند به قیمت صد تومان؛ اما برای ما صدتومان کم نبود. این شد که آن تاج صدتومانی ماند یک وَرِ دلم؛ درست مثل کلاس کنکور چهل‌هزارتومانی که حالا این‌وَر دلم سنگینی می‌کرد. شده بود یک بغض ته گلو. به هیچ‌کس نگفته بودم که ناراحتم؛ چه برسد به اینکه بگویم چرا ناراحتم! این‌ور بزرگ شده بودیم، یاد گرفته بودیم چشممان به پاک‌کن‌های عروسکی‌ و مدادرنگی بیست‌وچهارتایی رفقا نیفتد.

یاد گرفته بودیم هر صبح طلب پول‌توجیبی برای خرید خوراکی از بابا نداشته باشیم. یاد گرفته بودیم دفترهای سال قبلمان را که برگه‌ سفید داشت نگه داریم برای استفاده‌ سال بعد. یاد گرفته بودیم بیشتر از سنمان بفهمیم. همین‌چیزها قناعت را یادمان داده بود. فرق بین خواسته و نیاز را یادمان داده بود. همین چیزها روی‌پای‌خودمان‌ایستادن را یادمان داده بود؛ آن‌قدر که وقتی رشته خوبی در یکی از دانشگاه‌های معتبر تهران قبول شدم، چندان هم جای تعجب برای بقیه نداشت!

این روزها که دخترجان دست روی هر چیز می‌گذارد، از بابایش نه نمی‌شنود، مدام با خودم کلنجار می‌روم که چه چیزی به او می‌دهیم و چه چیزی از او می‌گیریم؟ نکند حسرت‌های خودمان را علم کنیم جلوی راه تربیتش و فردا روز کسی را تحویل جامعه بدهیم که لذت سختی‌کشیدن برای به‌ دست آوردن چیزی را هیچ‌وقت نچشیده باشد و در مقابل هر سنگ‌ریزه‌ای که سد راهش شد، متوقف شود و کاسه «چه کنم چه کنم» دست بگیرد! همین دغدغه است که وقتی دخترجان طلب ماشین شارژی می‌کند قبل از اینکه بابا وعده خرید بدهد، می‌افتم جلو که باید خودت پول‌هایت را جمع کنی، چیز دیگری نخواهی و نخری تا پول‌هایت زیاد شود و بتوانی آن را بخری.

برچسب‌های خبر
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

شانزده − یک =