پای روایت نوحه‌خوان‌های اصفهانی در سال‌های جنگ

کربلای جبهه‌ها یادش بخیر!

باران آتش سنگین دشمن بی‌امان می‌بارید. صدای کربلایی، کربلایی می‌کرد دل را. زمان می‌شد عاشورا، زمین می‌شد کربلا. نوایی که می‌شد واقعه عاشورا را در یک‌قدمی حس کرد… عطش، ایستادن، شهادت و باز هم ایستادن… .

تاریخ انتشار: 10:14 - شنبه 1403/04/23
مدت زمان مطالعه: 8 دقیقه
کربلای جبهه‌ها یادش بخیر!

به گزارش اصفهان زیبا؛ باران آتش سنگین دشمن بی‌امان می‌بارید. صدای کربلایی، کربلایی می‌کرد دل را. زمان می‌شد عاشورا، زمین می‌شد کربلا. نوایی که می‌شد واقعه عاشورا را در یک‌قدمی حس کرد… عطش، ایستادن، شهادت و باز هم ایستادن… .

شب‌های عملیات حال خوب رزمنده‌ها تماشایی بود؛ گویی در یک میدان رقابت برای رسیدن به‌حق تمام تلاششان را می‌کردند تا از هم سبقت بگیرند. رفاقت و رقابت برای رسیدن به یار. حال خوب دل‌هایی که ردپایش از چشم‌ها می‌بارید… «ای لشکر صاحب زمان آماده‌باش…آماده‌باش»

همین نوا کافی بود تا به دل وعده دیدار داد تا کمی قرار بگیرد. نوحه‌خوان‌های جنگ باید ساز دل را کوک می‌کردند، سازی که سوزَش، گردانی را به حرکت وا‌می‌داشت، گردانی که خود در آن پیشتاز می‌شدند. مگر می‌شد از حسین (ع) خواند و آرام نشست؟! مگر می‌شد زیر باران آتش خمپاره رفیقت را ببینی که در نزدیکی تو آسمان را در آغوش گرفته و بی‌قرار نشوی؟! بیشتر اوقات حتی یک بلندگوی ساده هم نبود؛ اما سوز صدا چنان در جان می‌نشست که میهمان خدا شدن آرزو می‌شد. چه زیبا بود صیقلی کردن دل‌های آماده … اسم مادر حسین(ع) و سربند «یازهرا (س)» که به میان می‌آمد، به دنبالش بر سر و سینه زدن رزمنده‌ها شوری به پا می‌کرد دیدنی…. بچه‌ها خوب می‌دانستند که چگونه باید خود را سبک کنند و دنیا را با همه زیبایی‌های فریبنده‌اش پشت سر جا بگذارند. روایت چهار نوحه‌خوان جنگ از همه آن سال‌ها، گویای زنده‌بودن نام و مکتب امام حسین(ع) در جبهه‌هاست و نوحه‌هایی که خیلی‌ها شب‌های عملیات پای آن گریه کردند… و فردایش به آرزویشان یعنی شهادت رسیدند.

مداحی برای من، زیباترین کار در جبهه بود!

راوی: «حاج احمد اصفهانی»

روایت حاج احمد اصفهانی، روایتی است از 72 ماه دلدادگی و عاشقی؛ از ماه‌هایی که سرآغازش جبهه غرب بود و امتدادش جنوب… از همان ابتدای انقلاب و شروع جنگ تحمیلی یعنی اواخر سال 58 که وارد سپاه شد و به‌عنوان نیروی تبلیغاتی در جبهه‌ها فعالیتش را شروع کرد. می‌گوید: تبلیغات، نقطه عطف زندگی‌ام بود برای مداحی در جبهه، آن‌هم به شوق ایجاد روحیه و تقویت حال معنوی رزمندگان! او در بحبوحه انقلاب به سمت مدیحه‌سرایی می‌رود و کارش را از فعالیت‌های انقلابی در هیئت مسجد سید به نام مکتب اهل‌بیت (س) آغاز می‌کند؛ اما به‌مرورزمان مداحی در تمام زندگی‌اش جریان می‌یابد. آن‌طور که حاج احمداصفهانی می‌گوید، ابتدا در لشکر 77 خراسان و پس از آن در تیپ و لشکر 14 امام حسین (ع) کنار شهید خرازی و دیگر رزمندگان به‌عنوان نیروی تبلیغاتی و مداح حضور داشته است.

او مداحی برای رزمندگانی را که از جانشان برای خاک و وطن خود می‌گذشتند، زیباترین کار در جبهه عنوان و این‌گونه توصیف می‌کند: «شما فقط یک لحظه چشمانتان را ببندید و تصور کنید شب عملیات باشد و وسط معبرید، دورتادورتان اسلحه و مهمات و توپ و خمپاره غوغا می‌کند، صدا فقط صدای شلیک است و آه و ناله مجروحان. منتظرید برای شنیدن ندایی که جان دوباره بگیرید، و چه زیباست شنیدن لبیک روضه حسین(ع) در چنین حالتی! اینجاست که دل را به دریا نه، به خون رفیقان می‌زنید و رفع عطش می‌کنید با توسل به ائمه و اهل‌بیت(س).»

رزمندگان در پشت خط و خط مقدم کربلا تشنه بودند؛ تشنه توسل به خدا و شنیدن مصیبت‌هایی که بر کاروان حسین (ع) در روز عاشورا گذشت و همین تشنگی بود که آنان را سیراب از عطر پیروزی می‌کرد! او ادامه می‌دهد:‌ در جنگ، زمانه و شرایط مثل اکنون نبود. منبع الهام‌بخش تنها همین مدح خواندن و زیارت و دعا بود؛ غیرازاین موارد وسیله دیگری نبود برای تقویت روحیه رزمندگان و به‌راستی که همین مداحی بسیار نیکو روح را صیقل می‌داد برای تشرف به حضور خداوند متعال.

او زیبایی‌های زیادی در جبهه دیده است؛ اما معتقد است تماشای مسخ رزمندگان از سوی خداوند زیباتر بود، زمانی که آنان را رها می‌کردی به حال خود، می‌رفتی و برای نماز صبح برمی‌گشتی و می‌دیدی هنوز همان‌طور سربه‌مهر و در حالت سجده با خدای خودشان در خلوت‌اند. حاج احمد اصفهانی لابه‌لای خاطراتش به سراغ گله‌مندی‌های بچه‌رزمنده‌ها هم می‌رود وقتی دعا زود تمام می‌شد یا حاجی ذکر مصیبتی برای آن‌ها نمی‌خواند و…و…. و…! حرف پایانی او این است که پشت تک‌به‌تک بیت‌های حماسی و آیه‌های قرآنی لذت عجیبی بود و تنها همین آواها بود که روی بچه‌ها اثر داشت!

آشنایی با شهید تورجی‌زاده من را در مداحی رشد داد

راوی: «محمد جوادی»

شهادت برادرش پای او را هم به جبهه باز می‌کند، با اینکه فقط 16 سال داشته، اما به‌اندازه مرد 40 ساله عقلش می‌رسیده است، او می‌دیده چه بر سر وطن و ناموسمان می‌آید اگر پوتین دشمن و بعثی‌ها در خاک شهر و کشورش ردی بگذارد، می‌گوید غیرتم اجازه نداد در خانه و مدرسه بمانم؛ برای همین برادرم که شهید شد رفتم جای خالی‌اش را پر کنم.

محمد جوادی قبل از رسیدن به وادی جنگ و جبهه، در مدرسه‌شان عضو گروه سرود بوده و به قول خودش گاه‌گاهی زیر آواز می‌زده است. می‌گوید: «صدایم خوب بود و به لطف همین نعمتی که خدا به من ارزانی کرده بود، در جبهه هم توانستم از تارهای صوتی استفاده کنم و آنجا بمانم. او که فعالیتش در جبهه بیشتر روی خواندن می‌چرخیده، معتقد است خواندن در آن فضا متفاوت‌تر و اشعاری که می‌خوانده حماسی‌تر بوده است. او سری به زمان آشنایی‌اش با شهید محمدرضا تورجی‌زاده، استاد مداحی و مدیحه‌سرایی در عملیات والفجر 8 می‌زند و می‌گوید: آشنایی با شهید تورجی‌زاده زمینه‌ساز پیشرفت من در مداحی شد؛ هرچند به‌صورت غیرمستقیم در محضر ایشان شاگردی می‌کردم.

عملیات کربلای 5 نقطه شروع کار مداحی‌اش در جبهه است؛ همان عملیاتی که در آن مجروح هم می‌شود. او که از بچه‌های گردان محمدرسول الله (ص) و مداح آن‌ها بوده، هرشب برای بچه‌های گردان برنامه مداحی و نوحه‌خوانی داشته است. او معتقد است آنقدر با عشق روبه‌روی بچه‌ها مداحی می‌کرده که بیشتر از روحیه دادن، از رزمندگان روحیه می‌گرفته است. جوادی از حس و حالی که هنگام مداحی کردن در جبهه‌ها داشته این‌طور می‌گوید: حسی که در آن حال داشتم مانند حس پرواز بود؛ گویی پرنده‌ای را از قفس آزاد می‌کنند و به او می‌گویند هرکجا خواستی پرواز کن، اوج بگیر، بالا برو و به عهد خودت و با خدا عمل کن.. حس، حس جدا شدن از چنگال دنیا بود!

او مداحی در جبهه و اشعار پرنغزی را که خوانده می‌شد، این‌گونه توصیف می‌کند: «تاکنون پیش آمده شعری بشنوید و آن بیت با شما کاری کند که بلافاصله پس از آن دستتان را ببُرید؟! مداحی در جنگ کاری با بچه‌ها می‌کرد که از جان خودشان با تمام وجود می‌گذشتند!» جوادی در خاتمه می‌گوید: خاطرخواهی خدا و امام حسین (ع) بود که رزمندگان را هوایی می‌کرد و دلشان را از خاک ایران روانه کربلا. اینجاست که معنی کلمه «معلی» مشخص می‌شود؛ وقتی که تو بر سر جانت قمار کنی با خدا، آن‌هم بعد از شنیدن تنها یک بیت از عشق‌بازی حسین (ع) و پروردگار؛ وقتی‌که بشنوی «کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی…»

ورود شهدا به محله ما مطلع مداحی من شد|

راوی: «محمدرضا چایچیان»

در سن و سال نوجوانی بود که پایه‌ثابت منبرهای شیخ کافی و مقلد صرف خواندن‌های ایشان می‌شود؛ آن‌قدر که حتی در سرفه‌ها و اِهم‌گفتن هم از ایشان عقب نمی‌ماند، می‌گوید موبه‌مو، صوت و نحوه مدیحه‌سرایی و خواندن ادعیه و اشعار ایشان را تقلید می‌کرده‌ام.

محمدرضا چایچیان هفده سالش که می‌شود، کفش جبهه به پا می‌کند و قدم در راهی می‌گذارد که مردان خدا گذاشتند. آنجا که خاکش مدفن جسم است اما میعادگاه روح. نامش اهواز و آبادان و هویزه و خرمشهر است و لقبش کربلا! مداحی را اولین بار در محله‌شان آغاز می‌کند. آن هنگام که اولین کاروان شهدا را به آن سمت‌وسو می‌آورند. می‌گوید: اولین باری که چشمم به تابوت‌های مزین به پرچم سه رنگ کشورمان افتاد در دلم غوغایی به پا شد، لرزه بر تمام تنم افتاد و چهارستون استخوان‌هایم سست شد. این‌گونه می‌شود که موج عاشقی یاران به ساحل وجودش می‌خورد و دل طوفان‌زده‌اش راهی دریای معرفت می‌شود. آنجا بود که پاهایش او را مقابل تابوت‌ها می‌برد و شروع به نوحه‌سرایی و ذکر مصیبت می‌کند.چایچیان که مداح گردان مقداد از لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) بوده است، می‌گوید: آن زمان من و سعید حدادیان در کنار هم مداحی و البته گه‌گاهی هم اشعار آقای آهنگران را زمزمه می‌کردیم. هرچه باشد اشعار ایشان حماسی‌تر بود و بیشتر به درد حال و هوای جبهه می‌خورد. از طرف دیگر بچه‌ها هم تمایل زیادی به شعرها و نوحه‌های ایشان نشان می‌دادند.

حالا بعد از سال‌ها که از آن روزها می‌گذرد هنوز آن ابیات و نوحه‌ها با روح و جانت بازی و با دلت کاری می‌کند که هیچ بنی‌بشری نمی‌توانست با تو بکند، مجنون جلوی تو سر خم می‌کند و لیلی به پایت جان می‌دهد و خمسه نظامی ناقص می‌شود، اگر رزمندگان لب به نیایش درگاه معبود باز کنند.
«سوی دیار عاشقان رو به خدا می‌رویم، بهر ولای عشق او به کربلا می‌رویم» زیباترین شعری است که چایچیان در جبهه و بین رزمنده‌ها خوانده است؛ شعری که او را بسیار منقلب کرد و هنوز هم بعد سال‌ها تأثیر خودش را دارد. او می‌گوید:‌ خمیرمایه مداحی ما بعد از انقلاب در کنار حاج منصور عرضی و محسن طاهری و سعید حدادیان و دیگر بزرگان ولایی شکل گرفته است.

چایچیان اما سخت‌ترین موقعیت‌هایی را که در جبهه مداحی کرده است، شب‌های عملیات عنوان می‌کند و می‌گوید: یکی از سخت‌ترین موقعیت‌هایی که من در آن مداحی کردم، سال 66 و قبل از عملیات بیت‌المقدس 4، زمانی بود که به سمت شاخ شمران رفتیم. او معتقد است آدم هرچه از شب‌های عملیات بگوید بازهم کم گفته است، شب‌های عملیات را نمی‌شود تعریف کرد، شب‌های عملیات را باید بود و به چشم دید و با جان فهمید! چایچیان می‌گوید: روضه خواندن در چنین موقعیت‌هایی به رزمنده‌ها کمک می‌کرد روحیه بیشتری بگیرند و ترس به دلشان راه نیابد، مداحی کردن برای بچه‌رزمنده‌ها قوت قلبی بود که ثابت می‌کرد شکست در قاموس آن‌ها جایی ندارد. حفظ میدان جنگ برای ما بچه‌شیعه‌ها از حماسه عاشورا سرچشمه می‌گیرد و این رازی بود که هشت سال رزمندگان ما را سر پا نگه داشت تا دوباره ایران را برای یک‌عمر تاریخ جهان ماندگار کنند.

مداحی، شیطنت کودکانه‌ای بود که زندگی‌ام را تغییر داد

راوی: «حسن خاکسار هرندی»

حسن خاکسار هرندی متولد خرداد 1338 است. فردی که اکنون او را به‌عنوان پیری از پیر غلامان مداحی می‌شناسند. او کودکی‌اش را در خانواده‌ای بسیار مذهبی گذرانده است. او معتقد است پرورش یافتن در این مسیر را مدیون پدرش می‌داند. خاکسار از هشت‌سالگی وارد دنیای خواندن می‌شود و البته کارش را در ابتدا با شعرخوانی آغاز می‌کند.

او می‌گوید:از هشت سالگی گاه‌گاهی شعر می‌خواندم و هرکس صدایم را می‌شنید، مرا تشویق می‌کرد ادامه دهم؛ همین امر باعث شد اعتمادبه‌نفس در من تقویت شود و یک‌شب در یکی از هیئت‌های هرند جرقه مداحی در وجودم زده شود. او حکایت اولین مداحی خود را این‌گونه روایت می‌کند: «یک شب واعظ هیئتمان نیامد و من با همان سن کم به یکی از خادمان پیشنهاد کردم که اگر می‌خواهید من بروم و مداحی کنم؛ اما چون در آن زمان به کودکان این سنی کمتر بها داده می‌شد، آن خادم با حالت تشر به من گفت بنشین سر جایت و رفت.

اما شیطنت‌های کودکانه در آن روضه مسیر زندگی من را عوض کرد و مرا که از مدت‌ها قبل نوارهای حاج‌آقا کافی را تهیه و برای دل خودم آن‌ها را حفظ کرده بودم، بالای منبر برد و باعث شد یکی از روضه‌های ایشان را دقیقامثل خودشان، بخوانم!صدای من پخش شد و ناگهان تمام جمعیت سرشان با حالت تعجب به سمت من برگشت، همه در بهت مانده بودند اما من به مدیحه‌سرایی خودم ادامه دادم و مردم هم کم‌کم با من دم گرفتند و یاری‌ام کردند. بعد از روضه قرار شد از فردا بشوم مداح هیئت جوانان و رسما کار مداحی را ازآنجا آغاز کنم.

او به اوج دوران خفقان و رقت‌انگیز شاهنشاهی می‌رود و می‌گوید: آن زمان به خاطر مسائل امنیتی و درنیفتادن با ساواک و رژیم پهلوی با اسم مستعار در مجالس خودمانی مداحی می‌کردم.

خاکسار البته ماجرای رفتن به جنگ را هم این‌طور عنوان می‌کند: بعد از انقلاب هم یک روز پای تلویزیون مشغول تماشای اعزام نیروهای رزمنده بودم که پیرمردی را نشان داد و او شعری رزمی خواند و با یک خداحافظی ساده رفت.

دیدن همین تصویر در من تلنگری زد که در این زمینه هم خودی نشان دهم؛ چراکه در آن زمان مداح حماسی کم بود و اکثرا روضه‌خوان بودند، برای همین شعری رزمی و حماسی آماده کردم، به سپاه رفتم و آن را خواندم.

البته شاعری و شعر گفتن نیز از دیگر ابزاری بود که در این مسیر به من کمک می‌کرد. در آن زمان شعرهای بسیاری می‌گفتم که بیشترشان هم معروف شده است؛ ازجمله اینکه «هرکه دارد هوس کرب‌و‌بلا؛ بسم‌الله…».

در اصفهان هربار که می‌خواستند نیروها را اعزام کنند من به‌عنوان مداح در محل حاضر می‌شدم و با خواندن دعا و نوحه و اشعار حماسی رزمندگان را راهی می‌کردم، حدود 450 شعر در این زمینه گفتم که در همان زمان برخی توسط صداوسیما ضبط شد و برخی دیگر فقط نوشته‌شده یا در مجالس
می‌خواندم.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

چهار + 8 =