به گزارش اصفهان زیبا؛ کنگاز یکی از محلات بسیار قدیمی در خیابان جی اصفهان است که برای رسیدن به آن کافی است پس از عبور از خیابان اریسون در دوربرگردان وارد خیابانی به همین نام شوید.
وارد خیابان که میشوید، خود را در گذشته میبینید. خیابانهای کوچک و باریک و خانههای قدیمی و حیاطدار، حتی اهالی محل هم مانند قدیمها هستند و همگی همدیگر را میشناسند، این را از نگاههای معنادار آنها در هنگام قدم زدن در محله متوجه شدم.
در همان بدو ورود به کنگاز یک بقالی توجه من را به خود جلب میکند، هوا بهشدت سرد است اما فروشنده که سن و سالی از او گذشته در حال بازکردن مغازه است، یکی از درهای مغازه را باز میکند و من را به داخل دعوت میکند، همه نوع خوراکی در مغازه وجود دارد؛ انواع و اقسام لواشکها و کیکها که به همان سبک قدیم چیده شده است.
آقای قادری که حالا حدود ۷۰ سال دارد، از دوران بچگی در محله کنگاز بوده و حتی پدر و پدربزرگ او نیز در همین محل متولد شدهاند و حدود ۴۰ سال است اینجا در همین کوچه روبهروی مسجد قدیمی محل مغازه دارد و تمام اهالی کنگاز را میشناسد.
کنگاز و خیابانهایی به سبک قدیم
وقتی از او در رابطه با کنگاز میپرسم، با دستان لرزانش اشارهای به خیابانهای اطراف میکند و میگوید: یاد دارم از کودکی تاکنون کنگاز همین شکلی بود، البته بیشتر خیابانها خاکی بود، آن زمان یک مسجد در محل قرار داشت که حالا بازسازیشده ولی در حال حاضر یک مسجد دیگر و یک بیتالزهرا هم در آخر محله قرار دارند. یک امامزاده هم اینجا بود که نه گنبدی داشت و نه ضریح! بعدها به خاطر گسترش محله خراب شد و تنها یک زمین خالی از آن باقیمانده است.
بعد به دشتها و کشتزارهایی که روزگاری محل کسب درآمد مردم بوده است، اشاره میکند و میگوید: آن زمانها بیشتر اهالی اینجا کشاورز بودند، زنها هم در کار کشاورزی به مردان کمک میکردند و خیلی زحمتکش بودند، نان حلال در میآوردند و زندگی شادی داشتند.
از کشاورزی اهالی محل تا کار در شهرک صنعتی جی
انگار غم بزرگی در دلش سنگینی کند، آه کشداری میکشد و دوباره به گذشته میرود، رو میکند به من و میگوید: گذشتهها شیرین گذشت! الان بیشتر اهالی محل از کشاورزی دست کشیدهاند و در شهرک صنعتی جی یا کارخانههای اطراف مشغول به کار هستند.
حمامی که تخریب شد
از مغازه بیرون میآید و به کوچه باریکی که در پشت مغازه قرار دارد، اشاره میکند و میگوید: اینجا حمام قدیمی محل قرار داشت، یک حمام بزرگ که صبحها زنانه بود و شبها مردانه و یک حمام کوچک که صبحها برای زنان باز بود.
از او در رابطه با وسعت کنگاز میپرسم، به انتهای خیابان اشاره میکند و میگوید: ادامه اینجا به خیابان جی میرسید که البته قدیم خیابان جی نبود و به آن جاده کنگاز میگفتند. جاده دیگری که به جاده خاکی خوراسگان معروف بود و الان محله کردآباد در آنجا قرار داد، تنها جادهای بود که به شهر متصل میشد.
آقای قادری ادامه میدهد: قدیمها اینجا مدرسه نبود و ما برای درس خواندن باید به سمت خوراسگان یا کردآباد میرفتیم. البته برخی مدارس هم شبانه بود اما الان حدود چهار مدرسه خوب در کنگاز قرار دارد.
از کنار مغازه یکی از هممحلهایها در حال عبور است، آقای قادری صدایش میکند تا با من همصحبت شود، خودش را کنگازی معرفی میکند و از قدمت ۳۰۰ ساله این محل میگوید: اینجا یکی از قدیمیترین محلات جی است، مردم اینجا بیشتر کشاورز بودند و زندگی سادهای داشتند، همین حالا هم بسیار مهربان و مهماننواز هستند، وقتی غریبهای وارد محله میشود از آنها استقبال میکنند.
میگوید: حالا وضعیت اقتصادی مردم با گذشته بسیار فرق کرده است، دیگر خبری از زمینهای کشاورزی و مراتع سرسبز نیست، بیشتر جوانها یا در کارگاههای ریختهگری مشغولبهکار هستند یا در شهرک صنعتی جی و شهرک صنعتی سجزی، …
و بعد رو میکند به من و با صدایی که حالا از سرما میلرزد، میگوید: من بچه همینجا هستم، اجدادم همه کنگاز بوده و هستند، اینجا بهنوعی وطن من است. اما کاش رسیدگی بیشتری به آن میشد، اینجا سه مدرسه دارد که در محل قبرستان قدیمی محله بنا شده و زمین فوتبال خیلی خیلی قدیمی نیز در کنار آنها قرار دارد. تنها تفریح بچههای محل همینجاست. کاش برای آنها تفریحات بیشتری وجود داشت.
مسجدالجواد قدیمیترین مسجد کنگاز
از او در ارتباط با تاریخ محله میپرسم، به مسجدالجواد اشاره میکند و میگوید: همین مسجد تاریخ گویای محل است.سنگنوشتهای در محل مسجد موجود است که قدمت آن را نشان میدهد، البته مسجد به شکلی که میبینید نبود، ولی به خاطر تخریب بخشهایی از آن بازسازی شد و حالا آثاری از گذشته در آن دیده نمیشود. البته یک امامزاده هم در آخر محله قرار داشت که به آن «بابا علی» میگفتند؛ اما به خاطر گسترش خیابان آن را خراب کردند و آثاری از آن باقی نمانده است.
کنگاز؛ محل پوستاندازی مار
او در ارتباط با نام کنگاز میگوید: در نوشتههای قدیمی کنگاز را به معنای مکانی برای پوستاندازی مار معرفی میکنند، اینجا در آن زمان یکی از محلات اعیاننشین بود؛ چراکه اصفهان قدیم در منطقه جی قرار داشت، کنگاز هم برای خودش محله ثروتمندان بود و از همه معروفتر بود.
بعد اشاره میکند به سمت خیابان چمران، میگوید: این خیابان و کوچههای اطراف آن محل زندگی مهاجرانی است که به این مکان آمدهاند، بیشتر مهاجران بختیاری هستند یا گروههایی که از روستای اطراف به اینجا آمدهاند. سرما بیداد میکند، از سوز سرما به داخل مسجد پناه میبرم، از خانمها میخواهم تا قدیمیترین ساکن محله را نشانم دهند، خانمی با لباس روشن و چادری رنگی را نشانم میدهند که روی صندلی نشسته در حال خواندن نماز است، روبهرویش مینشینم، نمازش که تمام میشود، نگاهم میکند و میخندد، بلند میشود و کنارم مینشیند، میگوید غریبهای؟ اینجا چهکار میکنی؟
از او میخواهم در مورد قدیمهای محله بگوید تا در روزنامه بنویسم، چشمانش برق میزند، بلند میشود و صندلی را کنار بخاری میگذارد. خود را مهری علیبیگ معرفی میکند و با لهجه غلیظ اصفهانی برایم از گذشتهها میگوید: قبلترها همه محله باهم دوست بودیم و هرازگاهی شام یا ناهار را دورهم میخوردیم؛ مثلا آتش روشن میکردیم و ۵۰ تا تخممرغ را میگذاشتیم تا بپزد، اون موقعها گاز نبود و بعضیها تنور داشتند؛ آنها هم نان میپختند، بعد همه میآمدیم و کنار آتش تخممرغ و نانها را میخوردیم.
حاج حسن قاضیخان کنگاز
بعد به خان کنگاز اشاره میکند: خان کنگاز حاج حسن قاضی بود، البته کدخدا هم داشتیم. همه اینجا را به نام روستای کنگاز میشناختند، آن زمان اینجا یک پل داشت که میرفتیم آنطرف خیابان، آنجا یک چشمه داشت که از آن آب میآمد. آنطرف محله هم یک امامزاده بود که بعدها آن را خراب کردند.
مسجدالجواد و شباهت آن به مسجد جامع سبزهمیدان
و بعد به محراب مسجد اشاره میکند و میگوید: این محراب باقیمانده همان مسجد قدیمی است، اینجا شبیه مسجد جامع سبزهمیدان بود که بازسازی شد، البته یک تکیه هم در کنار آن قرار داشت که تابستانها شترها را میآوردند و به آنها غذا میدادند، مسجد قدیمی خیلی قشنگ بود..، کاش بازسازی نشده بود! از او درباره وضعیت اقتصادی مردم میپرسم، میگوید: الان خیلی بهتر شده، قدیمها مردم فقیر بودند. پدر من به کشتارگاه میرفت و کار میکرد، گوشت میآورد. حتی یک باغ داشت که همهچیز در این باغ داشتیم اما حالا همه آنها خانه شده است.
از کشاورزی زنان تا نخریسی و قالیبافی
بعد رو میکند به خانمهای قدیمی محل و میگوید: آنها را میبینید این خانمها یک زمانی همپای مردان کشاورزی میکردند، البته سر آب هم باهم دعوا میکردند اما خیلی زود آشتی میکردند، بعضیها هم اگر چرخ نخریسی داشتند پنبه میآوردند و نخ درست میکردند و بعدها نخها را میبافتند، خیلیها هم قالیبافی میکردند، من هم قالی میبافتم و بعد آنها را میفروختم. میگوید کاش دوباره به گذشته برمیگشتیم، ماه رمضان که میشد همه همسایهها برای روزهدارها غذا میبردند، بعضی روزها آنهایی که گاو داشتند شیر میدوشیدند و به خانوادههای دیگر میدادند، اونموقعها بخشش و مهربانی زیاد بود و همه از حال هم خبردار بودند.
تازه صحبتمان گلانداخته اما مسجد در حال تعطیل شدن است، حاجخانم از جایش بلند میشود، چادرش را دورش میپیچد، از مسجد بیرون میرویم درحالیکه سرما دوباره ما را به زمان حال برمیگرداند.