مریم صفدری

مریم صفدری

روایت نویس

آرشیو مطالب منتشر شده
دویدن به سمت درهای بسته
چهارشنبه 1403/09/7

دویدن به سمت درهای بسته

سؤال را که از آخر کلاس شنیدم، منتظر بودم خانم معلم صاف و‌ پوست‌کنده بگوید:
– نه دخترم، اشتباه می‌کنی.

از حرف تا عمل
سه شنبه 1403/08/22

از حرف تا عمل

آدم خوبی بودم. همچنان با شدت و حدت، طلب شهادت می‌کردم. سال‌به‌سال وصیت‌نامه‌ها را با لحن عارفانه‌تری بازنویسی می‌کردم.

من و آن‌ها
دوشنبه 1403/08/21

من و آن‌ها

زن‌ها فین بالا می‌کشیدند و اشک صورت را با گوشه چادر پاک می‌کردند. آخر روضه بود و شیخ حسین مثل همیشه سر به آسمان، دست‌ها را از هم باز کرده بود …

ساکنان امیدوار یک کف دست جا
دوشنبه 1403/07/16

ساکنان امیدوار یک کف دست جا

عکس را ذخیره کن؛ حالا برو در گالری گوشی و روی صورت تک‌تک آدم‌ها زوم کن. همه می‌خندند. حتی جدی‌ترین صورت‌ها هم نتوانسته‌اند خوشحالی‌شان را مخفی کنند.

فراق
یکشنبه 1403/04/24

فراق

صدای سرباز کوفی در زندان پیچید:

ابراهیم‌های زمانه‌ام
پنجشنبه 1403/03/31

ابراهیم‌های زمانه‌ام

فکر کن گفته‌اند انتخاب کن که دوست داری این روزها با کدام ابراهیم هم‌قدم باشی و من بگویم: مادر ابراهیمی در بطنم باشم که از ترس نوزادکشی نمرود زمان، جاده‌ها و خیابان‌ها را پیاده گز کنم، از جنوب به شمال غزه و از آنجا به رفح دنبال غاری و پناهی برای درامان‌ماندن امانتی که در راه دارم؛ امانتی که قرار است تاج‌وتخت طاغوت‌های زمان را نابود کند.

آرزو
دوشنبه 1403/02/31

آرزو

وقت زیادی نداشت. فردا روز مسابقه بود. از دست خانم پرورشی حسابی کفری بود که خبر مسابقه را دیر به آن‌ها داده بود. تاریخ اعلام مسابقه یک ماه پیش بود؛ اما خانم هفته پیش به آن‌ها خبر داده بود.

20‌سال در مسیر نمایشگاه
چهارشنبه 1403/02/26

20‌سال در مسیر نمایشگاه

ساعت نماز و ناهار، نیم‌ساعت فاصله‌ بین کلاس‌ها، قبل از رفتن به خوابگاه؛ خلاصه هر فرصتی گیر بیاورم مسیرم به آنجا ختم می‌شود.

مادر بیست‌ونه دختر
شنبه 1403/02/22

مادر بیست‌ونه دختر

امسال به‌جای دو دختر، مادر بیست‌ونه دختر بودم. روزهای اول مهر که سختی و فشار کار ساعت‌های خوابم را به کمتر از پنج ساعت رسانده بود، با خودم می‌گفتم عمرا این بچه‌ها را دوست داشته باشم، عمرا نگران سلامتی آن‌ها بشوم، عمرا دل‌تنگ نبودنشان بشوم، عمرا بیشتر از اندازه دلم برای درس‌ومشقشان بسوزد؛ اما نشد!

در محضر بانوی ایران
پنجشنبه 1403/02/20

در محضر بانوی ایران

سمت راست صحن آینه ایستاده‌ام. کفش‌ها را درمی‌آورم و می‌سپارم به خادم‌های خوش رویت. پله‌ها را که بالا می‌روم پرچم سبز «السلام علیک یا بنت موسی ابن جعفر» مثل نسیم خنک بهشتی توی صورتم می‌وزد. اذن دخول را همان‌جا ایستاده، دست روی سینه از روی تابلوی کوبیده به دیوار می‌خوانم.

به تو مدیونیم
یکشنبه 1403/02/16

به تو مدیونیم

این دفعه خودم توی قابی بودم که قرار بود تلویزیون نشان بدهد. آنجا پشت آن تاج گل مصنوعی، پشت سر وزیر آموزش‌وپرورش، بین صدتا معلم که رفته بودیم در روز معلم با میثاق‌های امام(ره) در حرمش بیعت کنیم.

قناعت؛ واژه کم‌رنگ این روزها
سه شنبه 1403/02/4

قناعت؛ واژه کم‌رنگ این روزها

از معدود شب‌هایی بود که خوابم نمی‌برد. چهل‌هزار تومان بابت آزمون کنکور آزمایشی برای بابای مقرری‌بگیر من زیاد بود! همکلاسی‌ها بالاخره جایی ثبت‌نام کرده بودند؛ اما من خودم بودم و کتاب‌های درسی‌ام و کتاب‌های تست قدیمی که از کتابخانه امانت می‌گرفتم یا کتاب‌های تستی که با یکی‌دو نفر شراکتی می‌خریدیم و خواندنش را نوبتی می‌کردیم.