به گزارش اصفهان زیبا؛ صدای جاندار و جاافتادهاش را برای اولین بار آن هم از پشت تلفن و از چهارصد کیلومتری اصفهان، با این جمله میشنوم: «محمد نخستین هستم؛ از بسیجیهایی که اول جنگ به جبهه رفتند.» میگوید یک ماه اول جنگ را به فرمان امام در جبهه مهران بوده است؛ در «کنجانچم».
یک روز توی کنجانچم، روزنامهای به دستش میرسد که توی آن نوشته شده خرمشهر در محاصره عراق است و نیاز به کمک دارد. همان لحظه عزمش را جزم میکند برای رفتن و رسیدن به خرمشهر.
اجازهاش را میگیرد و مسلح با یک تفنگ از مهران میرود اهواز و از آنجا به سمت خرمشهر. راه رسیدن به خرمشهر اما بسته است. چیزی نمیگذرد که خبردار میشود ستاد شهید چمران اعزام به خرمشهر دارد. همین میشود که راهش را دوباره به سمت اهواز کج میکند و میرسد به ستاد شهید چمران.
چندروزی میگذرد و در گیرودار انتظار اعزامش به خرمشهر، خبر سقوط این شهر، همانجا ماندگارش میکند و کمکم جزو نیروهای ستاد جنگهای نامنظمِ شهید چمران میشود. اینها بخشی از مقدمه گفتوگویمان با «سردار محمد نخستین» است که روزی روزگاری «مسئول ادوات ستاد جنگهای نامنظم» شهید چمران بوده و البته تا آخر جنگ در همین رسته ادوات میماند.
او در توصیف شهید چمران معتقد است ارزش و بزرگی و کارایی او را باید از نتیجه کارهایش متوجه شویم، نه از سخنرانیها و ادعاهایی که برایش میشود! «نخستین» که یکی از همراهان و نزدیکان دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگهای نامنظم بوده، حالا و در چهلوسومین سال شهادت این بزرگمرد، خردهروایتهایی را از او برایمان بازگو میکند.
چمران را اولین بار در فرودگاه سنندج دیدم
در جریان درگیریهای پاوه، رفته بودم کردستان اما چون سنندج در خطر بود ما را در همان فرودگاه سنندج نگه داشته بودند. اولین بار شهید چمران را از نزدیک، توی همین فرودگاه، بعد از قضایای پاوه دیدم؛ البته باتوجه به اینکه ایشان وزیر دفاع بودند، شناخت نسبت بهشان داشتم. ولی خب دیدار چهره به چهرهمان توی فرودگاه بود و بعدها توی ستاد جنگهای نامنظم ادامه داشت.
کار بزرگ چمران در جنوب و نجات اهواز از سقوط
عراق از یک سو تا نورد اهواز (5کیلومتری) آمده بود و از سمت دیگر هم تا حمیدیه (25 کیلومتری). هر آن امکان داشت بیاید اهواز را بگیرد و اگر اهواز گرفته میشد، خوزستان سقوط میکرد. توی این گیرودار، دکتر چمران بنا را بر این گذاشته بود که هر شب با کمک گروههایی که تدارک دیده بود، مثل ما، همراه با گروههای چریکی تیپ نوحد (کلاه سبزهای ارتش)، به دشمن ضربه زده شود؛ به صورتی که نتوانند پیشروی کنند و مانع پیشرفت آنها شود.
بدین منظور دکتر چمران تصمیم گرفت از آب بر علیه دشمن استفاده کند. او سدی را در محل کوهه، 25کیلومتری اهواز به سمت سوسنگرد، روی رودخانه کرخه کور تعبیه کرد؛ جایی که دشمن 300 متری آنجا بود. بعد از آن که سد زده شد، آب انداختند و دشمن مجبور شد یک خیز به عقب برود و حتی خاکریزی جلوی خودش بزند. این کار نتیجهای جز دورکردن دشمن از حالت تهاجمیاش ناشت.
چمران با کمک آب، ارتش عراق را دگرگون کرد
اقدام دیگر شهید چمران این بود که کانالی به عرض 100 متر از رودخانه کرخه به سمت اهواز زده شد و بعدازآن آب را انداختند توی خاک عراق. اتفاقی که باعث شد عراق مجبور به زدن یک خاکریز بلند توی دل خودش بشود و در حقیقت برای خودش و پیشرویاش یک مانع درست کند. دکتر چمران با همین آب، عراق در حال حمله را به یک نیروی پدافندی که پشت خاکریزها قایم شده بود، تبدیل و ازنظر استراتژیکی ارتش عراق را دگرگون کرد. یعنی آن را به یک عراق در حال پدافند درآورد.
چرا سردار قربانی روی نیروهای شهید چمران دست گذاشت؟
سردار قربانی، فرمانده لشکر 25 کربلا، بیشترین فرماندهانش را از نیروهای ستاد جنگهای نامنظم انتخاب کرد. چرا؟ چون هم شجاع بودند، هم فنون جنگ را میدانستند و هم اعتقاداتی که چمران داشت، در دل آنها نفوذ کرده بود. من فکر میکنم مرتضی قربانی به همین دلیل، یکی از پیروزمندانهترین فرماندهان آن زمان شد.
چمران، چمران نشد، مگر با …
شهید چمران، شهید چمران نشد؛ مگر با تربیت خانوادگی، محیطی که در آن درس خواند، تلاشهایی که در آمریکا داشت و بعدازآن پشت پا زدن به همه تسهیلات و امکانات و راهی لبنان شدن و در کنار امام موسی صدر قرار گرفتن. تمام این تجربهها و فشارها باعث شد از چمران انسانی ساخته شود که به هیچ یک از مادیات دنیوی، علاقهای نداشته باشد و فنا فی الله شود. چمران با این روحیات ساخته شد.
چرا عنصری مثل چمران را گذاشتهاید جلوی تیر و گلوله عراق؟
زبان من از تعریف شهید چمران قاصر است. شاید بیشتر از ما، چمران را آدمهای آن طرف آبی میشناختند و به جایگاهش واقف بودند. همانهایی که در زمان جنگ معترض شدند چرا ایرانیها عنصری مثل مصطفی چمران را بردهاند جلوی تیر و گلوله عراق گذاشتهاند و نگران او نیستند.
آه در بساط نداشتیم، چمران در کارون زیردریایی ساخت!
چمران هر لحظه حضورش در جنگ، با آموزش همراه بود. بهعنوانمثال رفته بود جوانهای موتورسوار توی شهرها را آورده بود جبهه و با آموزشهایی که داده بود، آنها را به دیدهبانهای قَدَری تبدیل کرده بود. دیدبانهایی که با موتور میرفتند اطراف دشمن، دیدبانی میدادند و سرعت زیادشان باعث میشد دشمن هیچ دسترسی به آنها نداشته باشد.
حتی گاهی پیش میآمد که دشمن با هلیکوپتر آنها را دنبال میکرد و با نفربر و ماشین نمیتوانست به آنها دسترسی پیدا کند. دکتر چمران، مهندسی درستی روی نیروها میکرد. او درست همان زمانی که ما در کمال فقر با دشمن میجنگیدیم و آه در بساط نداشتیم، در کارون زیردریایی میساخت.
شما دنبال شهید چمران میگردید، پیدایش نمیکنید
خاطرم هست بعد از شهادت آقای دکتر، هر عملیاتی که میرفتم، بعد از اتمامش، جایم را عوض میکردم و میرفتم لشکر دیگر. جوری شده بودم که یک جا بند نمیشدم.
یک بار یکی از دوستانم از من پرسید: «چرا آنقدر از این لشکر به آن لشکر میروی و یک جا ثابت نمیمانی؟» در پاسخش گفتم: «نمیدانم مدتی است که احساس میکنم یک چیزی کم دارم.» آن بنده خدا رو کرد به من و گفت: «نخستین، من فکر میکنم شما دنبال شهید چمران میگردید. پیدا نمیکنید. چمران؛ یک نفر بود، تمام شد!»