به گزارش اصفهان زیبا؛ مگر میشود چشم پوشید؟ مگر میتوان ندید؟ مگر میتوان با انبوهی از بغض جا خوشکردهدرگلو، آب دهان بلعید؟ میگویی: «سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی». میگویم: «بله، سر حضرت آقا سلامت.»
میگوییم؛ اما نمیگذریم. در مقام صبر حضرت آقا نمیدانم از کوه مایه بگذارم یا از دریا! شاید وسعت آسمان مشابهت کند؛ اما به شهید جمهورمان و همراهان عزیزشان میگویم: «نوشتان باد شهد شهادت؛ اما فکر دل حضرت آقایمان را نکردید؟ شما کم نبودید برای عزت این کشور، برای آرزوهای بلندش و برای آینده درخشان متصورمان.»
از سیام اردیبهشت، در آسمان شهرمان شما را گم کردیم. نه؛ تصادفی نیست! هشتمین رئیسجمهور باشی، خادم امام هشتم باشی و در شب ولادتش به آغوشش بشتابی.انتقادها کم نبودند.
گاه ما هم منتقد سیاستها بودیم؛ اما منکر کار بیوقفه و تلاش شبانهروزیتان نمیتوان شد. از مردمیبودنتان، از کفشهای خاکیتان در روستاها، از چشمان خستهتان چه میتوان نوشت؟ ما که کفشهایمان را روزی سه بار دستمال میکشیم و پا روی گِل نمیگذاریم. از وزیر خارجه جانبرکفمان چه بگوییم که متواضع بود بیآنکه دم از تواضع بزند. اما داغ ما تبریزیها فزونتر است. نام حجتالاسلام آلهاشم برای ما عجیب «شناس» بود. نه فقط نامش، بلکه حضورش و عطر وجودش در میان مردم جاری بود. پدر معنوی تبریز بود و ما نهتنها قرابت مکان با ایشان داشتیم، بلکه قرابت دلهایمان محسوستر بود.
چه بگویم از استاندار جوان دهه شصتیمان که فرزند خلف آذربایجان بود و خود را مفتخرانه فرزند «کارگر» معرفی میکرد. چندماه پیش داغدار استاندار فقیدمان بودیم و چهار ماه تمام نشده بود که استان آذربایجانشرقی میخواست در سایه توان فکر و جان پرتلاش استاندار جدید و جوانش نشاط دوباره بگیرد.
دختر دوازدهسالهاش و پسر هشتسالهاش یکطرف و دخترک سهساله و نوزاد نیامده ششماههاش هم یکطرف. نهفقط چهار فرزند خودش از توان جوانی پدر محروم شدند، بلکه کودکان تبریز امیدوار به ایشان هم حالا داغدار شدهاند. هرچه قلم به توصیف شهدای این حادثه تکاپو میکند، به جایی نمیرسد؛ مگر همین روایتهای کوتاه بماند برایمان.