ما سه آدم را پشت سه پنجره میبینیم و با خود خیال ورزی میکنیم که اینها کیاند. چه ارتباطی دارند؟ اینجا خانه کیست؟ ما را به خانهشان راه میدهند و پس پرده را میبینیم؟ آن سه نفر پس پرده را میخواهند نگاه کنند. از پنجره به واقعیت نگاه میکنند؟ اما واقعیت چیست؟ وقتی با مونولوگ اولیه نمایش شروع میشود و کسی خود را به ما میشناساند و میگوید: «همهاش همین بود. همین جزییاتی که تو باورش کردی. تمام آن لحظهها من بود. کنار تو. همش همین بود. حس میکنم دارم به اوج میرسم.» او دارد از پایان یک دوره سخن میگوید یا ادامه؟ همهاش همین بود و خواهد بود. در اینجا تاکید روی «تو» است. تو باورش کردی. پس واقعیت آنی است که دارد بیرون میگذرد یا آن است که تو باورش کردی. واقعیت آنی است که در ذهن سیاوش نویسنده میگذرد یا کاوهی نویسنده؟ این هر دو نمیتواند خلق لیلایی باشد که قرار بود شخصیتی در نمایشنامه باشد؟ کدام واقعیاند وکدام توهم نویسنده؟ اصلا مسئله نمایش این است؟ به گمان من؛ نمایش پُک روایتگر روابط آدمهایی است که با وجود نزدیکی بسیار با هم روابطشان بر مدار درست و صحیح قرار ندارد. چرا که در فرآیند شناخت و رشد خود و شناخت دیگر و خلق شخصیت جدید درگیر هستند. در فرآیند این شناخت و خلق، مرز بین واقعیت و توهم در هم میآمیزد و ممکن است آنچه در ذهن میگذرد با آنچه در واقع میگذرد درهم آمیخته و یکی شود.
اتفاقی که در نمایش پک میافتد و دیگر از جایی به بعد برای من مخاطب فرقی نمیکند سیاوش است که کاوهای در ذهن دارد یا کاوه است که سیاوشی در ذهن دارد. مهم این است که قرار بر خلق شخصیت نمایشی به نام لیلا بود اما او با آدمهای ذهنیاش درگیر شد. اگرچه در ظاهر آدمهای نمایش فعالان هنر تئاتر هستند ولی درون مایه به صرف چگونگی روابط تئاتریها محدود نمیشود و اگر به این ارتباطها بسنده کنیم در تحلیل نمایش به خطا رفتهایم و در نگاه من هم خلق شخصیت محدود به جهان ذهنی شخصیت نویسنده در این نمایش نیست بلکه وسیعتر از این؛ به جهان ارتباطات هر آدمی مربوط میشود. ارتباط با خود. ارتباط با دیگری، ارتباط با خدا و ارتباط با محیط در هر چهار ارتباط شخصیتهای این نمایش دچار مشکل هستند و شاهد رفتارهای مرضگونه هستیم با این تفاوت که از سیاوش اطلاعات نسبتا کاملی داریم و کودکی او را میدانیم یا میشناسیم و علت رفتارهای فعلی او را درک میکنیم. ولی دیگران را نه چندان. رفتارهای کاوه از نظر جنسی آشفته است و نمیدانیم ریشه در چه دارد. سیاوش اگرچه درکودکی آزار دیده اما اکنون هم نه نشانههای بالغ شدن دارد، نه نشانههای پشیمانی بلکه بیشتر نشانههای درخود فرو رفتگی. و لیلا که ضلع سوم است بیشتر حمامی میخواهد و گویی کالایی است که یکی از این مردها باید او را تصاحب کنند. او ارتباط با مادرش را زیاد عیان نمیکند و مادرش تا حد نگران رسیدن یا نرسیدن فرزند نزول میکند. در او هم نشانههایی از بلوغ نمیبینیم .آدمهای نمایش باهم بازی میکنند بدون اینکه رفتار هم را تحلیل کنند. چیزی که نویسنده به جد به آن پرداخته و کارگردان هم با تصویری کردن و پویا کردنش به آن قوت بخشیده است. این بازی خطرناک آدمها را از درون تهی کرده و کسی به نتیجه آن نمیاندیشد بلکه به خود بازی ادامه میدهند. تلخی تراژیک را وقتی درک میکنیم که در لحظههای متعددی خنده بر لبانمان میآید و بعد ویرانی همان آدمی را که خنداند میبینیم. اما چیزی که نمایش را نگه میدارد و نمیگذارد به ورطه مثلث عشقی فرو غلطد این است که یکی ساخته ذهن دیگری است و بیماری شخصیتی مثل سیاوش عیان است و میدانیم که چیزی موجب توهم آدمهای نمایش شده است. همین توهم آنهاست که آنها را تا مرز فروپاشی پیش میبرد. سیاوش در مرز فروپاشی روانی است. لیلا میخواهد خانهای را که ساخته و تاکنون راحت بود، ترک کند یا به تعبیری سیاوش/کاوه را طرد کند. کاوه نیز در بازی با صورتکها خود را پنهان میکند. همه اینها نشان میدهد آدمهایمان در خود گیر کردهاند و نمیدانند که هستند و در حوزههای مهم زندگی نمیتوانند درست عمل کنند. برای همین هم نمایش بر اساس الگوی نمایشنامه با غافلگیری مخاطب از طریق پنهان کردن اطلاعات پیش میرود که سادهترین شیوه ایجاد حس تعلیق در من مخاطب است. اتفاقا آنچه برای من مخاطب جذاب است چیز دیگری است. اینکه آدمها در لحظههای حساس چه واکنشی نشان میدهند. من منتظر آن هستم که مثلا وقتی لیلا فهمید کاوه متن سیاوش را به نام خود زده یا این دو در زندان بودهاند… حتی باورپذیری اینها مسئله نیست. مثلا جزای دختر بازی و موادفروشی مگر یکی است؟ ولی این مهم است که آدمی چطور ممکن است بازیای را که بر اساس توهم است پیش میبرد و حاصل آن چیست. حاصلش ویرانی و الیناسیون است. چنان که در انتها کاوه گربه شد. گربهای که لیلا با او بازی میکند. وقتی ارتباطات بر مدار توهم میچرخد حاصلش جز فروپاشی و تنهایی است. چیزی که کارگردان در تصویر اول نمایش و انتهای نمایش به ما نشان میدهد. همه چیز همان لحظه پشت پنجره است. همه چیز فقط بسط همان لحظه است. آنها به چه به که وکجا مینگرند؟ نمایش این پرسش را درست در جانمان مینشاند یعنی عوامل؛ بازیگران، صحنه، موسیقی ، نور و… کار خود را درست انجام دادهاند.
پک
نویسنده: فاطمه مکاری
کارگردان: احسان فاضلی
بازیگران: فرزاد قاسمی،احسان شهبازی و رادنوش مقدم.
مشاور کارگردان: رادنوش مقدم
دستیار کارگردان: میلاد ترابی
مجری طرح:دکتر علیرضا احمدی
طراح نور: احسان فاضلی
طراح صحنه: مرجان روحانی فر /رادنوش مقدم
مدیر تبلیغات و رسانه: سعید رضوانی
روابط عمومی: افشین شیخ حسنی/ فاطمه شفیعی
گرافیک: سارا رضایی/ الناز پورمیری/ زهرا عباسی
تالار هنر، آذر1400