به گزارش اصفهان زیبا؛ با بررسی موضوع جنگ خواهیم دید که بشر بیشتر اوقات درگیر جنگ بوده است تا صلح. در زمان حضرت هابیل و قابیل نیز انواع تنش و نزاع بین انسانها به دلایل و انگیزههای مختلف وجود داشته است.
از همان زمان که جوامع شکل گرفت نیز به دلیل محدودبودن منابع و دسترسینداشتن به امکانات، انگیزهها و دلایلی برای ورود انسانها به جنگ بهوجود آمد.
ازطرفی، به همان نسبت که بشر پیشرفت کرد و همزیستی آموخت، تلاش کرد در سایه آرامش و تنش کمتر، به رشد و توسعه دست پیدا کند.
از سوی دیگر، شکل جنگها نیز به همان نسبت تغییر کرد و گستردهتر شد و با تشکیل دولتملتها ما شاهد بروز جنگهایی در سطح قارهها و حتی در سطح جهانی بودهایم؛ چراکه هر دولتملتی بهدنبال حفظ و گسترش برتری قدرت خود در عرصه جهانی بوده است.
اوج تلاشها برای برتری میان دولتملتها در جنگ جهانی اول و دوم نمایان شد. دولتها به این درک رسیدند که در سایه جنگ نمیتوان به صلح رسید؛ به همین خاطر قوانین و حقوقی را در سطح بینالملل بهمنظور مدیریت تنشها تدوین و تصویب کردند تا جنگها را کاهش دهند.
جامعه ملل، سازمان ملل متحد و نهادهای منطقهای و جهانی در سطوح مختلف با اهداف متعدد نیز در همین راستا تشکیل شد.
شاید کشورها میتوانستند با استفاده از حقوق داخلی بسیاری از موازین و اهداف خود را در جهت همزیستی و کنترل جوامع رعایت کنند؛ اما در عرصه بینالملل اینگونه نبود و همچنان قدرتها با وجود بسیاری از نهادهای بینالمللی بهدنبال حفظ و گسترش برتری قدرت خود بودند؛ آنطور که از دل جنگ جهانی دوم دو ابرقدرت آمریکا و شوروی شکل گرفت و قدرتهایی که تلاش میکردند حوزه نفوذ خود را حفظ کنند و در صورت امکان گسترش دهند.
ازطرفی، این قدرتها در سایه آن بازدارندگی و وحشت از بمبهای هستهای تلاش کردند بهنوعی فعالیتهای خود را مدیریت کنند و به یک جنگ نیابتی بهخصوص در مناطقی که به دنبال حفظ و نفوذ خود بودند، بپردازند. جنگهایی که در آفریقا و آمریکای لاتین در نیمه دوم قرن بیستم شکل گرفت، در همین چارچوب قابلبررسی و ارزیابی است.
پس از فروپاشی شوروی نیز آمریکا بهدنبال نظم نوین جهانی بود و در آن دوران تصور میشد از تعداد جنگها کاسته شود و دولتها در چارچوب منشور سازمان ملل بهتر بتوانند به همزیستی و مدیریت تنشها دست پیدا کنند؛ اما این اتفاق رخ نداد و گروهها و تشکیلاتی که خارج از حوزه و اقتدار دولتها به فعالیت مشغول بودند، به یک متغیر مهم در بروز جنگ تبدیل شدند؛ گروههای تروریستی چون داعش و القاعده که فراتر از سطح ملی دست به ناامنی و بیثباتی در جهان زدند.
بعد از سقوط برجهای دوقلوی نیویورک در سال 2001 نیز شاهد شکلگیری جنگهای جدیدی در منطقه خاورمیانه بودیم، جنگهایی که آمریکا به بهانه مبارزه با تروریست و ایجاد صلح و ثبات بهراه انداخت و با حضور خود در منطقه زمینه تنش و درگیریهای جدیدی را در بسیاری از کشورهای خاورمیانه ایجاد کرد؛ حضور و مداخلههایی که باعث بروز یکسری جنگهای نیابتی هم شد.
اوج این جنگهای نیابتی در سوریه از سوی جریانها و گروههای وابسته به غرب رخ داد؛ درواقع جنگهای نیابتی یک متغیر در منازعههای بینالمللی بهشمار میرود.
دولتها برای اینکه کمترین هزینه را برای مدیریت اهداف و جنگهای خود داشته باشند، به جنگهای نیابتی رو میآوردند؛ اینطور که بعد از بحران سوریه و لیبی شاهد یک جنگ نیابتی دیگر در اوکراین بودیم؛ سیاستی که آمریکاییها پس از فروپاشی شوروی تصور میکردند با گسترش ناتو میتوانند روسیه را در مرزهایش مهار کنند و این کشور را بهنوعی تحتتأثیر و نفوذ غرب درآورند؛ اما عملی نشد و روسها برای جلوگیری از گسترش ناتو و پس از سه دهه مقاومت سیاسی و درنهایت الحاق کریمه به خاک خود تلاش کردند اوکراین را در قلمرو و حوزه نفوذ خود جای دهند.
در مقابل، اروپاییها و بهخصوص آمریکاییها از این فرصت برای تضعیف و تحقق مهار روسیه و عناصرش استفاده حداکثری کرده و میکنند و ما هماکنون شاهد جنگ نیابتی میان ناتو و روسیه در اوکراین هستیم. در این شرایط به نظر میرسد وارد دوره جدیدی از جنگ و نظامیگری در جهان شدهایم.
رشد بودجه نظامی کشورهای غربی و تلاش برای پرکردن زرادخانههای هستهای با سلاحهای جدید نشانه بیثباتی دوره جدیدی از تنشها در جهان است؛ فضایی که نقش کارگزاران سیاسی و سیستمها در آن نیز موردتوجه است و درعینحال قاعده کلی برای تأثیر این متغیر بر ایجاد تنش و بحران در جنگ وجود ندارد.
ازطرفی، قطعا در موارد بسیاری، کارگزاران نقش مؤثری در تبدیلشدن یک بحران یا تنش به جنگ دارند؛ برای مثال، میتوان تصور کرد اگر فرد دیگری جای پوتین بود، تصمیم متفاوتی در قبال موضوع اوکراین اتخاذ میکرد. شاید اگر پوتین کمی بیشتر به دورنما و چشمانداز این جنگ و البته شرایط اقتصادی روسیه فکر میکرد، تصمیم متفاوتی میگرفت.
ازطرفی، زمانی که ترامپ به قدرت رسید، تصمیمهایی اتخاذ کرد که موجب تنش و بحران در روابط آمریکا با متحدان اروپاییاش شد. خروج آمریکا از پیمان پاریس، تلاش برای بازنگری در پیمان نفتا یا خروج از برجام نشانه این است که کارگزاران نقش مؤثری در ایجاد یک بحران ملی به جنگ دارند؛ درعینحال نمیتوان نقش سیستم را در ایجاد جنگ نادیده گرفت.
طی چهار سال ریاستجمهوری آمریکا، نظام این کشور به او این اجازه را نداد که هر ایده و نظریه را به تصمیم تبدیل کند. به عبارتی، باید بهصورت کیسمحور به موضوع جنگ پرداخت؛ اینکه در کدام مورد نقش کارگزار پررنگتر بوده یا نقش سیستم حکمرانی.
جنگها زمانی شکل میگیرند که دولتها نتوانند از طریق دیپلماسی به اهداف خود دست پیدا کنند. قطعا جنگ برای هیچ کشوری در دنیای امروز تأمینکننده منافع و امنیت ملی نیست؛ چراکه از یک طرف هزینههای بسیاری در بردارد و از سوی دیگر، ویرانیهای برآمده از جنگ کشورها را دهها سال به عقب برمیگرداند.
اوکراین نمونه یک سرزمین سوخته از جنگ است و برای رشد و توسعه پایدار نیاز به چندین دهه تلاش دارد؛ شرایطی که ممکن بود با تصمیم هوشمندانه رئیسجمهور اوکراین بهوجود نیاید.
شاید اگر زلنسکی کمتر موضع پیوستن به ناتو را مطرح میکرد و در عین حال تلاش او برای برقراری توازن ارتباط با روسیه بیشتر بود، اوکراین شاهد وضعیت کنونی نبود؛ البته این یکی از متغیرها در بروز بحران اوکراین است و متغیرهای دیگری هم وجود دارد که باید در چارچوب کامل این متغیرهای جنگ اوکراین را تحلیل کرد.
زلنسکی بهعنوان یک کارگزار سیاسی در جنگ اوکراین باید با توجه به تاریخ و موقعیت جغرافیایی کشورش تصمیم میگرفت و در راستای اهداف غرب پیش نمیرفت؛ چراکه همسایهای پر قدرت همچون روسیه را در کنار خود دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت.