یک روز با کارگران کوره‌های آجرپزی که در دمای 40 درجه مشغول کارند:

کوره‌های زندگی‌سوز

دنیای کارگران کوره‌های آجرپزی معنا شده در ساخت خشت و آجر که ردیف می‌شوند روی هم و خانه می‌شوند برای دیگران و حسرت برای کارگرانی که مدت‌هاست مفهوم خانه و خانواده برایشان رنگ باخته است.

تاریخ انتشار: 09:24 - یکشنبه 1402/06/19
مدت زمان مطالعه: 7 دقیقه
کوره‌های زندگی‌سوز

به گزارش اصفهان زیبا؛ تا چشم کار می‌کند برهوت است؛ زمین‌های بایر و رهاشده که آفتاب تندوتیز تابستان آن را به تسخیر خود در آورده و براده‌های داغش را پاشیده است به روی ذرات خاک رُس که با هر قدم، کفش‌ها را می‌بلعند و ردپایی بر جای می‌گذارند.

دمای هوا طعنه می‌زند به 40 درجه سانتی‌گراد و گرما از تار و پود لباس‌های نخی و چرک و کبره‌بسته کارگران کوره‌های آجرپزی عبور و تا اعماق وجودشان رخنه می‌کند.

کارگرها ساکنان همیشگی کوره‌های آجرپزی هستند که در مسیر جاده اصفهان‌شیراز در یک گودی بی‌انتها پنهان شده‌اند؛ مثل قوزی بدقواره چسبیده به کمر انسانی خمیده.

زن‌ها و مردها و کودکانی که شانه به شانه کوره‌ها خانه کرده‌اند، روزها و شب‌ها برایشان خلاصه‌شده در کارکردن زیر سقف عریان آسمان و دم‌وبازدم در گردوغبار؛ خانه که نه، یک چهاردیواری سه‌چهارمتری گردگرفته که برای کارگرها حکم اتاق‌خواب، پذیرایی و آشپزخانه دارد.

به درودیوار اتاق خاک نشسته است. بوی تند و نامطبوع تمام حجم چهاردیواری را پر کرده است و دل را برهم می‌زند. کف اتاق با قالی قرمز کهنه و چرکی فرش شده است و گوشه آن هم یخچالی زهواردررفته توی ذوق می‌زند.

یک اجاق گاز و کتری و چند تکه ظرف و یک بسته سیگار؛ همه دارایی‌هایی است که از وسعت دنیا نصیب کارگران کوره‌های آجرپزی شده است. هر اتاق، جای خوابی است برای چهارپنج کارگر که خسته از کار طاقت‌فرسا به آن پناه ببرند و تنها برای چند ساعت در آن استراحت کنند.

دنیای کارگران کوره‌های آجرپزی به همین کوچکی است؛ معنا شده در ساخت خشت و آجر که ردیف می‌شوند روی هم و خانه می‌شوند برای دیگران و حسرت برای کارگرانی که مدت‌هاست مفهوم خانه و خانواده برایشان رنگ باخته است؛ مثل «ابراهیم» که شش ماه است در این کوره مشغول به کار شده است.

پوستش زیر آفتاب بی‌رحم تابستان، زنگاربسته و لباس‌هایش سیاه و مملو از خاک شده است؛ انگار چندین ساعت روی تلی از خاک غلت خورده باشد.

می‌گوید 25 سال دارد؛ رد نگاهش، اما او را 35ساله نشان می‌دهد. «ابراهیم» پنج سال است که از افغانستان به ایران آمده. آمده تا به قول خودش کار کند و برای زن و بچه‌اش پول بخورونمیری بفرستد تا «از گرسنگی نمیرند.»

روایتی از زندگی‌های سوخته!

خورشید میانه آسمان را گرفته و کوره‌ها را در گرمای خود غرق کرده است. سگ‌های نگهبان، سایه‌ای پیدا و خود را در آن ولو کرده‌اند.

فریاد «هو هوی» باد، می‌افتد زیر صدای آرام «ابراهیم»؛ وقتی می‌گوید زن و بچه‌اش در افغانستان زندگی می‌کنند و او از هشت‌میلیون تومان دستمزد ماهانه‌ای که می‌گیرد، هفت‌میلیونش را برای آن‌ها می‌فرستد؛ مثل باقی ساکنان کوره که افغان هستند و فرسنگ‌ها دورتر از خانواده، تنها زندگی می‌کنند.

«ابراهیم» می‌گوید: «اینجا هم کار می‌کنم و هم زندگی. از هشت صبح تا پنج بعدازظهر مشغول به کار هستم؛ البته بعضی وقت‌ها هم اگر نایی برایم وجود داشته باشد، بیشتر کار می‌کنم. بیشتر آدم‌هایی که اینجا کار می‌کنند، مجرد هستند؛ ولی بعضی‌ها هم به همراه زن و بچه‌هایشان در کوره کار می‌کنند.»

در هر کوره‌ای 20 تا 50 کارگر مشغول به کار است؛ بعضی تنها و برخی همراه با زن و بچه. زن‌ها از غریبه‌ها رو می‌گیرند و پس از اتمام کار، خود را در چهاردیواری‌هایشان پنهان می‌کنند.

سه ماه، شش ماه یا یک سال! ریه‌های کارگران کوره‌های آجرپزی خیلی زود پُر می‌شود از گردوخاک و کلیه‌هایشان به اندازه یک پلک برهم‌زدن، مشکل پیدا می‌کند.

دست‌های زمخت و تاول‌زده و کمرهای دولا و خمیده و زانوهای بی‌رمق که وجه مشترک همه کارگران است، راوی زندگی و آرزوهای سوخته آن‌ها کنج کوره است: «کوره بدون آلودگی هم مگر وجود دارد؟ البته قبلا کوره‌ها با نفت کار می‌کردند و آلودگی‌شان خیلی بیشتر بود. حالا، چند سالی است که نفت جای خودش را به گاز داده و آلودگی کمتر شده است؛ ولی باز هم گردوخاک و بوی نفت که روی آجرها پاشیده می‌شود، امان آدم را می‌برد و باعث می‌شود هزارویک مشکل پیدا کنیم. بیشترمان بیمه نداریم؛ به خاطر همین هم خرج دوا و دکترمان خیلی زیاد است.»

خوشی برایش یعنی «کارم تمام شود و بروم دوش بگیرم و بخوابم؛ همین! توی این بر بیابان مگر می‌شود کار دیگری هم کرد؟ اصلا گیرم اینجا فامیل هم داشته باشم، چه کسی حاضر است برای دیدن من، توی این گرما پا به کوره آجرسازی بگذارد؟ شب و روز ما کارگرها همین جا می‌گذرد؛ شاید آخرهفته‌ها برای خرید یک سر تا شهرضا یا اصفهان برویم.»

ناهار و شام، برای کارگرها یعنی نیمرو و تخم‌مرغ یا سیب‌زمینی آب‌پز؛ قوتی که آن‌ها را برای هشت‌نه ساعت کار سرپا نگه می‌دارد: «نه وقت پختن غذای دیگر داریم و نه پول خرید مواد غذایی. ظهرها و شب‌ها دور هم جمع می‌شویم و یک چیز بخورونمیری درست می‌کنیم تا نای کارکردن داشته باشیم.»

دوست دارم پول‌دار شوم…!

ظهر که می‌شود، کارگرها دیگر رمق خود را از دست داده‌اند. گرما نایی برایشان باقی نمی‌گذارد. قادر 12 سال بیشتر ندارد. تنها آرزویش این است که پول‌دار شود. قادر، پسرک افغان، دو سال پیش به همراه پدرش از افغانستان به ایران آمد و شش ماه است که در کوره آجرپزی هر دو در کنار هم مشغول به کار شده‌اند.

قادر از زمانی که چشم باز کرده تا به الان، طعم فقر و نداری را کاملا مزه کرده است؛ نداری که حالا، او را فرسنگ‌ها از مادر و خواهرانش دور و به جای نشستن پشت نیمکت‌های درس، روانه کوره آجرپزی کرده است.

قادر، شش ماه است که به‌خوبی فهمیده دنیای خاک‌گرفته او با دنیای خوش‌آب‌ورنگ خیلی از هم‌سن‌و‌سال‌هایش از زمین تا آسمان فرق دارد. کارش «کلیکه‌زنی» است؛ یعنی خشت‌ها را یکی‌یکی روی هم بچیند تا برق آفتاب آن‌ها را خشک کند.

حقوق قادر هفت‌میلیون تومان است؛ دستمزدی برای 30 روز کار پی‌درپی که بدون دست‌زدن به آن، برای خانواده‌اش به افغانستان می‌فرستد.

کارگران کوره‌های آجرپزی سرنوشتی شبیه به هم دارند؛ همان‌ها که بیشترشان افغان‌هایی هستند که به امید زندگی بهتر سرزمینشان را ترک کرده‌اند و برای به‌دست‌آوردن صنارو سی‌شاهی حاضر هستند دست به هر کاری بزنند؛ حتی اگر آن کار به قیمت ازدست‌دادن سلامتی آن‌ها باشد.

«حبیب» می‌گوید که 37 سال دارد و پنج‌ماهی است در کوره آجرپزی مشغول به کار شده است؛ از ساعت سه صبح تا هشت شب و برای دستمزد ماهانه 15میلیون تومان؛ پولی که مثل باقی همکارانش بیشترش را می‌فرستد برای خانواده‌اش.

حبیب می‌گوید که روی تراکتور کار می‌کند و چشم‌انتظار است زمستان از راه برسد؛ چون «در زمستان کارم کمی سبک‌تر می‌شود و به جای روزی 16 تا 17 ساعت، هشت تا نه ساعت کار می‌کنم؛ ضمن اینکه توی زمستان به خاطر برف و باران خشتی تولید نمی‌شود.»

می‌گوید که بیمه ندارد؛ چون افغان است و مدرک هویتی در بساطش وجود ندارد: «عمر و جوانی‌مان در کوره‌های آجرپزی سوخت و به هدر رفت. اینجا فقط کار است و کار. نه تفریح و سرگرمی داریم؛ نه خانواده‌مان کنارمان است.»

«بسم‌الله» 37 سال دارد. حرف که می‌زند، بوی تند سیگار دهانش توی ذوق می‌زند. زیرپیراهنی که به تن دارد، سیاه است و رنگ نفت گرفته. می‌گوید که از 22سالگی در کوره‌های مختلف کار کرده است؛ چون نسبت به باقی کارها درآمدش بهتر بوده است.

راننده لیفتراک است و خشت جابه‌جا می‌کند. می‌گوید که نمی‌داند روزانه چند بار با لیفتراک از این طرف کوره به آن طرف کوره می‌رود و شمار آن از دستش دررفته است.

درآمد او نسبت به باقی کارگران کوره بیشتر است و ماهانه 15میلیون تومان دریافت می‌کند: «از ساعت سه نیمه‌شب کارم شروع می‌شود و تا غروب روز بعد ادامه دارد. 15 سال است به ایران آمده‌ام و در همه این سال‌ها در کوره‌های مختلف آجرپزی کار کرده‌ام.»

15 سال است که ریه‌های بسم‌الله گردوخاک خورده‌اند: «کلیه‌هایم مشکل پیدا کرده است؛ اما چاره دیگری ندارم؛ چون باقی کارها حقوقشان پایین است. هرچند الان روزی 15 تا 16 ساعت کار می‌کنم، باز هم از عهده مخارج برنمی‌آیم. خانواده‌ام در تهران زندگی می‌کنند و باید خرج هفت نفر را بدهم. هر دو ماه یک‌بار هم می‌روم تهران تا به آن‌ها سر بزنم؛ پدرم هم تا همین پنج‌شش سال پیش در کوره کار می‌کرد؛ ولی حالا چند سالی است که پا درد به او اجازه کار نمی‌دهد.»

کار در کوره آجرپزی کار هر کسی نیست: «بعضی وقت‌ها چرخی را به تنهایی هل می‌دهیم و می‌بریم که یک تن وزن دارد. دست و پا و کمر، دیگر برایمان باقی نمی‌ماند. آجرها وقتی از کوره بیرون می‌آیند، داغ داغ هستند؛ مثل زغالی که برای تنباکو آماده شده باشد.»

آرزوهای بربادرفته!

«محسن»، شاید از همه کارگرانی که در کوره مشغول به کار هستند، جوان‌تر است. چشم‌های عسلی‌اش مثل دو حبه انگور می‌ماند. لاغراندام و سیاه‌چرده است. حرف که می‌زند بوی تند تریاک از دهانش به بیرون پرتاب می‌شود.

می‌گوید که در افغانستان، دانشجوی زراعت بوده است و تصمیم داشته پس از اتمام درسش، زنبورداری راه بیندازد؛ اما طالبان که به افغانستان حمله کردند، تمام نقشه‌ها و رؤیاهایش نقش‌برآب شد و او به‌ناچار همراه پدرش به ایران آمد: «حقوق ثابت ندارم. هرچه بیشتر کار کنم، حقوقم هم بیشتر می‌شود. روزی 45 تا 50 هزار آجر روی هم می‌چینم و روزانه 450 هزار تومان دستمزد می‌گیرم. کار توی آفتاب تابستان سخت است؛ برای همین ساعت سه نیمه‌شب از خواب بیدار می‌شوم و تا ظهر کار می‌کنم؛ بعدازظهرها هم دوباره دست‌به‌کار می‌شوم و تا شب، کارم ادامه دارد. دست و زانو و کمرم درگیر شده و از بس، آجر روی هم چیده‌ام دیگر جانی برایم باقی نمانده است.»

محسن از آرزوهایش می‌گوید، آرزوهایی که مدت‌هاست در این کوره آجرپزی خاک گرفته و به دست باد سپرده شده است؛ از نامزدی که کیلومترها دورتر از او در تهران زندگی می‌کند و او هر دو یا سه ماه، برای دیدنش راهی این شهر می‌شود؛ از آینده‌ای که معلوم نیست چه سرنوشتی را برای او و نامزدش رقم خواهد زد!

«اسماعیل» کوره‌سوز است؛ کسی که جایش بالای سر کوره آجرپزی است و حواسش به این است که دمای هوای کوره طوری تنظیم شده باشد که آجرها ذوب نشوند یا خام باقی نمانند: «برای این کار، ماهانه 20میلیون تومان حقوق می‌گیرم. دمای هوای کوره‌های آجرپزی بین 800 تا 1100 درجه است. ساعت‌ها باید بالای سر کوره به انتظار بنشینم تا آجرها پخته شوند. خدا را شکر که در این سال‌هایی که در کوره کار می‌کنم، اتفاقی برایم نیفتاده است.»

ته دنیا برای کارگران کوره‌های آجرپزی همین‌جاست!

ظهر که می‌شود آفتاب، کوره‌های آجرپزی را در خود محاصره می‌کند. دمای هوا طعنه می‌زند به 40 درجه سانتی‌گراد و کوره‌ها تب می‌کنند.

کارگرها این موقع روز که می‌شود، تنها برای ساعاتی دست از کار می‌کشند و برای خوردن ناهار و استراحت به چهاردیواری‌های خود پناه می‌برند؛ آلونک‌های محقری که دمای هوای داخل آن‌ها کم از بیرون ندارد و هیچ وسیله سرمایشی هم در آن‌ها دیده نمی‌شود.

در این موقع روز که کوره‌های آجرپزی زیر نور آفتاب، غرق شده‌اند و خاک‌های رس به آرامی از این طرف به آن طرف جابه‌جا می‌شوند، هیچ صدایی در برهوت شنیده نمی‌شود؛ جز صدای باد که پر است از گردوغبار و بوی نفت.

زن‌ها و مردها و کودکان کارگر با چشمانی خیره و گردشده روانه اتاقک‌هایشان هستند؛ متعجب از اینکه در این موقع روز که گرما کوره‌ها را به تنور تبدیل کرده است، غریبه‌ها در کوره‌ها به دنبال چه می‌گردند؛ آدم‌هایی که فاصله دنیایشان با دنیای همسایگان کوره از زمین تا آسمان است!

شاید آن‌ها با خودشان فکر می‌کنند نوشتن چند خط از زندگی سوخته آن‌ها کدام دردشان را دوا خواهد کرد و چه فایده‌ای برایشان به‌همراه خواهد داشت.

در چشم‌های متعجب و حیرت‌زده آن‌ها، کوهی از حسرت و درد خانه کرده است، حسرت داشتن خانه‌ای هرچند کوچک از جنس آجرهایی که هر روز با دست خود آن‌ها را می‌سازند؛ تمنای زندگی در کنار خانواده و داشتن کاری سبک با درآمدی معقول و هزارویک خواسته دیگر که البته در کوره‌های آجرپزی خاک گرفته‌اند!

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

نوزده − هفت =