زیر درختان انگور از پشت شیشههای رنگی
شاید بهترین راه برای ورود به محله کهنسال پاقلعه، از سمت خیابان ملک و بازارچه حاجآقا شجاع باشد. اما پیش از آن یک خانه قدیمی و زیبا با پیشینهای بسیار غنی ما را به خود میخواند. انگورستان ملک در روزگاری که هنوز خیابانکشیهای مدرن صورت نگرفته بوده واقعا انگورستانی بزرگ و با صفا بوده که هنوز هم نام خود را روی این خانه تاریخی بر جای گذاشته است. اینجا خانه ملکالتجار خوشنام اصفهان است. به قول سعدی، نام نیکی اگر از انسان باقی بماند بهتر از برجای گذاشتن سرای زرنگار است. اما حاج محمد ابراهیم خان ملکالتجار هر دو را از خود به یادگار گذاشته است. هم نامی نیک و بلندآوازه و هم سرایی زیبا و دلانگیز. ملکالتجار به قول میرزاحسین خان جابریانصاری نمره اول نیکان اصفهان بود. محمدابراهیم مانند پدرش که او هم ملکالتجار اصفهان بود میل به آبادکردن و سازندگی داشت آن هم در دوره قاجار که همه چیز روبه ویرانی میرفت. او در بسیاری از انجمنهای صنفی و اجتماعی شهر عضو اصلی بود و با تکیه بر اعتبار فراوانی که داشت در راه حفظ برخی از آثار تاریخی شهر در برابر ماشین تخریبگر ظلالسلطانی مقاومت کرد. وارد خانه ملک که میشویم با حیاطی مسقف روبهرو میشویم که در همان دوره قاجار بهعنوان تکیه از آن استفاده میشده است. مزار خود محمدابراهیم خان ملک در ضلع شمالی حیاط به چشم میخورد. ضلع جنوبی اما سراسر با یک شاهنشین هفت دری زیبا آراسته شده که هنوز هم اسباباثاثیه مرحوم ملک در آن به چشم میخورد. آنسوی این شیشههای رنگبهرنگ، حیاط لخت و بایری هست که میتوان تصور کرد روزگاری با درختان تاک سرسبز و خرم بوده است. اما امروز جای آن را داربستهای فلزی گرفته و حیاط را آماده برگزاری مراسم سوگواری کرده است. این فقط خانه ملکالتجار نیست که با سلیقه و معماری زیبایی بنا شده است. اگر به بازار اصفهان سری بزنید و سراغ تیمچه ملک را بگیرید در همان نگاه اول از زیبایی و سلیقهای که در ساخت تیمچه و سرای ملک بهکاررفته چشمتان سیراب میشود. محمدابراهیم خان ملکالتجار بناهای دیگری هم در اصفهان به نام خود دارد. مثل تکیه ملک در تخت فولاد که برای مرحوم آخوند کاشی (ملامحمد کاشانی) ساخت یا کاروانسرای ملک در نزدیـکـی مسـجـد رکنالملک که دست مرمتگر ملکالتجار تاکنون زنده نگهش داشته است.
داستان سقاخانه و بُز پاقلعه!
همتای انگورستان ملک در آنسوی خیابان، خانه تاریخی زیبای دیگری به نام خانه ملاباشی قرار دارد که دیدارش را باید به وقت دیگری واگذار کرد. پس رکابزنان خیابان ملک را به سمت بازارچه حاجآقا شجاع پشت سر میگذاریم. تقاطع خیابان ملک و استاد همایی در قدیم حمامی به نام ملک وجود داشته است. اهالی پاقلعه هنوز هم این حمام و روز تخریبش را به خاطر دارند. شنیدهام که وقتی حمام را خراب میکردند راهرویی زیرزمینی پیدا شد که به خندق قلعه یا همان چشمه باقرخان وصل میشده است. خب میدانیم که راهروهای زیرزمینی میدان نقشجهان و دولـتخـانـه صفوی از همین مسیر به قلعه طبرک منتهی میشده است. ما به سمت بازارچه حاجآقا شجاع میپیچیم؛ اما در سمت غربی خیابان استاد همایی سقاخانهای وجود دارد که به سقاخانه بُزی یا پاقلعه معروف است. بهتر است داستان این سقاخانه را از زبان استاد جلالالدین همایی که خودش بچه همین محله بوده بشنویم: «… در سقاخانه محله پاقلعه که در بازارچه سر خیابان ملک هنوز باقی است، بُزی پیرسیاه رنگ بزرگ هیکل بود، میگفتند از گله گریخته و به اینجا پناه آورده و کرامات و خرق عادات از وی بروز کرده است. مردم عوام به این بُز توسل جسته نذورات برای او میبردند و شاخهای او را نقره گرفته بودند…راقم سطور اواخر عمر بُز کذایی را درک کردم که… یله و رها هرکجا میگردید و به هر خانه که سرزده داخل میشد اهل آن منزل شادمانی میکردند که طالعشان بیدار شده و میمنت و برکت به خانه و خانوادهشان رو کرده است. عاقبت آن بُزک بمرد و کارکنان سقاخانه او را با عزت به خاک سپردند و سقاخانه را به ماتم او سیاه گرفتند!»
بریم کجا؟ بازارچه آقا شجاع!
حالا دیگر تا رسیدن به حریم قلعه باستانی اصفهان یک بازارچه بیشتر فاصله نیست؛ بازارچهای که اسم خاصی دارد و خیلی زود در یادها میماند: بازارچه حاجآقا شجاع. اسمی که در میان اصفهانیها کمکم به یک ضربالمثل تبدیل شده است. اما آقاشجاع صمصامی یک شخصیت واقعی بود و یکی از اهالی مشهور همین محله پاقلعه. مردی که از شاگردی یک نعلبند در بازارچه حسنآباد به مدیریت شرکت گیتینورد رسید. احمد مدنی که خودش اهل پاقلعه بوده حاجآقا شجاع را بهتر معرفی میکند: «در محله ما اشخاصی میزیستند که در حیطه کار خود نامدار بودند. از جمله آقاشجاع صمصامی صاحب شرکت مسافربری گیتینورد که نرسیده به چشمه پاقلعه خانه داشت. آقا شجاع مردی متمول و مشهور بود که هم در محله و هم در تمام اصفهان همه چیزهای بزرگ و شاهانه را به او نسبت میدادند».
و اینک قلعه طبرک
همین که از زیر سقف بازارچه حاجآقا شجاع بیرون میآییم، عمق و وسعت چشمه عمیق باقرخان در چشم مینشیند. در امتداد چشمه که رکاب بزنیم، پلهای سنگی مستحکمی میبینیم که شاید روزگاری راههای ورودی به قلعه بوده است. تصور دیوارهای سر به فلک کشیدهای که آنسوی چشمه بوده و حالا دیگر نیست بسیار دشوار است. چشمانمان را اگر ببندیم صدای چکاچک شمشیرهایی را میشنویم که در طول تاریخ برای فتح قلعه از نیام کشیده شده بودند. صدای دردمندانی که در این قلعه به اسارت روزگار میگذراندند و صدای همهمه مردمی که در این قلعه زندگی میکردند. باورش مشکل است که بپذیریم اصفهان در روزگاری نهچندان دور، قلعهای به عظمت ارگ بم داشته است. اما عکسهای بهجامانده از دوره قاجار بهخوبی عظمت این بنای باستانی را نشان میدهد. نام قلعه ظاهرا برگرفته از خاستگاه آلبویه یعنی طبرستان بوده است. چون گفته میشود این قلعه توسط شاهان آلبویه بنا شده یا بازسازی شده است. حالا فقط روایت دست اول ژان شاردن، سفرنامهنویس عصر صفوی، برای ما مانده که قدمبهقدم قلعه را گشته و چشمش به درخشش گنجینه صفوی در طبرک خیره مانده. پس سوار دوچرخه زمان شده و همراه شاردن به سیصد و پنجاه سال پیش رکاب میزنیم و با شیفتگی در کوچهپسکوچههای قلعه شهر دوچرخهسواری میکنیم: «قطر این قلعه هزار پا و از گل ساخته شده ولی نمای بیرونی آن از گچ است. دیوارهای آن بسیار بلند و کنگرهدار و بالای آن جانپناهها و به فواصل معین برجهایی دارد. قطر دیوارها دوازده تا چهارده پا که دیواری کوتاهتر از خندقی به عرض سی پا اطراف آن است. مدخل قلعه رو به سمت شمال و پانزده پا از سطح زمین بالاتر است که آن را خاک ریخته و شیب دادهاند. در ورودی آن تنگ و کوتاه و میان دو برج قرار دارد. سر در آن بصور منطقهالبروج که اصفهان بطالع آن بنا گردیده است منقوش میباشد».
پس نقش برج قوس که امروزه بر سردر قیصریه در نقشجهان دیده میشود، در عصر صفوی بر سردر قلعه طبرک هم دیده میشده است. «این قلعه 370 خانه و یک میدان مشق و یک مسجد و یک حمام و یک خانه وزیر دارد و نیز دارای بارویی است که قسمت مهم قلعه را تشکیل میدهد. خانههای فوق مسکن عدهای سربازان ایرانی است». برجهای عظیم این قلعه بین اصفهانیهای قدیم داستانها داشته است. مثلا یکی از بزرگترین این برجها، زنجیرخانه نام داشته که زندان قلعه بوده یا برج دیگر، برج چهلدختران نامیده میشده که ظاهرا آنطور که شاردن میگوید، مردم آن روزگار بر این باور بودهاند که ارواح مردگان بهصورت دختران در این برج ظاهر میشدهاند و ازاینجهت این برج برخلاف برجهای دیگر قلعه مسکونی نبوده و کسی جرئت نمیکرده در آن بخوابد. اما شاردن برای هدفی فراتر از یک بازدید ساده پا به قلعه طبرک گذاشته بوده: ملاقات با گنجینه افسانهای صفویه در اصفهان.
گنجینه افسانهای صفویه در اصفهان
شاردن که در اصفهان صفوی همه درها به رویش باز میشده، بخت این را داشته که در شامگاه روزی که شاه سلیمان صفوی، گنجینه قلعه را به زنانش نشان داده، وارد قلعه شود و از این گنج افسانهای بازدید کند. چشمش به این درخشش بیانتها خیره شود و دهانش از تعجب باز بماند: «خزانه سه مخزن بزرگ دارد که هر یک آنها مشتمل بر تالاری مدوّر است که گنبدی بر فرازش میباشد… این مجموعه چنان گرانبها بود که اگر آن را به چشم خود نمیدیدم هرگز نمیتوانستم وجود آن را در ذهنم تصور کنم، و باورم نمیآمد که ممکن است چنین دارایی و جواهراتی در یکجا گردآمده باشد. در هر جعبه و گنجهای که هر جا میگشودم آن را پر از زنجیرها و قابهای طلا، دستبندهای زرین گوهرآگین میدیدم. یک اتاق آکنده از ظروف طلا از بشقابها و سرپوشها و دیگر وسایل، از جمله سطلها و دیگهای زرّین بود… در یکی از اتاقهای واقع در یک گوشه مخزن، مقدار زیادی ظرف زرین یا ظرفهای طلای میناکاری یا جواهرنشان بود. در اتاقهای دیگر صندوقهای بزرگی پر از انواع جواهر مشاهده کردم. چنین میپندارم که شمارشان در هرکدام از ششصد افزون بود. صندوقهایی پر از خنجرهای گرانبها و جواهرنشان نیز دیدم. همچنین چند صندوق پر از فیروزه مشاهده کردم. باری چندان چیزهای نفیس در آنجا دیدم که به زحمت توانستم آنچه را دیده بودم به حافظه بسپارم». چه بر سر این گنج باستانی آمده است؟!
خانه استاد همایی که قرار بود میزبان فرهنگ باشد، چهارقفله شد!
چـقـدر ســخــت مـیشـــود از ایـــن دوچرخهسواری در عصر صفوی دل کند و با قلعه طبرک خداحافظی کرد. وقتی به زمان حال بازگردیم جای آن برج و باروهای کهن، آپارتمانهای بـیریخت و بدشکلی جاخوش کرده که هـمـه تصوراتـمـان از یک ارگ باستانی را درهم میریزد. اما خب چارهای نیست. بهعنوان ایستگاه آخر باید خودمان را به خانه استاد همایی برسانیم و مهمان این ادیب، علامه و اصفهانشناس برجسته شویم. تابلوی خانه تاریخی همایی در خیابان نشاط به چشم میخورد ولی از کوچهپسکوچههای همین پاقلعه هم میشود به خانه همایی رسید. نرسیده به خانه همایی کوچهای که قبلا به جلوخان حاج هادی معروف بوده همسایههای خاصی داشته است. یکی استاد محمود نجار که محله پاقلعه هر روز صبح با صدای اذان او از خواب بلند میشده و همسایهاش فرجالله خان بانکی که محله هر شب با صدای عربدههای مستانه او به خواب میرفته است. خانه همایی در انتهای یک دالان مسقف و تاریک قرار گرفته؛ خانهای که چندی پیش قرار بود بهعنوان مرکز شعر و فرهنگ اصفهان درهایش به روی اصفهان باز شود امروزه چهارقفله شده و بازدید از آن غیرممکن است. اما صدای استاد جلال همایی از پشت همین درهای بسته به گوش میرسد: «ولادت من حوالی سحرگاه شب چهارشنبه غره رمضان سال 1317ه.ق… در محله پاقلعه در خانه موروثی پدر اتفاق افتاده است». خانه پدری استاد خیلی بزرگ نیست؛ اما زیبا و دلنشین است. زیباترین اتاق خانه با نقاشی و گچبریهای بسیار زیبایی تزیین شده است. فارغ از زیبایی ظاهری اما این اتاق داستانها دارد و چه کسی بهتر از خود استاد که درباره این اتاق خاص برای ما تعریف کند: «در این خانه اتاقی است مزین به نقاشی و آینهکاری و خط پدر و جدم زینتبخش آینهکاریهای آنجاست. در بالای اتاق زیر آیینهها و دستهگل نقاشی، حدیث نبوی “انا مدینه العلم و علی بابها” به خط مرحوم هما [پدربزرگ استاد همایی] کتیبه شده است و روبهروی آن هم در سمت پایین گلدان آینهکاری منقش بسیار عالی و این بیت مولانا”از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق را دان منزه از دغل”به خـط مرحوم طرب [پدر اســتـاد همایی] کتیبه شده است. محل تولد من همین اتاق بوده که نمونهای است از ذوق و ظرافت».
پاقلعه نه یک محله ساده که بخشی از هویت باستانی شهر اصفهان است که با همین یادگارهای تاریخی دور و نزدیکش حفظ میشود. از قلعه طبرکی که نیست و خانههای تاریخی ملکالتجار و ملاباشی تا سقاخانه بزی و بــازارچـه حـاجآقـاشـجـاع و خانه استاد همایی و البته مدرسه سیدالعراقین و حمام و مسجد شیخ علیخان زنگنه که در نزدیکی محله شیخ یوسف بنا قرار دارد. محلهای کمتر شـنـاخـتـهشـــده کــه آن خــود داستانی جداگانه است.