به گزارش اصفهان زیبا؛ تازه آن روز فهمیدم روز دختر هم داریم. از در که رسید، از سلامگفتن و صورت شکفتهاش فهمیدم که مدرسه برنامهای داشته باب میلش. کیفش را همان دم در زمین گذاشت. جیب بیرونیاش را باز کرد و جعبه کوچک مقوایی را درآورد. دستش را به طرفم گرفت:
_مامان! ببین، خوشگلن؟
داشتم داخل جعبه را نگاه میکردم که منتظر جوابم نماند و ادامه داد:
_امروز خیلی خوش گذشت. جشن داشتیم. کیک هم خوردیم. از اون مدل کیک تولدا. بعدش هم به همه کادو دادند.
_خوب! مناسبتش؟
یک دستش را زیر چانهاش گذاشت، یک دست دیگرش را به کمر، ابروهایش بالا رفتند و چشمهایش گشاد:
_اِ! یعنی واقعا نمیدونی؟!
از قیافهگرفتنش خندهام میگرفت. دفعه اولم نبود. میدانستم از خندیدنم عصبانی میشود. همه تلاشم را میکردم که نزنم زیر خنده و بغلش نکنم با چند تا ماچ آبدار. با جدیت تصنعی جواب دادم:
_ نه، چه خبر بود؟
_بهبه! مامان ما رو ببین! همه ماماناشون برای روز دختر کلی کادو میخرن. مامان ما میگه چه خبر بود؟!
_خوش به حالتون که برای شما جشن میگیرن! برای ما که روز دختر نبود.
به این فکر میکنم که آیا ما خیلی بدشانس بودیم که روز دختر نداشتیم؟
ادامه حرف زدنش اجازه فکرکردن بیشتر نمیدهد.
_ حالا مامان خانم شما چی میخوای به دخترت هدیه بدی؟
_عجب! پس یه بهونه دیگه هم برای کادوگرفتن جور شد!
کیفش را از جلوی در بلند میکنم و دنبالش تا اتاق میروم. هم خندهام گرفته از دنیای بچهگیشان، چه خوب با بهانههای کوچک شاد میشوند، هم دلم برای خودم میسوزد که دوباره با مناسبت جدید باید دستبهجیب شوم!