واکاوی جایگاه برخی از مفاهیم دینی اجتماعی در اندیشه مولانا به بهانه سالروز بزرگداشت وی

تعالیم دینی جان‌مایه اشعار مولوی

جوهر و جان مایه شعر و ادب فارسی از مفاهیم و آموزه‌های دین مبین اسلام نشئت گرفته و اندیشه شعرا و ادبای این قلمرو پهناور در فضای تعالیم ناب اسلامی، احادیث نبوی و ائمه اطهار و قرآن کریم رشد و تعالی یافته است.

تاریخ انتشار: ۱۱:۲۵ - سه شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴
مدت زمان مطالعه: 7 دقیقه
تعالیم دینی جان‌مایه اشعار مولوی

به گزارش اصفهان زیبا؛ جوهر و جان مایه شعر و ادب فارسی از مفاهیم و آموزه‌های دین مبین اسلام نشئت گرفته و اندیشه شعرا و ادبای این قلمرو پهناور در فضای تعالیم ناب اسلامی، احادیث نبوی و ائمه اطهار و قرآن کریم رشد و تعالی یافته است. بخش اعظم اشعار این شاعران اشاره، تلمیح، اقتباس، تضمین، تحلیل آیات، قصص یا تمثیل‌های گوناگون این کتاب الهی است. مولانا جلال الدین بلخی نیز یکی از این دست شاعرانی‌است که متأثر از قرآن و روایات، چنان اشعار خویش را با مفاهیم الهی در هم آمیخته که شیخ بهایی در وصف مثنوی او چنین سروده است:

من نمی‌گویم که آن عالیجناب
هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی
هست قرآنی به لفظ پهلوی
مثنوی او چو قرآن مدل
هادی بعضی و بعضی را مضل

یکی از مضامین قرآنی که در شعر مولانا بسیار تجلی یافته، تلاش برای ایجاد صلح و آشتی پایدار در بین مردم است. این عارف بزرگ در تبیین جلوه‌های صلح و آشتی از بیان تناسب و سازگاری اضداد موجود در عالم شروع کرده و به آشتی انسان‌ها با یکدیگر و با خداوند که کامل‌ترین و بارزترین نمونه صلح است، اشاره می‌کند که در ادامه به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌شود:

الفت الهی

«نفس واحد از رسول حق شدند
ورنه هر یک دشمن مطلق بدند»
(مثنوی، دفتر ۲، بیت ۳۷۱۲)

این بیت اشاره به آیه ۶۳ سوره انفال دارد: «و میان دل‌هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می‌کردی نمی‌توانستی میان دل‌هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
این آیه به دو طایفه اوس و خزرج اشاره دارد که سال‌ها در میانشان جنگ و خونریزی جاری بود و هیچ کس باور نمی‌کرد روزی دست دوستی به سوی هم دراز کنند. اما خداوند قادر، این صلح را در پرتو اسلام و نزول قرآن انجام داد. این گونه کینه‌های ریشه‌دار، نه با مال و ثروت شسته می‌شود و نه با جاه و مقام، بلکه تنها چیزی که می‌تواند این کینه‌ها را از میان ببرد، ایجاد نوعی انقلاب و دگرگونی در افکار و اندیشه‌ها و جان‌هاست.

دعوت به وحدت

«دست کورانه به حبل الله زن
جز بر امر و نهی یزدانی متن»
(مثنوی، دفتر ۲، بیت ۲۶۹۱)
این بیت مولوی اقتباسی از آیه ۱۰۳ سوره آل عمران است: و همگی به ریسمان خدا [= قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت‌]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفره‌ای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می‌سازد؛ شاید پذیرای هدایت شوید. در این آیه، قرآن به نعمت بزرگ اتحاد و برادری اشاره کرده و مسلمانان را به تفکر در وضع اندوم بار گذشته و مقایسه پراکندگی آن زمان با وحدت اکنون فرامی‌خواند. همچنین، در احادیث فراوانی که از پیامبر و پیشوایان بزرگ اسلام به ما رسیده، به لزوم و اهمیت این موضوع اشاره شده است. برای نمونه، پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: مثل افراد با ایمان در دوستی و نیکی به یکدیگر، همچون اعضای یک پیکر است که چون بعضی از آن به درد آید، اعضای دیگر را قرار و آرامش نخواهد بود.

 اخوت ایمانی

«وز دم المؤمنون اخوه به پند
در شکستند و تن واحد شدند»
(مثنوی، دفتر ۲، بیت ۲۷۲۵)
این بیت نیز اقتباس از آیه ۱۰ سوره حجرات است: مؤمنان برادر یکدیگرند؛ پس دو برادر خود را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید، باشد که مشمول رحمت او شوید!
آیه فوق قانونی را تشریح و تأسیس کرد که پیش از آن وجود نداشت. آیه، سلوك اخلاقی جامعه اسلامی را بر پایه اخوت ترسیم می‌کند. نزاع و درگیری میان مؤمنان، درگیری میان برادران نامیده شد که باید به‌زودی جای خود را به صلح و صفا بدهد. اسلام سطح پیوند عاطفی و دوستی مسلمین را به قدری بالا برده که آن را نزدیک‌ترین پیوند دو انسان، یعنی پیوند برادری می‌داند و لذا مسلمانان از هر نژاد و قبیله و با هر زبان و سن، با یکدیگر احساس عمیق برادری می‌کنند.

صلح و اصلاح؛ هدف رسالت

بندگان حق رحیم و بردبار
خوی حق دارند در اصلاح کار
مهربان، بی‌ رشوتان، یاریگران
در مقام سخت و در روز گران

این ابیات الهامی از داستان حضرت شعیب در سوره هود است: «گفت: «ای قوم! به من بگویید، هرگاه من دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم، و رزق (و موهبت) خوبی به من داده باشد، (آیا می‌توانم بر خلاف فرمان او رفتار کنم؟!) من هرگز نمی‌خواهم چیزی که شما را از آن باز می‌دارم، خودم مرتکب شوم! من جز اصلاح -تا آنجا که توانایی دارم- نمی‌خواهم! و توفیق من، جز به خدا نیست! بر او توکّل کردم؛ و به سوی او بازمی‌گردم!
در این آیه، حضرت شعیب در پاسخ قومش که سخنانش را حمل بر سفاهت و دلیل بر بی‌خردی گرفته بودند، گفت: «من یک هدف بیشتر ندارم و آن این است که تا آنجا که در توانم است، شما و جامعه شما را اصلاح کنم». این همان هدفی است که تمام پیامبران در پی آن بودند؛ اصلاح عقیده، اصلاح اخلاق، اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظام‌های اجتماعی. سپس، خداوند آنان
را متوجه یک نکته اخلاقی می‌کند و آن اینکه بسیار می‌شود که انسان به خاطر بغض و عداوت به کسی یا تعصب و لجاجت درباره چیزی، تمام مصالح خویش را نادیده می‌گیرد و سرنوشت خود را به فراموشی می‌سپارد.

صلح برای آرامش

«خیر کن با خلق بهر ایزدت
یا برای راحت جان خودت»
(مثنوی، دفتر ۴، ابیات ۱۹۷۹-۱۹۸۰)
این ابیات نیز ملهم از سوره بقره، آیه ۲۰۸ است. مولوی توصیه می‌کند که تو نیکی و صلح را برای رضای خدا و در پرتو ایمان به‌جای آور و اگر برای رضای خدا به‌جای نمی‌آوری، حداقل برای راحت نفس خود و در امان ماندن از شر خلق، به آن مبادرت ورز. از مفهوم آیه چنین استفاده می‌شود که صلح و آرامش تنها در پرتو ایمان میسر می‌شود. از دعوت عمومی این آیه که همه مؤمنان را بدون استثناء به صلح دعوت می‌کند، استفاده می‌شود که در پرتو ایمان به خدا، تشکیل حکومت واحد جهانی و صلح پایدار امکان‌پذیر است. انحراف از صلح و عدالت و تسلیم‌شدن در برابر انگیزه‌های عداوت و جنگ، از مراحل ساده و کوچک شروع می‌شود و به مراحل حاد و خطرناک منتهی می‌شود.

سیمای زن
در اندیشه مولانا

نگرش شاعران و عارفان نسبت به زن، آیینه‌ای است از فراز و فرودهای فرهنگی و اجتماعی روزگارشان. در این میان، مولانا جلال‌الدین بلخی، در قلمروی فکری خویش، تصویری قابل دفاع از زن ترسیم کرده‌ و با گذر از نگاه عیب‌جویانه متداول در آن روزگار به پاسداشتی عرفانی از زن پرداخته است.
مسیر نگاه مولانا به زن، گذر از ظاهر به باطن و از خاک به افلاک است. در اندیشه او، زن «جلوه‌ای از جمال الهی» است. مولانا زن را «پرتو حق» می‌داند و معتقد است:
«پرتو حق است او، معشوق نیست
خالق است آن، گوئیا مخلوق نیست».
زن در شعر مولانا، تنها یک وجود فیزیکی نیست؛ او به نمادی چندبعدی بدل می‌شود. گاه «نماد عشق الهی» است و مردان عارف در سیر و سلوک خویش، «از زیان و سود و ز خوف زوال» می‌گریزند تا به او برسند چراکه «دلیل نور خورشید خداست». گاه زن «نماد روح و جان» است؛ «خانه‌نشین» لطیفی که در قالب تن گرفتار آمده. گاه نیز «نماد زمین» است، آن «کدبانوی» پروردگار که «هرچه آن [آسمان] نازل شود، این می‌پرورد». حتی آنجا که از «نماد نفس» بودن زن سخن می‌گوید و او را همسان شیطان می‌خواند که «نفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند/ هر دو صورت خویش را بنموده‌اند»، این نگاه نیز در مسیر تأویل و نمادگرایی برای بیان مفاهیم عرفانی والاتر قرار می‌گیرد. مثلاً مشهورترین زن در شعر مولانا، «کنیزک» در داستان پادشاه و کنیزک است که رمز «نفس آدمی» است. در این داستان، درمان کنیزک، مقدمه‌ای برای درمان جان شاه است. این نگاه، حرمت و جایگاه والای نفس را در سیر تکامل روح نشان داده و بر ضرورت تربیت و هدایت آن تأکید می‌ورزد.

نگرش مثبت مولانا به زن

در منظومه فکری مولانا، زن از جایگاهی رفیع و نمادین برخوردار است. او در نگاه این عارف بزرگ، تنها یک موجود زمینی نیست، بلکه آیینه‌ای است که جمال حضرت حق در آن تجلی می‌یابد. زن، جلوه‌ای از همان عشق مطلق الهی است. زن در این مقام، تجلی حضرت حق است و عشق به او، پلکانی برای وصال به معشوق ازلی است:

ای تو پناه همه روز محن
باز سپردم به تو من خویشتن
قلزم مهری که کناریش نیست
قطره آن الفت مرد است و زن

در این نگرش عرفانی، خداوند خود عاشق و معشوق خویشتن است و مخلوقات را آفریده تا آیینه‌ای برای محبت او باشند. مولانا با رعایت جانب تشبیه و تنزیه، خطاب به حق می‌گوید:

ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک توی
چونک یک‌ها محو شد آنک توی
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
این همه هست و بیا ای امر کن
ای منزه از بیان و از سخن

زن، مظهر جمال و محرک عشق به زیبایی برای معشوق زمینی است. مولانا زن را بهره‌ای از جمال مطلق الهی می‌داند. از این رو، دیدن صورت زیبای زن، زیبایی حق را به خاطرش می‌آورد. مولانا انگیزه خود از دیدن روی زیبا را چنین بیان می‌کند:

چیزی به تو می‌ماند هر صورت خوب، آر نی
از دیدن مرد و زن خالی کنمی پهلو

بهترین کسی که می‌تواند در شعر مولوی، نماد عشق و جمال الهی باشد، «لیلی» است که از دیدگاه او، نماد عشق پاک و فارغ از تمایلات جسمانی است. در این تلقی عرفانی، لیلی نه یک زن، که جامی است برای نوشیدن شراب معرفت. این نگاه، زن را به مقامی فراتر از جنسیت و صورت مادی می‌برد و او را به جلوه‌ای از عشق الهی تبدیل می‌کند.
علاوه بر این، مولانا روح و جان آدمی را که لطیف‌ترین بخش وجود و ساکن حرم تن است، از جنس زن می‌شمارد و در رباعیات خود از «کدبانوی جان» یاد می‌کند:

جان را که در آن خانه وثاقش دادم
دل پیش تو بود من نفاقش دادم
چون چندگهی نشست کدبانوی جان
عشق تو رسید و سه طلاقش دادم

همچنین در تقسیم‌بندی نمادین مولوی، آسمان، مرد و زمین زن است. زمین با همه فرو بودن نسبت به آسمان، مظهر پروردگاری و تربیت است و آسمان را در کار خویش یاری می‌رساند:

هست هر جزوی ز عالم جفت‌خواه
راست همچون کهربا و برگ کاه
آسمان گوید زمین را مرحبا
با توم چون آهن و آهن‌ربا
آسمان مرد و زمین زن در خرد
هرچه آن انداخت این می‌پرورد
چون نماند گرمیش بفرستد او
چون نماند تری و نم بدهد او
هست سرگردان فلک اندر زمن
همچو مردان گرد مکسب بهر زن
وین زمین کدبانویها می‌کند
بر ولادات و رضاعش می‌تند

این نگاه جامع و مثبت مولانا به زن، او را از بسیاری از پیشینیانش متمایز می‌سازد و نشان می‌دهد که زن در نظام فکری او، نه یک موجود ثانوی، که محوری اساسی برای درک زیبایی‌ها و حقایق عالم معناست.