به گزارش اصفهان زیبا؛ خاکهای روی دفتر را میتکاند و میگوید: «احمد نگاه کن! بالاخره دفتر نقاشیام را پیدا کردم. تازه دیگه دستمم درد نمیکنه؛ خوب شده. پاشو دیگه. چرا نشستی؟! میخوام زودتر برسیم خونه و نقاشیام رو به مامان نشون بدم.»
دستش را میگیرد و کنار خود مینشاند: «غاده، آرام باش! ما در بمباران مدرسه شهید شدیم.»