شخص گفت: راستش را بخواهی دارم دیوانه میشوم، خیلی وقتها عصبی میشوم و استرس وجودمان را فرامیگیرد. گاهی با عیال به مشکل میخوریم و تا چند روز زندگی زهرمار است. بعدش هم، چشمتان روز بد نبیند، اعصابمان خطخطی و داغان شده (داغان همان داغون است منتها با درجه بالاتر). حالا تو بگو ببینیم چه میشود کرد بلکه این مغز سرکش ما آرام گیرد؟
حکیم سرش را خاراند و روبه شخص گفت: یککلام! این چیزها در باب تخصص ما نیست. قبلا میآمدند پندی، اندرزی، چیزی از ما میستاندند و میرفتند؛ حسابی هم راضی بودند! تو باید بروی پیش روانشناس یا روانپزشک.
شخص چشمهای قلمبهاش را به محاسن حکیم دوخت و با تعجب گفت: روانپزشک! حکیم تو دیگر چرا؟! بروم پیش روانپزشک که بگویند طرف دیوانه است؟ خیر… از تو هم دیگر آبی گرم نمیشود. همان اول که آن جکهای مسخره را گفتی باید راهمان را کج میکردیم و میرفتیم… .
حکیم که حسابی از نابخردی شخص به تنگ آمده ایستاد و گفت: این حرفها دیگر چیست؟ هنوز در قرن بیستویک هم مردم اینطور فکر میکنند؟! مگر وقتی درد معده داری پیش پزشک نمیروی؟
-خیر حکیم! چای نبات میخوریم، رفع میشود. نشد؛ عرق نعنا!
-یکچیزی بگو بشود! همانطور که پزشک گوارش کارش حل مشکلات آن قسمت است، کار روانشناس هم همین است. این عقاید تاریخمصرف گذشته را هم بینداز دور که خوشم نمیآید.
-قانع شدیم حکیم! چیزی بگو که پیشگیری کند و سایرین به دردشان بخورد و به کارشان بیاید. جماعت این متن را میخوانند اگر تا اینجا برسند و چیزی جز درد معده ما و چای نبات دستگیرشان نشود، متن را نصفهکاره رها میکنند و میروند دنبال کار و زندگیشان!
حکیم دستی به ریش و سبیلش کشید و به این فکر کرد که چه راهکارهایی ارائه کند که به کار سایرین بیاید. بعد خودش چهارزانو نشست و از شخص خواست که روبهرویش بنشیند و سراپا گوش شود: چند نکته میگویم تا همانطور که بدنت در آسایش کامل است، مغزت هم آسوده و سلامت باشد.
-اول آنکه سعی کن از کمی از اخبار دور باشی! اینقدر در فضای مجازی و اینطرف و آنطرف دنبال اخبار نباش و فجایع جهان را برای خودت برجسته نکن… خیلی وقتها ذهنت پر است از اخبار ریزودرشتی که خیلیهایش ممکن است هیچ جا به کارت نیاید، همه را از مغزت بریز بیرون و کمی هم به زیباییها نگاه کن. اگر هم آدرس فضای مجازی من را نداری باید بگویم ننگ بر تو! میفرستم، دنبال کن!
-برنامهریزی داشته باش! تا میتوانی در هر زمینه برای خودت مسیر مشخصی بچین. وقتی فعالیتهای روزانهات را داخل یک لیست یادداشت کنی، خیلی راحت میتوانی به آنها بپردازی. فرنگیها بهش میگویند TO DO LIST. این هم یک واژه خارجی که بار مفهومی اندرز برود بالا. هر فعالیتی که انجام میدهی را از لیست کارهایت خط بزن. وقتی روی کاغذ خط بخورد، گویی از صفحه ذهنت خطخورده و دیگر نمیتواند مغزت را شلوغ کند.
-به کارهایی که دوست داری بپرداز! ای شخص منظورم تو نیستیها! اتفاقا تو اصلا به کارهایی که دوست داری نپرداز، بعدا در آن زمینه باید اصلاحت کنم. اگر میبینی که از کارهای روزمرهات خسته شدی، حتما فرصتی را برای کاری که دوست داری در نظر بگیر؛ نوشتن، نقاشیکشیدن، تماشای فیلم، شنیدن موسیقی و یکعالمه کار جذاب دیگر که وقتی در آن مهارت داری و انجامش میدهی، به خودت یادآور میشوی که من هنوز نقاط قوتی دارم که به ذهنم آرامش و فرصت بازنگری میدهد.
شخص بلند شد. خیلی آرام کنار دررفت و همینکه آمد گیوههایش را پا کند حکیم گفت: کجا؟ شخص گفت: ولمان کن حکیم! ذهن ما با این چیزها آرام نمیگیرد. بهتر است برویم طبقه بالا یک حکیم مجربتر هست، میگویند او بیشتر حالیاش میشود؛ البته جسارت نباشد؛ ویزیتش هم بفهمینفهمی کمتر است! حکیم یقه شخص را میگیرد و مینشاندش: بیخود! اولا که حکیم طبقه بالا دولاپهنا حساب میکند. بعدش هم اینکه چانهمان تازه گرم شده و بخواهی هم نمیشود بروی… خیلی خب… کجا بودم؟
– یاد بگیر که بگویی نه! نهگفتن در سلامت روانت نقش بسزایی دارد. ممکن است توی ذهنت پر باشد از کارهایی که هیچکدامش مال تو نیست. مال دیگران است و تو برای اینکه نمیتوانی به آنها نه بگویی، سنگینی و فشار روانیاش را به جان خریدهای و مدام آن را توی ذهنت تکرار میکنی! بگو نه و خودت را خلاص کن! حتی نگو: فکرم را میکنم یا حالا ببینم چه میشود… بیشتر اوقات گفتن قاطع نه هم تو را زودتر خلاص میکند و هم آن زبان بستهای که کارش به تو گیر است. شاید بتوانی کارش را به فرد دیگری ارجاع بدهی که مطمئنی میتواند کارساز باشد، اگر اینطور بود، حتما این کار را انجام بده و راهی جلوی پای آن زبانبسته بگذار…
-ارتباط و تعامل داشته باش! با دوستان و کسانی که فکر میکنی کنارشان احساس بهتری داری در ارتباط باش. ایبابا! تو هم عجب نمونهای هستی پیش چشم ما! استثنای تو با رفقای نابابَت نشستوبرخاست نکن تا در یک گروه علمی-فرهنگی عضوت کنم… گره افکار ژولیدهای که ممکن است آزاردهنده باشند فقط به دست همین افراد باز میشود. پس تعاملت را در مواقع لازم با آنها حفظ کن و از غار تنهاییات بیرون بیا.
– همهچیز را برای خودت بزرگ نکن! اتفاقاتی هستند که فقط در دیدگاه تو فاجعه یا خوشبختی بهحساب میآیند. زاویه دیدت را عوض کن و از نگاه فرد روبهروییات هم نگاه کن. شاید اصلا چیزی که ازنظر تو فاجعه است، از دیدگاه او آنقدر بد نیاید.
– حکیم اگر عیالمان باشد چه؟
– عیالت یا هر انسان متشخص دیگری. مهم این است که تو همه زاویهدیدها را بررسی کنی و اینقدر با افکارت کلنجار نروی.
-دوستنداشتنیهایــــــت را بنویس. همه آن چیـــــزی را که از آن احساس خوبی نداری و فکر میکنی ذهنت را بیجهت به خودش مشغول کرده روی یکتکه کاغذ بنویس. هر وقت حس کردی تمام دوستنداشتنیهای ذهنت روی کاغذ است، کاغذ را مچاله کن و بینداز دور. ازآنجاکه سابقهات در خانه و خانواده بسیار درخشان است باید توصیه کنم که حواست باشد نام اهل منزل را روی کاغذ ننوشته باشی…
ای خدا از سر تقصیراتت بگذرد. دهانم کف کرد. این آخری را هم میگویم و میروم سراغ زندگیام. فقط مدیونی بعدازاین همه افاضات من، بازهم غر بزنی…
-یک مهارت جدید یاد بگیــــــر. یک عالمه فعالیت در حوزههای مختلف هست که با آنها ناآشناییم. از کارهای نرمافزاری تا کارهای بهاصطلاح یَدی و کارهای هنری… چندی است که شروع کردهام به یادگیری فتوشاپ، بد کیف میدهد لامصب… تو هم یاد بگیر، بلکه به کارت بیاید و اینقدر ذهن مشغول و شلوغی نداشته باشی…
شخص از حکیم تشکر کرد و گفت که صحبتهای حکیم را ضبط کرده و بعدا برای همسرش هم پخش میکند. شخص که رفت، حکیم در را بست و سراغ تلفن همراهش رفت. روی صفحه قرمزرنگی نوشت: هشدار که آرامش ما را نخراشی، هشتگ حکیمانه… و سخن وزینش را پست کرد تا به دست سایرین برسد و سایرین از آن لذت ببرند… .