تربت حسین (ع) شدم

اسمم خاکدونه بود. از وقتی یادم می‌آید یک گوشه افتاده بودم و کسی کاری به من نداشت. تا اینکه یک روز دستی آمد و من و چند تا از دوستانم را برداشت و در ظرفی ریخت.

تاریخ انتشار: 12:44 - شنبه 1402/05/7
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
تربت حسین (ع) شدم

به گزارش اصفهان زیبا؛ اسمم خاکدونه بود. از وقتی یادم می‌آید یک گوشه افتاده بودم و کسی کاری به من نداشت. تا اینکه یک روز دستی آمد و من و چند تا از دوستانم را برداشت و در ظرفی ریخت.

آن دست با اینکه ترک ترک بود اما بوی خیلی خوبی داشت. نمی‌دانستیم قرار است چه اتفاقی برایمان بیفتد. ترسیده بودیم و همدیگر را سفت بغل کرده بودیم.

کمی که گذشت صاحب دست‌های خوشبو رویمان آب ریخت. آب خنک قلقلکمان می‌داد. بعد من را برداشت و شروع کرد به غلتاندن.

حسابی خنده‌ام گرفته بود و مدام این طرف و آن طرف می‌رفتم.‌ تا اینکه شدم یک گردالی کوچک. بقیه دوست‌هایم هم گردالی شدند.

نوبت سوزن زدن که شد من دردم آمد و گفتم آخ! دست‌خوشبو انگار که صدایم را شنید. نازم کرد و گفت:«این درد کوچک را که تحمل کنی به چیز خیلی باارزشی تبدیل می‌شوی.»

یکی دو روز بعد من و دوستانم سوار یک نخ بودیم. همه جا همراه دست خوشبو بودیم. منتظر می‌شدیم تا نوبتمان بشود و از زیر انگشت‌های زبر او سر بخوریم آن طرف نخ.

دست خوشبو ما را که سر می‌داد چیز قشنگی هم می‌گفت. اینقدر زیر انگشت‌های او این طرف و آن طرف شدیم که خودمان هم خوشبو شدیم. تازه دیگر خاکدونه هم نبودیم. اسم ما تسبیح بود.

سال‌ها گذشت. حالا صاحب ما دخترِ دست خوشبو بود. انگشتانش به زبری دست مادرش نبود؛ اما صدایش مثل پدرش محکم و قشنگ بود. با اینکه دلمان برای زبری انگشت مادرش تنگ شده بود اما خوش‌صدا را هم خیلی دوست داشتیم.

تا اینکه یک روز عجیب از راه رسید. آن روز ما از دستان خوش‌صدا جدا نشدیم. گاهی ما را رو به آسمان می‌گرفت و خدا را صدا می‌زد. گاهی ما را نزدیک صورتش می‌گرفت. می‌بویید و مادرش را صدا می‌زد.

گاهی هم ما را در مشتش محکم فشار می‌داد و چیزی نمی‌گفت. یک‌بار هم با دستانش حلقه شدیم دور گردن برادرش. بعضی وقت‌ها تندتند ما را می‌سراند، انگار که برای سلامتی کسی پشت‌سرهم ذکر می‌گفت.

بعد یک دفعه در دستش شل می‌شدیم، حتی چندبار هم روی زمین افتادیم. خوش‌صدا آن روز صدایش حسابی گرفته بود.

غروب که شد بوی دود همه جا را برداشت. جایی آتش گرفته بود. خوش‌صدا شروع کرد دویدن. ما از دستش افتادیم. نخمان پاره شد.

هر کدام یک طرف افتادیم و گم شدیم. گریه‌ام گرفت. یک نفر پایش را روی من گذاشت و من را لِه کرد. خیلی دردم آمد. گریه‌ام خیلی بیشتر شد.

از دوستانم جدا شده بودم. در جای غریبی دور از شهر خودمان بودم.

همین‌طور ناراحت چند روز آنجا افتاده بودم که صدای آشنایی شنیدم. خوش صدا برگشته بود. خوش‌شانس بودم که من را قاطی بقیه خاکدانه‌های آنجا برداشت. انگشتانش مثل مادرش زبر شده بود. خنکی آب را که روی خودم حس کردم از ته دل خندیدم.

خوش‌صدا انگار که صدایم را شنیده باشد من را برد نزدیک دهانش و گفت به خاطر درد بزرگی که کشیدی حالا تو تبدیل به چیز باارزشی می‌شوی، حتی باارزش‌تر از آن چیزی که بودی. تو تسبیح تربت حسین (ع) می‌شوی.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

2 × 4 =