به گزارش اصفهان زیبا؛ پیشازاین، درباره شکنجهشدنش به دست ساواک با چند رسانه دیگر هم صحبت کرده بود؛ اما بازهم دلش میخواست از آن دوران بگوید…
بگوید تا جوانان و نوجوانان ایران با اتفاقهای آن زمان آشنا شوند و منفوران تاریخ کشور خود را بشناسند…
بگوید تا به اعتقاد خودش ادعای افرادی همچون پرویز ثابتی که در کشته و شکنجهشدن بسیاری از فعالان و زندانیان سیاسی پیش از انقلاب نقش داشت و حالا آنها را تکذیب میکند، ثابت نشود…
بگوید چون تصور نمیکرد روزی خواهد رسید که بخشی از تاریخ ایران را شفاهی بازگو کند و از شکنجهها و فعالیتهای انقلابی خود اینگونه بگوید: «هنگام شکنجه به دست ساواک به خود میگفتم آیا روزی میرسد که این شرایط را برای آیندگان بازگو کنم و بخشی از چهره رژیم ظالم شاهنشاهی را به همگان بشناسانم؟ اصلا آیا تاریخ شاهنشاهی ایران با همین مبارزههای ما به پایان خواهد رسید؟
بله؛ رسید و بنده زندهام و زیر شکنجهها کم نیاوردم و هماکنون از آن دوران با شما صحبت میکنم.» اکبر خلیلیان گورتانی، ازجمله مبارزان سیاسی اصفهان است که فعالیتهای انقلابی خود را در سن کم آغاز کرد و در 23سالگی با حکمی 10ساله به زندان قصر افتاد و دوسالونیم عمر خود را تا آستانه پیروزی انقلاب (در آبان 57) در زندان سپری کرد؛ فردی که 50 روز زیر شکنجه ساواک قرار داشت و لام تا کام اما حرفی نزد و همراهان انقلابی خود را لو نداد.
خاطرههای حاجآقا خلیلیان از زمان پیش از انقلاب، شکنجه، زندان قصر و درنهایت، آزادی و پیروزی انقلاب با مقدمهای از فعالیتهای سیاسی و انقلابی او و تجربه کوتاهش در سازمان مجاهدین خلق برای ما بازگو شد که در ادامه میخوانید.
27 تشکل انقلابی اصفهان در 1350
فعالیتهای سیاسی تشکیلات ما از مسجد شهید بهشتی امروز که در 1350 مسجد آقاسید ابوالحسن اصفهانی نام داشت، آغاز شد.
جلسههای قرآنی بسیاری در آن مسجد برگزار میشد که ضمن آموزش قرآن و مفاهیم آن، فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نیز در آن مکان جریان داشت؛ البته پشت همه این برنامهها، تشکیلاتی بود که جلسههای آن در خانههای اعضا تشکیل میشد و در بطن همان جلسهها مسائل اصلی انقلاب تشریح و بررسی میشد.
در آن تاریخی که ما فعالیت انقلابی داشتیم، تقریبا 27 تشکل انقلابی زیرزمینی در شهر اصفهان وجود داشت؛ چراکه از 15 خرداد سال 42 که رژیم شاه همه مبارزان تهران را سرکوب، دستگیر و زندان کرد، گروهها و فعالان سیاسی مجبور شدند بهصورت مخفی و غیرعلنی فعالیتهای خود را ادامه دهند تا ساواک به آنها دسترسی نداشته باشد.
از ورود تا خروج از سازمان مجاهدین خلق
در همان جلسههای سال 50 تصمیم بر این شد که مبارزههای انقلابی ما در اصفهان ارتقا پیدا کند و در سطح بالاتری با شاه به مقابله بپردازیم و از طرفی، برای عضوگیری بیشتر افرادی را که مستعد هستند، وارد فعالیتهای انقلابی خود کنیم؛ به همین منظور دو تن از دوستان خدمت دکتر فضلالله صلواتی رفتند و از ایشان خواستند که فردی را معرفی کند تا ما بتوانیم از طریق او مبارزههای خود را با کیفیت بیشتری توسعه ببخشیم.
آقای صلواتی فردی به نام محمود طریقالاسلام را به ما معرفی کرد. طریقالاسلام از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود. او در آن زمان فراری بود و در اصفهان حضور داشت؛ فردی که البته بعدها به گروه پیکار و گروه راه کارگر و به منافقین پیوست و از سوی جمهوری اسلامی دستگیر و اعدام شد.
زمانی که او در جلسههای ما حضور پیدا کرد، احساس کردیم افکار انحرافی دارد، افکاری که خلقت انسان را بهوسیله خدا قبول نداشت و به فرضیه داروین معتقد بود و از طرفی، تحولات تاریخی را بر اساس تغییر ابزار تولید میدانست و مباحث اسلامی را نیز در کنار مباحث مارکسیستی قبول داشت؛ فردی طبیعتگرا بودکه همهچیز را بر اساس مسائل مادی بررسی میکرد. ما چندین جلسه با او در خصوص این مسائل بحث و گفتوگو کردیم که بیفایده بود.
به یاد دارم سال 53 کنار زایندهرود ایستاده بودم و در خصوص این افکار و عقاید سازمان مجاهدین خلق بسیار فکر میکردم. درنهایت به این نتیجه رسیدم که اعضای سازمان مجاهدین خلق طرفدار مارکسیست هستند و بر اساس تفکرات مارکس عمل میکنند و با مارکسیستها همکاری دارند و باید از آن گروه جدا شد و ارتباط آنها را با جلسههای انقلابیمان قطع کرد.
برای اطمینان بیشتر از این تصمیم و مشاوره در خصوص این موضوع به سراغ مرحوم استاد پرورش رفتم که در آن زمان در مدرسه احمدیه معلم بودند. به ایشان گفتم: بنده سه پرسش دارم: اول اینکه، آیا در درگیری با ساواک انسان میتواند خودکشی کند تا دستگیر نشود؟ دوم اینکه، آیا میتوانیم با مارکسیستها وحدت استراتژیک داشته باشیم؟ و آخر اینکه، آیا در اسلام اقتصاد زیربنا است؟
ایشان گفتند: منظورتان از این پرسشها چیست؟ بنده پاسخ دادم: فردی به نام محمود طریقالاسلام این مسائل را مطرح کرده است. مرحوم پرورش گفتند: خب اینها رهبرانشان مارکسیست شدند و نمیتوان رفتار و عملکرد و شیوه آنها را الگو قرار داد. نظری که البته خود به آن رسیده بودم و صحبتهای آقای پرورش مهر تأییدی بود بر آن؛ اینکه حرکتهای مجاهدین خلق بر اساس ارزشهای مارکسیستی است.
مرحوم پرورش گفتند: آیا میتوانید طریقالاسلام را در اختیار ما قرار دهید؟ من هم پیامی به طریقالاسلام دادم و او یک قرار با مرحوم پرورش در یکی از باغهای غرب اصفهان گذاشت که البته بازهم زیر بار نرفت و راهنماییها و صحبتها و بحثهای مرحوم پرورش هم کارساز نشد.
طریقالاسلام چون جوجهای که در چنگ عقاب گیر کرده باشد، در مقابل استاد دستوپا میزد؛ اما زیر بار نمیرفت. یکی از پرسشهایی که مرحوم پرورش با او مطرح کرد این بود که آیا مبارزات باید مسلحانه باشد؟ چراکه سازمان مجاهدین خلق استراتژی مسلحانه را قبول داشت.
استاد اما میگفت: شرایط تعیین میکند که مبارزات به چه صورت انجام شود؛ همچون ائمه ما که در شرایط مختلف نوع مبارزه را تغییر میدادند؛ برای مثال، حضرتعلی(ع)، امامحسن(ع)، امامحسین(ع) و امامرضا(ع) هرکدام استراتژی خود را داشتند و اینطور نیست که استراتژی مسلحانه در همه شرایط جواب دهد.
طریقالاسلام اما زیر بار این صحبتهای آقای پرورش نمیرفت و اعتقاد داشت همهچیز باید از طریق ترور و انفجار تغییر کند.
قطع ارتباط با سازمان و سفر به سوریه و لبنان
پس از صحبتهای آقای پرورش با طریقالاسلام، بنده به او گفتم ارتباطش را با تشکل ما قطع کند. او اما تصمیم گرفت من را لو دهد و در اختیار ساواک بگذارد؛ البته طرح اولیه او ترور بنده بود؛ چون در چند جلسه مشترک همیشه با سلاح حاضر میشد و پشت سر من حرکت میکرد که من حرکتی علیه او انجام ندهم؛ همیشه هم این موضوع را میپرسید که آیا تو تابهحال مردهای خاک کردهای؟ سپس ادامه میداد که ما اما خاک کردیم؛ فردی از خود ما را که به سازمان خیانت کرد، کشتیم و خاک کردیم.
در آن زمان من نمیدانستم که او بنده را با این صحبتها تهدید میکند. بعدها که هرروز با سلاح سراغ من میآمد و از طرفی، اعلامیههای مخفی را با پست علنی درب منزل بنده میفرستاد تا از این طریق ساواک را متوجه من کند، فهمیدم که او برای من نقشه دارد و قرار است اتفاقی برایم رخ دهد؛ به همین خاطر هم با مرحوم پرورش درباره این موضوع مشورت کردم.
ایشان هم برای اینکه نه از سوی ساواک دستگیر شده و نه به دست سازمان مجاهدین خلق ترور شوم، پیشنهاد کرد بهمنظور ارتقای سطح مبارزاتی تشکل و گذراندن دوره تکمیلی نظامی مسلحانه و البته دوری از این فضا مدتی را در کشوری خارج از ایران بگذرانم تا هم در نقطه امنی باشم و هم اگر در مبارزههای انقلابی به فعالیتهای مسلحانه نیاز شود، دستمان پر باشد.
البته این دوره نظامی خارج از کشور در شب 22 بهمن به کارمان آمد. همزمان با آن اتفاقها و درگیریها با طریقالاسلام، یکی از اعضای تشکل ما که دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود، در تهران دستگیر شد و متأسفانه در جریان دستگیریاش، تشکیلات اصفهان را هم لو داد و ساواک از این طریق به فعالیت گروههای ما در سطح شهر و بهخصوص غرب اصفهان دسترسی پیدا کرد.
پسازآن ساواک بهشدت ما را زیر نظر داشت و چندنفری را هم دستگیر کرد؛ ازجمله محمود جوانی و مرتضی نیلی که خوشبختانه آنها کسی را لو ندادند و ساواک نتوانست به همه افراد و دیگر مسائل تشکیلات ما دست پیدا کند. سفر بنده به سوریه و لبنان هم در همان زمان و با مجموعهای اهداف که مرتبط با این موضوع بود، صورت گرفت. پس از مدتی که دوره آموزههای نظامی را در آنجا گذراندم، به کشور بازگشتم و مبارزهها را در سطح بالاتری ادامه دادم.
دستگیری در اصفهان
پس از برگشت از آن سفر در تاریخ 19/2/1355 در اصفهان دستگیر شدم. ساواک تهران به ساواک اصفهان ابلاغ کرده بود که فلانی را در اصفهان دستگیر و به تهران منتقل کنید. جزئیات آن همگی با سند و مدرک در پرونده ما موجود است.
پس از دستگیری ما را به تهران منتقل کردند و من را به مدت 50 روز تحت شکنجه قرار دادند و به دلیل اعترافهای دوستان در خصوص بنده، در حکم نهایی به ده سال زندان محکوم شدم.
مدتی از این دوران را در کمیته مشترک ضدخرابکاری تهران گذراندم و پسازآن به زندان قصر منتقل شدم؛ حکمی که البته اگر سفر بنده به سوریه و لبنان در آن درج میشد، مطمئنا به اعدام یا حبس ابد تبدیل میشد؛ چراکه این اقدام ما، ورود به دسته افراد مسلح بهشمار میرفت.
بهوقت شکنجه
پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم ساواک، در مصاحبهای اخیرا مطرح کرده بود که ساواک در آن زمان (پیش از انقلاب) زندانیان سیاسی را شکنجه نمیکرد؛ این در حالی است که بنده خود یک شاهد زنده از این شکنجههای ساواک در آن زمان هستم.
بهجز من، هستند دیگر افرادی که هماکنون با آنها از طریق کانالی در ارتباطم، کانالی با عنوان زندانیان زمان شاه که ابتدای تشکیل هزار و دویست نفر عضو داشت و با فوت 400 نفر از این تعداد، بازهم 800 نفر همچنان در این کانال ارتباطی حضور دارند.
این افراد، تحت شکنجههای ساواک قرار گرفتهاند؛ اما متأسفانه خاطرههای دردناک شکنجه آنها به دست ساواک مغفول مانده است، ساواکی که اقدامات مشابه آن را در حال حاضر در غزه شاهد هستیم. این سازمان، آموزشدیده موساد و سیا و سازمان اطلاعات انگلیس بود.
سختی دوران شکنجه به اندازهای بود که اسم کمیته مشترک ضدخرابکاری تهران را کشتارگاه انسان گذاشته بودیم. اگر بخواهیم تعداد شلاقهایی را که ساواک بر بدن و کف پای ما میزد، بشماریم یا تعداد کشتهها به دست ساواک را نام ببریم، آنقدر زیاد است که قابلشمارش نیست؛ حتی برای برخی از زندانیان شلاق را جیرهبندی کرده بودند؛ درواقع مرکز حکومت شاه، کمیته مشترک و ابزار ادامه حکومت شاه، شکنجه زندانیان بود.
قفسهایی بود که زیر آن آتش روشن میکردند و بدنهای عریان را در آن قفسها میانداختند؛ البته این نوع شکنجه، شکنجه عادی آنها بود. تقریبا 50 روز اولیه حکم دهساله بنده به شکنجه گذشت.
از میان دوستانی که از تشکل ما دستگیرشده و برخی از اعضای تشکل را لو داده بودند، شخصی بود که عکس شاه را در یکی از باغهای غرب اصفهان میگذاشت و با تفنگ بادی سر شاه را نشانه میگرفت. دقیقا همان شخص من را لو داد و ساواک بنده را شریک جرم او بهشمار آورد و با این تعریف که من نیز خواهان ترور شاه هستم، از من در بازجوییها پذیرایی میکرد و درحد مرگ کتک میزد؛ منتهی ساواک موفق نشد بنده را وادار به اعتراف یا لودادن همتشکلیهایم یا دیگر فعالان سیاسی که میشناختم و از آنها اطلاعات داشتم، کند.
همان زمان که از سوی آقای پرورش برای سفر به خارج از کشور تشویق شدم، به افراد سرشناسی همچون جلالالدین فارسی، آیتالله جنتی و پسر ایشان علی جنتی، آیتالله طاهری و… برای کمکگرفتن در این سفر معرفی شدم؛ افرادی که اگر زیر شکنجهها اسم آنها را میبردم، مطمئنا حبس ابد میخوردند؛ حتی خود آقای پرورش هم در معرض خطر بود؛ به همین خاطر در آن شرایط شکنجه با خود عهد بستم بهتر است جانم را فدای آنها کنم و لب از لب باز نکنم تا آنها به زندان شاه نیفتند.
زندان قصر
پس از آن شکنجهها من را به بند 8 زندان قصر منتقل کردند. درمجموع سه بند زندانیان سیاسی با مجموع 25 نفر وجود داشت که تنها در بند ما (بند 8) کمترین مدرک تحصیلی زندانیان دیپلم بود. همه زندانیان دکتر، مهندس، روحانیون و بازاریان بانفوذ ایران بودند؛ تنها یک دیپلمه حضور داشت. به عبارتی، همه قشر فرهیخته آن زمان از مبارزان انقلاب بودند و با شاه مبارزه میکردند.
زمانی که بنده را در سلول انفرادی انداختند، احساس کردم در یک چاه 2500ساله افتادم که بیرون آمدن از آن غیرممکن است. 2500 سال حکومت شاهنشاهی جلوی چشم من بود. گذشته و آیندهای مبهم پیش رویم بود که با قطع ارتباط با بیرون و در تاریکی مطلق احساس کردم در بطن و متن تاریخ دفن شدهام.
به یاد دارم در روزهایی انفرادی با خود میگفتم: آیا روزی خواهد رسید که بتوانم شرایط الان را برای آیندگان بازگو کنم؟ باور کنید ما بهعنوان مبارزان انقلابی فکر نمیکردیم بتوانیم از شرایط آن زمان، شکنجهها و فعالیتهای انقلابی خود در این زمان برایتان خاطره بگوییم و به عبارتی، پایان تاریخ شاهنشاهی ایران را با همین تجربههای مبارزاتی خود عنوان کنیم.
از آزادی تا پیروزی
درست پس از گذشت دو سالونیم از حکم بنده و در ایام نزدیک به پیروزی انقلاب شاه برای آرامکردن مردم تنها در یک روز یکهزار و صدوبیست و شش زندانی سیاسی دربند را با عنوان عفو ملوکانه آزاد کرد تا شاید بتواند بر اساس شعار تظاهرکنندگان زمان انقلاب که «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» عمل کرده و مردم را قانع کند تا علیه او تظاهرات نکنند. ما نیز جزو آن زندانیان عفوخورده بودیم که آبان 57 و دقیقا در روز 3/8/1357 پس از دو سالونیم حضور در زندان قصر آزاد شدیم.
شب 21 بهمن 57 بنده خدمت استاد پرورش در مسجد سید اصفهان(همان محل همیشگی انقلابیون) بودم. دیدم آقای پرورش خیلی نگران و ناراحت هستند. نگرانی ایشان را جویا شدم. گفت: ارتش میخواهد در تهران کودتا کند و ارتشیهای اصفهان نیز ممکن است به ارتش تهران بپیوندند. آن شب بنده حرفی دراینباره نزدم.
شب 22 بهمن اما درخدمت ایشان گفتم: حاجآقا اگر قرار شد وارد فاز مسلحانه شویم، دوستانی هستند که امکاناتی دارند و میتوانند اقدامات نظامی انجام دهند. این صحبتهای بنده باعث شد مرحوم پرورش به آقای رحیم صفوی زنگ بزند تا ستاد دفاع شهری را تشکیل دهد.
پسازآن فورا ستاد دفاع شهری تشکیل شد وکنترل خیابان مسجدسید و خیابان چهارباغ که مرکز فعالیتهای انقلاب در اصفهان بود، برعهده مدیریت گروه دهنفری ما قرار گرفت، که اگر ارتش ورود کرد، ما با داشتن امکاناتی چون 90 حلقه دینامیت فتیلهگذاری شده، بمبهای دستی و کلتهایی که بههمراه داشتیم، وارد عملیات شویم؛ چند نفر هم مسلحانه کنار پادگان مستقرشده بودند. خداراشکر آن شب بدون اینکه گلولهای ردوبدل شود، به صبح رسید و درنهایت حکومت شاه سقوط کرد و از صداوسیما پیروزی انقلاب ایران اعلام شد؛ درواقع از همین مختصر آموزشی که ما در سوریه و لبنان دیده بودیم، در آن شب استفاده کردیم و توانستیم مفید واقع شویم.