به گزارش اصفهان زیبا؛ از اوایل دیماه 1392 که بگذریم، یک نام در اصفهانِ پس از انقلاب جاودانه شده است. نام شخصی که تقریبا با همه حوادث انقلاب در کشور ما همراه بوده؛ اما از دیماه آن سال به بعد، دیگر فقط اسم اوست که در اصفهان باقی مانده است. انگار که از دیماه 1392، پرورش گم شده است.
زندگی سید علیاکبر رفیعا که بعدها نام خانوادگی خود را به پرورش تغییر داد، از کودکی فراز و نشیب بیشماری داشته است؛ اما نقطه عطف آن برای اصفهان، از مبارزاتِ انقلاب شروع شد. نام پرورش در اصفهان بزرگ شد و کمکم در کشور نیز تا حد وزیر، نایبرئیس مجلس و نامزد ریاست جمهوری بالا رفت. از همه اینها که بگذریم و کلماتی چون اصفهان و انقلاب و آموزشوپرورش را در زندگی ایشان فعلا نادیده بگیریم، سه کلیدواژه مهم در زندگی او درخشان و برجسته است: سیاست، پرورش و معنویت.
این سه کلمه دقیقا در یک تعامل سهجانبه در کنار یکدیگر، زندگی استاد را شکل دادهاند. او به معنای واقعی یک انسان سیاسی بود. در انتخاباتها حضور فعال داشت، در احزاب ردپایش دیده میشد و از آن مهمتر، بخش بزرگی از بدنه سیاسی شهر اصفهان سعی میکرد خود را با خط او تنظیم کند (چه همسو و چه غیرهمجهت). اما او در عین سیاسیبودنش «سیاسیباز» نمیشد. در عین سیاست، به معنای واقعی معنویت داشت. سعی میکرد سیاستش بدون معنویت نباشد. اگرچه در گفتار او هم معلوم بود؛ اما او با سیاستورزیِ مخصوص به خودش به اطرافیان و شاگردان میآموخت که سیاست باید همراه با معنویت باشد. شاید چیزی همعرض کلام بهشتی(ره) که «حزب باید مَعبد» باشد.
نمیدانم به این دلیل است که او نیست یا ذاتِ توسعه غلط سیاسی در کشور ماست که کاری کرده سیاستها کمتر نگاه معنوی به خود میگیرند و کمتر بوی معنویت میدهند. انگار دیگر دست سیاست در دست معنویت نیست. انگار چیزی در سیاست اصفهان گم شده است.
از طرفی، نگاه اصلی و رویکرد محوری استاد، بسیار به نام خانوادگی او شبیه بود. او بهدنبال پرورش بود. نقل است وقتی میخواستند در مجلس شورای اسلامی درباره تغییر اسم وزارت آموزشوپرورش بحث کنند، ایشان به شوخی گفته بود که هر کاری میخواهید بکنید؛ اما دست به «پرورش» نگذارید!
انگار که میشود هر چیزی را از رسم استاد حذف کرد؛ اما پرورش را نمیشود. او در سیاست به معنای واقعی به دنبال پرورش بود؛ یعنی سیاست را عرصه مناسب (و صدالبته سختی) میدید که میتوان در آن، انسانهایی پرورش داد که در سختیها و تنگناهای سیاسی که جولانگاه شیطان است، بازهم با معنویت نگاه کنند و بازهم خط اصلی که همان ترتیبیافتن انسان در جهت الهی است را فراموش نکنند؛ ازاینرو، استاد از عنفوان جوانی هم به دنبال پرورش انسانها بود. خاطرات کودکی و نوجوانی بسیاری از خواص سیاسی و فرهنگی شهر، گواه تلاش فردی و تشکیلاتی ایشان در جهت آموختن درس و اصرار او بر پرورش سیاسی و اعتقادی انسانهاست. هر چه که هست، استاد بهشدت معتقد بود که باید برای سیاست، انسانها را پرورش داد. قاعدتا تشکیلاتی و اگر نشد، بهصورت فردی.
اما بعد از او، در میان سیاستمردانی که کباده شاگردی استاد پرورش به دوش میکشند و جلسات خود را مزین به خاطراتی از استاد میکنند! نه دیگر تأکیدی بر پرورش میبینیم و نه تأکیدی بر معنویت در سیاست. انگار با رفتن پرورش، پرورش گم شده است.
خبری از تلاشهای افراد برای آموزش تشکیلاتی در عرصه سیاست نیست. احزاب جایی برای کسب مقطعی قدرت شدهاند. افراد که از نردبان احزاب یا اعتبار همحزبیها بالا میروند، دیگر به پشت سرشان هم نگاه نمیکنند که خدایی ناکرده وقت ارزشمندشان مانند استاد پرورش خرج کار کمارزشی مانند تربیت نیروی سیاسی نشود! فرقی هم نمیکند. نماینده مجلس، شهردار، عضو شوراهای عالی و مهم ملی، استاد دانشگاه و هر جای دیگری که مسئولیت و پست داشته باشی، از استاد پرورش داستان میگویی؛ اما کاری به پرورش نداری! سیاست در اصفهان پس از پرورش، تنها شده است. نه کسی به فکر تربیت نیرو است و نه کسی اصراری بر آموزش معنویت و اخلاق دارد. همه شاگرد پرورش هستند و همه از پرورش فراری! درنهایت تأسف، این است میراثی که شاگردان او به نسلهای بعدی منتقل کردهاند.
در تیمهای بزرگ فوتبالی رسم است که هر بازیکن بزرگی که بازنشسته میشود یا از دنیا میرود، مسئولان تیم، شماره پیراهن او را در باشگاه جاودانه و بایگانی میکنند و این شماره را دیگر به هیچکس نمیدهند. به نظر میرسد خواص سیاست اصفهان هم کلمه پرورش را برای استاد پرورش قرنطینه کردهاند و ترجیح میدهند بهجای پرورش، فقط با یاد و خاطره او بازی کنند.




