وصیت‌نامه

حالا دیگر هفت‌ساله‌ام. آن خانه‌مان هم دیگر نیست. خرابه شده است. لباس‌ها و اسباب‌بازی‌هایم را گذاشتیم توی کوله‌پوشتی و آمدیم بیمارستان «المعمدانی».

تاریخ انتشار: 13:56 - دوشنبه 1402/08/1
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
وصیت‌نامه

به گزارش اصفهان زیبا؛ عمه ساره هر هفته به دیدنم می‌آمد.

روسری آبی‌رنگش را که دور سر می‌پیچاند، گره کوچکی هم بالای سرش می‌زد. رنگ آبی روسری با رنگ آبی چشمان عمه ساره، دوست‌داشتنی‌ترین ترکیب دنیا بود. اول از همه من را بغل می‌کرد.

بالای ابرویم را می‌بوسید، گوشه‌ی گردنم را بو می‌کرد، قطره‌ای اشک از چشمانش می‌چکید. خیسی گونه‌اش را با انگشت کوچکم می‌گرفتم. بعد می‌خندید. انگار که بخواهد با خنده‌ای همه‌ غصه‌هایش را بشوید و ببرد.

من فقط دو روز از دخترش سمانه بزرگ‌تر هستم. هم‌بازی که نه، همراه همیشگی هم بودیم. آن موقع‌ها باهم زندگی می‌کردیم، در یک ساختمان. خاله هر روز قطایف می‌پخت. خانه‌شان یک خیابان آن‌ور تر بود.

یک روز رفتم تا برای خودم و سمانه چند تا از شیرینی‌ها بگیرم تا موقع بازی بخوریم. دیگر سمانه را ندیدم. دیگر هیچ‌وقت. پنج سال داشتیم، اما به قدر پنجاه سال باهم قرار دوستی گذاشته بودیم.

من از آن وقت دیگر نتوانستم بازی کنم. حتی تا امروز، دیگر قطایف هم نخورده‌ام. دیگر بوی قطایف را هم دوست ندارم.

عمه ساره می‌گفت سمانه آمده بود دنبال من. اما نه به من رسیده بود. نه دیگر خبری از او به ما رسید.

دایی عبود می‌گفت دوستش محمد او را دیده است. می‌گفت وقتی سمانه از کنار سرباز اسرائیلی می‌گذشت به او سنگ پرتاب کرده است.

سنگ خورده بود به چشم سرباز. سرباز سمانه را دنبال کرده بود.

دوست دایی عبود رفته بود تا سمانه را نجات دهد. اما به هر دو پای او شلیک کرده بودند. ما دیگر سمانه را ندیدیم.

حالا دیگر هفت‌ساله‌ام. آن خانه‌مان هم دیگر نیست. خرابه شده است. لباس‌ها و اسباب‌بازی‌هایم را گذاشتیم توی کوله‌پوشتی و آمدیم بیمارستان «المعمدانی».

دشمن گفته با آنجا کاری ندارد. دیروز یک سرباز اسرائیلی با یک چشم زخمی دیدم. خیال می‌کنم او سمانه را شهید کرده. نقشه‌ای کشیده‌ام. فردا می‌خواهم انتقام سمانه را بگیرم. شاید خودم هم شهید شدم.

اصلا شاید تا فردا زنده نماندم. موشک‌های اسرائیل هر روز چندصد کودک مثل من را شهید می‌کند. من از شهادت نمی‌ترسم.

اما اسباب‌بازی‌هایم را خیلی دوست دارم. بعد از سمانه بهترین دوست‌های من بودند. باید بنویسم. شاید عملیات طوفان‌الاقصی نیروهای مقاومت هنوز طول بکشد. شاید قبل از آزادی شهید بشوم. پس می‌نویسم.

سلام من هایا هستم و اکنون وصیت‌نامه‌ام را می‌نویسم

1. پول‌های من ۸۰ شکل است؛ ۴۵ شکل برای مامان، پنج شکل برای زینت، پنج برای هاشم، پنج برای تیتا، پنج برای خاله هبه، پنج برای خاله مریم، پنج برای دایی عبود و پنج برای عمه ساره؛

2. اسباب بازی‌ها و همه چیزهایم برای دوستانم، زینت خواهرم، ریما، منه، أمل؛

3. لباس‌های من: برای دخترعموهایم و اگر چیزی ماند، انقاق کنید؛

4. کفش‌های من: به فقرا و نیازمندان اهدا کنید، البته بعد از شستن و تمیز کردن.»

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

سه × 4 =