گُل‌های زیر خاک

زن رو به مردش می‌گوید: نگاه کن جای ما اینجا نبود. قرار بود ما را به بیمارستانی در مجتمع پزشکی ناصریه ببرند. مرد با نگاهی که غربت در آن موج می‌زند، می‌گوید: نگران نباش. خدا با ماست ساره.

تاریخ انتشار: 11:00 - دوشنبه 1403/02/10
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
گُل‌های زیر خاک

به گزارش اصفهان زیبا؛ زن رو به مردش می‌گوید: نگاه کن جای ما اینجا نبود. قرار بود ما را به بیمارستانی در مجتمع پزشکی ناصریه ببرند. مرد با نگاهی که غربت در آن موج می‌زند، می‌گوید: نگران نباش. خدا با ماست ساره.

ساره دخترک کوچکش دینا را بغل می‌کند. سِرم فرورفته در بازوی دخترک به خون نشسته است و دخترک بی‌قراری می‌کند. ساره دخترک را مثل عروسکی به آغوشش می‌چسباند. صورت خاک‌آلود و موهای پریشان دینا به دل مرد چنگ می‌زند. شاید صد یا دویست‌نفری می‌شوند. نظامی‌های اسرائیلی همه را ردیف می‌کنند؛ دسته‌دسته.

ناگهان با لگد و سیلی به جانشان می‌افتند. فحش می‌دهند و هلشان می‌دهند. کتک می‌زنند. مردها رگ گردنشان بالا زده است و مثل زغال سرخ شده‌اند. شده‌اند آتش زیر خاکستر؛ اما دست‌وبالشان بسته است. زن و مرد لعنت می‌فرستند. شعار می‌دهند. آیات قرآن می‌خوانند. «نصر من الله و فتح القریب» می‌گویند. زن‌ها جیغ و شیون سر می‌دهند و کودکانشان را به آغوش می‌کشند. پیرمردها و پیرزن‌ها از خیل جمعیت عقب افتاده‌اند.

نظامی‌ها با قنداقه تفنگ به سر و کولشان می‌کوبند. صدای آه و ناله‌شان بلندتر می‌شود. بچه‌ها گریه را از سر می‌گیرند. چند نظامی لا‌به‌لای جمعیت می‌آیند و همه را پراکنده می‌کنند. آن‌ها نمی‌خواهند مردم کنار هم بمانند. از چهره‌شان ترس و شرارت می‌بارد.

جلوتر، از دور ماشین‌های بلدوزر و جرثقیل نمایان می‌شود. کمی جلوتر، خاک‌ها را دپو کرده‌اند. مثل اینکه کانال کنده‌اند یا شاید برای خودشان سنگر ساخته‌اند.

زن و مرد و بچه و پیر و جوان راهی برایشان نمانده است. با زور و اکراه جلو می‌روند. صهیونیست‌ها از هر طرف محاصره‌‌شان کرده‌اند. به زور و اجبار اسلحه‌هایشان آن‌ها را به‌طرف تپه‌های خاکی هل می‌دهند. جمعیت با دیدن بلدوزرها فریاد می‌کشند. می‌خواهند به عقب برگردند، اما نظامی‌ها با کتک و لگد مجبورشان می‌کنند توی گودال‌های عمیق بروند. هلشان می‌دهند. خیلی‌ها وسط راه توی خاک‌وخل می‌غلتند و دست‌وپاشکسته به آن پایین می‌رسند. همه آه و گریه و جیغ و فریادشان بالاست. خدا را صدا می‌زنند. یاالله می‌گویند. «اشهد ان ‌لا‌اله‌الا‌الله» می‌گویند. صدایشان تا خود آسمان بالا می‌رود.

نظامی‌های اسرائیلی کوتاه نمی‌آیند؛ هم اسلحه دارند و هم ماشین و تجهیزات. همه را داخل گور می‌کنند؛ بعد علامت می‌دهند به راننده بلدوزرها. ماشین‌های خاک‌برداری مثل غولی تکان می‌خورند. جمعیت آخرین توانش را در صدایش جمع می‌کند؛ اما ماشین‌ها تپه‌تپه خاک‌ها را روی سرشان خالی می‌کنند.

آدم‌ها مثل ماهی بیرون‌افتاده از آب دست‌وپا می‌زنند. امیدوارند راه نجاتی پیدا کنند؛ اما گودال را بیش‌ازحد عمیق کنده‌اند. در آن میان ساره با نگاهش به دنبال شوهرش می‌گردد. مردها هم دنبال زن‌ها و بچه‌هایشان می‌گردند؛ اما تا چشم کار می‌کند، خاک‌وخل و گردوغبار است. چشم، چشم را نمی‌بیند. زن‌ها ضجه می‌زنند. بر سر و سینه می‌کوبند. چرا گوش آسمان کر نمی‌شود؟

ساره هنوز در جست‌وجوی مردش است. پیراهن سبز شوهر را نشان‌کرده. دینا را بلند می‌کند. تا جایی که جان دارد، دخترک را روی دست بالا می‌برد تا مرد برای بار آخر دینا را ببیند. اشک از چشم‌هایشان راه افتاده. لحظه‌ای بعد بین آن‌ها را خاک و سنگ پر می‌کند؛ دیواری از خاک که هرآن تنگ‌تر می‌شود.

مرد دستش را به نشان تأیید بالا می‌برد. تکان می‌دهد. از ته حنجره داد می‌کشد: «ساره!» صدایش در پهنای خاک‌ها گم‌وگور می‌شود. آخرین فریادها و هیاهو فضای گودال را پر می‌کند. عده‌ای به دیواره‌های خاکی چنگ می‌زنند؛ اما جان‌دادن عده‌ای ناتوان و دست‌وپاشکسته و مجروح زیاد طول نمی‌کشد.

چند دقیقه بعد، سکوتی سیاه و تلخ همه‌جا را فرامی‌گیرد، سکوتی محض که بوی مرگ می‌دهد. دینا و ساره در آغوش هم با خاک یکی شدند. صهیونیست‌ها یک بار دیگر بر توحش خود مهر تأیید زدند.

 

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

یک × 5 =