به گزارش اصفهان زیبا؛ جنگ که شروع شد، مردم ما آمادگی مواجهه با آن اتفاق تلخ را نداشتند. جنگی که رفتهرفته عوارضش بر مردم آشکار شد. یکی از عوارض اجتنابناپذیر جنگ، مجروحان و جانبازان بودند. آن روزها بهغیراز سیستمِ کمبضاعت بهداشت که معروف به وزارت بهداری بود، هیچ سیستم دیگری برای مراقبت از این افراد وجود نداشت و البته وزارت بهداری قطعا در آن زمان، آمادگی مواجهه با چنین حجمی از مجروحان جنگی را نداشت.
از سوی دیگر، پزشکان ما نیز با زخمهای ناشی از آسیبهای جنگی آشنایی نداشتند و آن را نمیشناختند. البته بهغیراز خود وزارت بهداری، ارتش، پایکار بود. جهاد سازندگی، پایکار بود. کمیته امداد امام(ره)، پایکار بود. بهزیستی، پایکار بود. از طرفی، بنیاد شهید هم تازه جان گرفته بود و آمده بود در میدان.
اما واقعیت این بود که هرکدام از این ارگانها و نهادها جداجدا نمیتوانستند کار را جلو ببرند؛ نیاز به اتحاد بود؛ به مجموعهای متشکل از چند نهاد و مجموعه. همین شد که با همکاری نخستوزیری وقت، مکانی به نام «ستاد مشترک امداد و درمان» پایهگذاری و دفتر مرکزی آن در دفتر نخستوزیر مستقر شد.
بهموازات آن هر استانی نیز موظف به راهاندازی دفتر استانی آن ستاد شد. در اصفهان اما موضوع بهصورت دیگری پیش رفت و با توجه به اینکه دو لشکر مهم 14 امام حسین(ع) و 8 نجف اشرف متعلق به این استان بود و بهتبع آمار بالای شهدا و جانبازانش، به شهرستان نجفآباد نیز مجوزی جداگانه برای داشتن ستاد مشترک امداد و درمان داده شد.
با این تصمیم، دکتر محمد رستگاری و سردار حاج مهدی حیدری، از بچههای جهادی نجفآباد، آستین بالا میزنند و میآیند پایکار و از راهاندازی دفتر ستاد مشترک امداد و درمان نجفآباد و اختصاص یک بخش به درمان جانبازان، میرسند به خانهای پنج هزار متری که نامش را میگذارند «نقاهتگاه شهید رجایی»؛ جایی صرفا برای نگهداری و درمان جانبازان نخاعی و گردنی!
دکتر محمد رستگاری اما روایتش از این تصمیم و رسیدن به مکان مجزایی برای جانبازان نخاعی را اینطور عنوان میکند: «جانبازان نخاعی کمکم نهتنها برای ما معضل جدی شدند؛ بلکه برای خانواده، زن، بچه، حتی مادر، پدر و خواهر و برادرشان هم معضل شدند. مراقبت از این جانبازان شده بود مشکل جدی ما و خانواده این جانبازان.
به این خاطر که مراقبت از این جانبازان خیلی سخت بود و حتی نیاز به آموزش داشت و گاهی پیشآمده بود که عدمآگاهی آنها در مراقبت، باعث آسیب جدیتر و خطرناکتری به جانباز شده و مسئله را پیچیدهتر کرده بود. همین شد که ما تصمیم گرفتیم مکانی را که کاملا ساختار و پایه و اساسش بر مراقبت از جانبازان قطع نخاعی باشد و همهچیز آن متناسب با وضعیت این عزیزان و مشکلاتشان باشد، فراهم کنیم.»
گفتوگو با دکتر محمد رستگاری در حوالی روز جانباز، پر از حرفهای ناگفته بود؛ پر از قصه آدمهایی که اول و آخر، «عشق» چاشنی کارشان بود. برای خدمت به جانبازان قطع نخاع، در مسیری که نامش را میگذارد «مسیر رستگاری»!
کار ستاد مشترک امداد و درمان چه بود؟
کارش رسیدگی به دو هدف اصلی بود. یکی اعزام نیروهای درمانی و بهداشتی به مناطق جنگی برای تأمین سلامت و انجام مراقبتهای پزشکی از مجروحان ناشی از حوادث جنگی و دوم رسیدگی به مسائل بهداشتی مناطق جنگی که اهمیتش کمتر از مسائل درمانی نبود.
و ستاد مشترک امداد و درمان اختصاصا برای جانبازان جنگ چهکاری انجام میداد؟
جنگ، موضوع دیگری را به مردم تحمیل کرد. اینکه رزمندهای رفته جنگ و مجروح برگشته، دچار کلستومی و عوارض دیگری شده و حالا یکنفری باید به داد او برسد و اگر نرسد، عوارض دیگری بر او متحمل میشود؛ این در حالی است که سیستم درمانی ما بهتنهایی و با آن شرایط و امکاناتی که داشت نمیتوانست پاسخگوی این موضوع باشد.
ستاد مشترک امداد و درمان راهاندازی شد تا پاسخگوی این موضوع باشد و این مشکل را تا حدودی تعدیل کند. از سال 61 بود که درمان جانبازان در ستاد مشترک امداد و درمان پیگیری شد.
در صحبتهایتان به این موضوع اشاره کردید که با توجه به نقش مهم نجفآباد در جنگ و آمار بالای جانبازان و شهدایش، این شهرستان، اختصاصا مجوز ستاد مشترک امداد و درمان را گرفت. این ستاد داخل شهر نجفآباد بود؟
بله؛ داخل خیابان شریعتی، خیابان دانش در یک منزل مسکونی که متعلق بود به یکی از علمای نجفآباد، به نام آقای حسنی. خانهای خیلی قدیمی بود که صرفا برای این کار در اختیار ما قرار داده شد و تمهیدات آن را هم بهمرور فراهم کردیم و شد ستاد مشترک امداد و درمان نجفآباد.
آن سالها شرایط نجفآباد بهگونهای بود که درِ هر خانهای را که باز میکردیم، یک شهید و یک جانباز داشت. به همین خاطر با تلاشی که شد و برای اولین بار بهطوراختصاصی به یک شهرستان برای داشتن ستاد مشترک امداد و درمان اختصاصی مجوز داده شد.
مسئولیتش با چه کسی بود؟
یکی از سرداران سپاه وقت به نام حاج مهدی حیدری، مسئولیت و مدیریت این ستاد را بر عهده گرفت. در کنار ایشان، من هم مداوا و پیگیری کار جانبازان را انجام دادم. آن موقع من دانشجوی پرستاری دانشگاه اصفهان بودم. موقع عملیاتها میرفتیم جلو و بعد از اتمام، برمیگشتیم به ستاد مشترک و شروع میکردیم به درمان جانبازان.
اختصاصا چه اتفاقاتی در این ستاد برای جانبازان میافتاد؟
ما وقتی به این نتیجه رسیدیم که نمیتوانیم مرتب مجروحان و جانبازان جنگی را به درمانگاه و مراکز درمانی ببریم و این کار هم برای خودمان و هم جانبازان سخت است، آمدیم در همان مقر ستاد مشترک امداد و درمان و بخشی تحت عنوان اورژانس موقت تأسیس کردیم. قرار بر این شد پزشکان بیایند اینجا و کار درمان و مراقبتهای جانبازان را انجام دهند.
یعنی این اورژانس صرفا به جانبازان و مجروحان جنگی اختصاص داشت؟
بله؛ اما رفتهرفته با یکسری مشکلات و مسائل جدید و مرتبط با جانبازان روبهرو شدیم؛ اینکه خانواده جانبازان هم بهنوعی دچار مسئله و مشکلانی شده بودند و ما باید خانواده او را هم بهنوعی پوشش میدادیم؛ بنابراین یک گروه مشاوره هم آنجا تشکیل شد.
آیا فقط به جانبازان و مجروحان خود شهر نجفآباد خدمات داده میشد یا نه؟ مثلا از شهرهای دیگر هم بودند؟
هم جانبازان خود نجفآباد بودند، هم جانبازان روستاهای اطراف نجفآباد؛ ولی با توجه به اینکه لشکر 8 نجف اشرف از سایر شهرستانهای اصفهان و حتی استانهای دیگر هم نیرو داشت، گاهی به آن جانبازان هم خدمات داده میشد. البته خدمات کوتاهمدت؛ چون این جانبازان زود برمیگشتند به شهر و دیار خود. بعضی از این جانبازان هم نیازمند خدمات تخصصی و درمانی بودند که با کارهای ساده، مثلا تعویض پانسمان و … مشکلشان حل نمیشد!
یعنی جانبازانی که آسیب بیشتری دیده بودند!
بله؛ این جانبازان باید میرفتند تحت نظر سیستمها و فیلدهای کاملا تخصصی و فوقتخصصی. برای همین ما یک سیستم ترابری با دو آمبولانس تعبیه کرده بودیم و بهطورمرتب جانبازانی که نیاز به درمانهای اختصاصی داشتند را به تهران یا شیراز اعزام میکردیم.
جانبازان به چه صورت در این مرکز پذیرش میشدند؟
به دو شکل پذیرش میشدند. دسته اول مجروحانی بودند که ما از مجروحیت آنها خبر داشتیم؛ به این خاطر که در مناطق عملیاتی، کنارشان بودیم و مطلع بودیم که از اورژانسهای خط ترخیص شدهاند؛ برای همین ما میآمدیم نجفآباد، سراغ این افراد و از خانه به مرکز منتقلشان میکردیم تا کارهای درمانی آنها را سریع پیگیری کنیم. گروه دوم اما بعد از مجروحیت و ترخیص از مراکز درمانی جنوب، برای ادامه درمان مستقیم میآمدند مرکز.
کمکم در این رفتوآمدها و پذیرشها ما با معضل بزرگ و وحشتناکی برخورد کردیم. آن مشکل بزرگ، جانبازان قطع نخاعی بودند. ما برای نگهداری و مراقبت از این جانبازان که معروف بودند به جانبازان نخاعی، نیاز به سیستم پیشرفتهتری داشتیم؛ سیستمی که متأسفانه مجهز به آن نبودیم. آن جانبازی که مثلا دستش قطع شده بود یا پایش یا چشمش آسیب دیده بود یا فک و صورتش و… پیگیری درمانش راحتتر بود؛ اما درخصوص جانبازانی که نیاز به مراقبت ویژه داشتند، بهخصوص نخاعیها و آسیب گردنیها، ما با معضل جدی روبهرو شدیم.
دقیقا از چه زمانی با معضل و مشکل جانبازان نخاعی روبهرو شدید؟
از همان سال 62. این نوع آسیبها چندعارضه بسیار وحشتناک داشت. اول اینکه چون این دسته از جانبازان نمیدانستند و بلد نبودند که به چه صورت از خودشان مراقبت کنند، اغلب دچار زخمهای عمیق و زخم بستر بودند. نه یکی، نه دوتا، بلکه این زخمها تعدد فراوانی داشت و به دنبال آن، مشکلات کلیوی و ریوی هم سوارش میشد. اینکه این جانبازان نمیتوانستند حرکت کنند و بیشتر خوابیده بودند. همین خوابیدن و عدم حرکت، خودش عوارض جدی به دنبال داشت.
نهایتا چه تصمیمی برای این دسته از جانبازان گرفته میشود؟
جانبازان نخاعی کمکم نهتنها برای ما معضل جدی شدند؛ بلکه برای خانواده، زن، بچه و حتی مادر، پدر و خواهر و برادرشان هم معضل شدند. مراقبت از این جانبازان شده بود مشکل جدی ما و خانواده این جانبازان. به این خاطر که مراقبت از این جانبازان خیلی سخت بود و حتی نیاز به آموزش داشت و گاهی پیشآمده بود که عدمآگاهی آنها در مراقبت، باعث آسیب جدیتر و خطرناکتری به جانباز شده و مسئله را پیچیدهتر کرده بود. این یک نکته بود.
نکته دیگری که ما با آن مواجه شدیم، پررنگشدن کشمکشها و مسائل خانوادگیشان بود؛ مثلا خانمی میآمد پیش ما و قسممان میداد که کاری کنید این همسر من، روزی دوسه ساعت از خانه بیاید بیرون. این یک مسئلهای بود که ما با آن مواجه شدیم و باید به شکل صحیحی آن را مدیریت میکردیم.
البته به خاطر این ناآگاهی با مشکلات این دسته از جانبازان و نبود امکانات در همان روزهای اول، دوسه تا از بچههای نخاعیمان را از دست دادیم. همین شد که مصمم شدیم.
مصمم به چه؟
مصمم به اینکه مکانی را برای آنها و مخصوص جانبازان نخاعی دستوپا کنیم. همین شد که رفتیم سراغ باغی در منطقه گلدشت که خانه مسکونی حاجآقا حسین کازرونی بود؛ خانهای با پنجهزار مترمربع مساحت در دوطبقه و کاملا مجهز حتی به سونای خشک و سونای بخار. ایشان مرد بزرگ و متدینی بود.
از متمولین شهر اصفهان و دارای ملک و املاک فراوان. آقای کازرونی این مکان را در اختیار بسیج برای آموزش نظامی گذاشته بود که خب بر اساس رایزنیهایی که انجام شد، بسیج این مکان را در اختیار ما قرار داد. نامش را هم گذاشتیم نقاهتگاه شهید رجایی!
آسایشگاه جانبازان در شهر اصفهان جوابگوی نیاز شما نبود؟
ببینید، یک جاهایی آسایشگاههایی بود در سطح کشور مثل همین آسایشگاه شهید مطهری اصفهان که هنوز هم هست. از اتفاق، بعضی از جانبازان قطعنخاعی را هم میبردند آنجا؛ اما آنجا نه ظرفیت لازم را داشت که همه جانبازان را بتوانند پذیرش کنند و نه امکاناتش به اندازه لازم بود. برای همین ما تصمیم گرفتیم مکانی را که کاملا ساختار و پایه و اساسش بر مراقبت از جانبازان قطع نخاعی باشد و همهچیز آن متناسب با وضعیت این عزیزان و مشکلاتشان باشد، فراهم کنیم.
پس از اینجا به بعد ما در نجفآباد مکان مجزایی برای نگهداری جانبازان نخاعی داریم…
بله؛ همینطور است. ما در ابتدای امر یکی از سالنهای خانه را آماده کردیم. تخت زدیم داخلش و جانبازان قطع نخاعی را از داخل خانهها آوردیم اینجا.
ورودتان به این خانه با چند جانباز بود؟
شاید با چهارپنج جانباز شروع شد؛ ولی کمکم تعداد جانبازان بالا رفت و به حدود 30 جانباز رسید. حتی خاطرم هست جانبازی را از بوشهر برایمان آوردند؛ جانباز قطع نخاعی که سر فلکه دروازه شیراز رها شده بود.
آیا غیرازاینکه این جانبازان نیاز به مراقبتهای درمانی ویژهای داشتند، آوردن آنها در مکان مجزا دلیل دیگری داشت؟
به چند جهت بود. نیاز این جانبازان به تغذیه مناسب یک دلیل دیگر بود. این جانبازان نیاز به تغذیه مناسبی داشتند. اصلا خیلی از آنها بهدلیل عدم تغذیه مناسب، دچار سوءتغذیه شده و همین موضوع آنها را با مشکلات کلیوی و ریوی مواجه کرده بود. آدمی که بدنش زخم دارد، باید دستور غذایی متفاوتی داشته باشد.
گاهی پیش میآمد که برای خانواده این جانبازان امکان تهیه مواد غذایی موردنیازشان وجود نداشت. حتی برخی از خانوادهها برای تهیه یک سیخ کبابی که بتواند پروتئین موردنیاز بدن این جانبازان را تأمین کند، دچار مشکل بودند؛ لذا ما اینها را آوردیم اینجا.البته ناگفته نماند خیران هم پای کار آمدند.
کمکهای خیران به چه صورت بود؟
تجهیزات، مواد غذایی و …
پس شما در آن خانه آشپزخانه هم داشتید و غذای جانبازان همانجا طبخ میشد…
یک آشپزخانه فعال بود با آشپزهایی که مثلا در آشپزخانه کارخانه پلیاکریل کار میکردند و کاردرست بودند. از اتفاق غذاهای خوبی هم میپختند؛ بدون اینکه ریالی پول دستمزد بگیرند.
بقیه عوامل هم بدون دستمزد کار میکردند، حتی شما؟
نه! هیچکس حتی من. همه اینها از عشق بود. هیچکسی برای گرفتن پول آنجا نمیآمد کار بکند. همه میآمدند که ادای دین و وظیفه بکنند.
شما بهعنوان پرستار با میل شخصی در این مرکز حضور داشتید؟
بله؛ بله با تمام وجود. من تمام روزهایی که در این مرکز در حال خدمت به جانبازان بودم، فکر میکردم در خط مقدم هستم؛ یعنی اینطور بگویم که چه آن روزهایی که در خط مقدم بودیم با رزمندهها و کنار آنها بودیم و در اورژانسهای خط به مجروحان خدمت میکردیم و چه وقتی برمیگشتیم به این مرکز، خودمان را همچنان در همان خط مقدم میدیدیم و کار میکردیم.
و مدیریت این مرکز با چه کسی بود؟
همان حاجآقا مهدی حیدری و تیمی که در کنارش داشت؛ مثلا بنده هم یکی از آنها بودم.
چه بخشهایی داشتید در این مرکز؟
یک بخش که همان بخش بستری جانبازان بود. یک بخش را هم گذاشته بودیم برای مراقبتهای پزشکی و چکاب این افراد؛ مثل درمان زخمها و… . پزشکانی هم بودند مثل دکتر اکبری، دکتر نورسان متخصص اعصاب، دکتر اردستانی جراح و متخصص کلیه و سایر پزشکان دیگر که هرچند وقت یکبار برای ویزیت این جانبازان میآمدند.
حتی پزشکان هم فی سبیلالله برای این جانبازان کار میکردند؟
بله؛ هیچکدام ریالی پول نمیگرفتند؛ حتی گاهی از جیب خودشان هم خرج میکردند. من خودم آن موقع دانشجو بودم. سه تا بچه داشتم؛ ولی درعینحال اگر جایی میشد کمکی بکنیم، انجام میدادیم.
این پزشکان از خود نجفآباد بودند؟
خیر؛ گاهی از اصفهان بودند و از جاهای دیگر بودند. پزشکان جهادی و پای کار بودند. ما هر وقت صدایشان میکردیم، با عشق و علاقه تمام خودشان را میرسانند و دستورات دارویی و درمانیشان را برای بچهها به کار میبستند. بچههای پرستاری که آنجا فراخوان کرده بودیم و آمده بودند پای کار هم، با عشق و علاقه فراوان کار میکردند.
چند نفر نیرو کنار شما بودند برای بحث درمان و کارهای پرستاری و مراقبتها؟
اگر بخواهم به عدد خدمت شما عرض کنم، شاید درمجموع 10 نفر میشدیم.
آیا کارهای فیزیوتراپی هم در این مکان انجام میشد؟
بله؛ اصلا ما یک بخش فیزیوتراپی داشتیم.
از همان ابتدا یا بهمرورزمان؟
بله؛ از همان ابتدا. حتی من یک ست کامل فیزیوتراپی از جهاد تهران خریدم که تمام تجهیزات موردنیازمان داخلش بود. آن موقع دلار 7 تومان بود. یک ست کاملش در حدود 110 تا 120 هزار تومان میشد. نزدیک به 9 دستگاه داخلش بود. اینها را آوردیم اینجا به کار گرفتیم. مضاف به اینکه ما از طریق آقای دکتر وحید رحمتالله علیه که آن زمان مدیرعامل هلالاحمر جمهوری اسلامی ایران بودند و البته با کمک شورای فرهنگی شورای انقلاب، تجهیزات بسیار زیاد دیگری نیز دریافت کردیم.
بهطور خاص چه تجهیزاتی از هلالاحمر گرفتید؟
هم تجهیزات جراحی، هم تجهیزات مراقبتی،هم تجهیزات سرمایهای که از انبارهای هلالاحمر تحویل دادند و هم تجهیزات دارویی؛ بهعنوانمثال آن موقع فیلمِ گرافی در بازار نبود. همین عکس رادیوگرافی که میگرفتیم، نبود. کم بود. داروی ظهورش هم نبود. خیلی فاجعهوار بود. عکسها کیفیت لازم را نداشت. ما آن موقع از طریق هلالاحمر هم فیلم وارد کردیم و هم داروی ظهور عکسها را. طوری شده بود که تمام بیمارستانها به ما التماس میکردند یک بسته فیلم به ما بدهید.
ما هم میگفتیم به شرطی که برای خدمات جانبازها و مجروحان جنگی استفاده شود، میدهیم. یا مثلا زمانی بود که ما سِرُم نداشتیم. موجودی کم بود و همان کم را هم اختصاص میدادند به جبههها. چون عمدتا هم باید از خارج میآمد. آن زمان من یک کامیون سرم از انبار هلالاحمر تهران بار کردم و آوردم نجفآباد. این اتفاقات همه به پشتوانه مرحوم آقای دکتر وحید که اصفهانی و از اتفاق درچهای بودند، صورت میگرفت.
این جداکردن و اختصاص مکان مجزا و مجهزی برای نگهداری جانبازان قطع نخاعی، قطعا با تأثیرات مثبتی همراه بوده است. اگر شما بخواهید یکی از مهمترین این تأثیرات را بگویید به چه مورد یا مواردی اشاره میکنید؟
شاید یکی از بزرگترین معجزاتی که در این مرکز اتفاق افتاد، درمان زخمها، بهویژه زخمهای بستر این جانبازان بود. زخم بستر زخمی بسیارعمیق است که به قول پزشکان، کلونیک است؛ یعنی زخم مزمن و درمانش هم خیلی سخت است.
الحمدلله به دو دلیل ما در درمان این زخمها موفق شدیم. یکی نیروی جوانی که خود آن فرد داشت؛ اکثرا با سن 18 تا 20 سال آنجا بودند. دلیل دیگر مراقبتهایی بود که انجام میشد و در کنارش تغذیه مناسبی که بچهها داشتند، باعث میشد که زخمها بهسرعت خوب شوند.
از طرف دیگر نظافت این بچهها هم در حمامهایی که آنجا فراهم کرده بودیم، انجام میشد. حتی لباسهای بچهها صبح به صبح عوض میشد. تختها مرتب میشد و به هر صورتی که امکانش بود، به این جانبازان رسیدگی میشد.
تا آنجایی که اطلاع داریم این مکان و این نقطه بعدها گسترش پیداکرده و میشود آسایشگاه بزرگ شهید رجایی نجفآباد؛ مرکزی که هنوز پابرجا و محل نگهداری جانبازان است و البته بخشی از آنهم به جانبازان اعصاب و روان اختصاص داده شده. انشاءالله در گفتوگویی دیگر بتوانیم به چگونگی گسترش این مکان و قصههای پیش رویش تا جایی که امروز میزبان تعداد زیادی از جانبازان عزیز کشورمان است، بپردازیم. انشاءالله. در خدمتتان هستیم.