همین تیتر به نظر شرح کاملی است از این فیلم. جهان فیلم، فیلم کوتاهی است. کاراکترها، چیدمان صحنهها، فیلمبرداری، دیالوگها و هر آنچه از اجزای فیلم بتوان شمرد. بزرگترین مسئله این فیلم، جهان بیمعنا و نامتجانس با زندگی مخاطب است. چیزی که در فیلمهای کوتاه بسیاری هم قابل مشاهده است؛ فیلمها و فیلمسازانی با ساختار فکری روشنفکری.
مخاطب در فاصلهای دور از فیلم میایستد و همه چیز را بدون درگیرشدن حس نظاره میکند و حقیقتا فقط نظاره میکند، نه اینکه بتواند حس کند یا حتی اتفاقات را از چشمان کاراکتر فیلم ببیند. این یعنی نقض یکی از مهمترین وجوه هنری که پای بزرگش در زمین مخاطب است. این فیلم صرفا جایش در جشنوارههاست و به یقین جایی در گیشه ندارد.
چون ناتوان از طرح مسئله برای مخاطب است. جدای از این طرح مسئله که کاری است دشوار در سینما که این فیلم در آن ناتوان است، حتی مسئله کارگردان که منجر به ساخت چنین اثری شده هم آنقدر از مسائل مخاطب دور است که هیچ جذابیتی ندارد و همراهکننده نیست. گویی فیلم در عالمی دیگر سیر میکند، نه در جایی که ما زندگی میکنیم. اصلا سینما هست که ما بتوانیم عالمهای متفاوت و حتی خارج از تصورمان را ببینیم و بفهمیم؛ ولی این تا این منظور راهی سخت در پیش است.
به همین دلیل کاراکتر هم که از اساسیترین عاملهای ایجاد همحسی است، در این فیلم مانعی است برای ورود به درک و پذیرش جهان این فیلم.اساس ایده، ایدهای است با قابلیت دلهرهسازی، کنشها و اتفاقات بسیار؛ ولی متأسفانه هیچ گونه استفاده درستی از این ظرفیت نشده است. عملا تصویر هم کمکی به پیشبرد داستان نمیکند و روایت را جلو نمیبرد.
با تصاویر فقط مناظری برفی را به تکرار میبینیم. بعد از زمان قابل توجهی که روایت ساکن بوده، دیالوگهایی تحمیلی در دهان کاراکترها گذاشته شده و با اطلاعاتدادن میخواهد مقداری این سکون را جبران کند که متأسفانه این حجم از تظاهر و نامتناسب بودن دیالوگ با موقعیت هم ضد خودش عمل میکند.