به گزارش اصفهان زیبا؛ یکی از جنبههای مهم توسعه در هر کشوری این است که این پدیده اجتماعی سیاسی، با مسئله شهرنشینی قرابت زیادی دارد؛ حتی میتوان گفت لازم و ملزوم یکدیگرند. اما چرا مسئله توسعه باید به پدیده شهر گره بخورد؟ آیا میتوان این را گفت که در نقاطی که شهرنشینی کمتر است، توسعهیافتگی نیز کمتر به چشم میخورد؟این سؤالات خود در چارچوب پارادایم بزرگتری از سؤالات قرار میگیرد که نسبتا مفروضات بیشتری هم دارد.
به این معنا که اساسا مسئله توسعه امری اجتماعیسیاسی است که تبعات محیطی هم خواهد داشت. «توسعه» در معنای تحتاللفظی آن به معنای گسترش و بسط پیدا کردن است؛ پس هرچه توسعه بیشتر شود، میتوان انتظار داشت آن چیزی هم که بهتبع توسعه خواهد آمد، جای خود را در زیست زندگی مردم بیشتر باز خواهد کرد.
وقتی امر اجتماعی سیاسی بسط پیدا کرد، مطمئنا فضای محیطی را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد و در قبض و بسط ویژگیهای آن مؤثر خواهد بود. قبلا هم در یادداشتی با عنوان «سیاستگذاران ما باید چشمهایشان را بشویند!»
این را متذکر شدهام که نگاه ما به برنامهریزی در شهر، موجب شده است طبیعت را بهعنوان یک موجود زنده و عنصر درونی زیست شهری خود نادیده بگیریم. اکنون میخواهم بگویم این نادیده انگاشتن طبیعت، بخشی از مسئله بزرگتری است که ما با آن مواجهیم و ناگزیر از آن هستیم.
ناچار بودن به توسعهمندی، ما را از این بازداشته است که به حریم طبیعت دستاندازی نکنیم؛ یعنی نمیتوانیم جلوی خود را بگیریم تا حریم طبیعت را از دستاندازی خود مصون بداریم. محور قرار گرفتن احتیاجات کلی و احتیاجات فردی در توسعه، ما را به این سمت میبرد که هر لحظه در پی این باشیم که حاشیه سود کار و فعالیت خود را افزایش دهیم و هر سودی را فورا به سرمایه تبدیل کنیم.
این چرخه تبدیل سود به سرمایه، دو نیروی محرکه بیشتر ندارد و آن هم مواد خام طبیعی و نیروی کار است. دستدرازی به مواد خام و استخراج بیوقفه آن از دل طبیعت از یک سو و فراهم کردن شرایط برای نیروی کار تا بتواند راه خانه تا کارخانه را راحتتر بپیماید، از سوی دیگر دو مؤلفه مهمی است که شهرهای ما زاییده آن است. پس توسعه با شهرنشینی رابطه مستقیمی دارد.
اما این رابطه مستقیم چه صورتبندی دارد؟ هرچه شهرنشینی بیشتر شود، جمعیت شهر نیز افزایش مییابد. این امر موجب خواهد شد در کالبد شهر تغییراتی به وجود آید که بیشازپیش شهروند شهری را به نیروی کار سرمایهداری توسعهمند تبدیل کند. هرچه شهرها بزرگتر شود، خانهها کوچکتر خواهند شد. دیگر از خانههای حیاط مرکزی که دورتادور آن اتاقها و در وسط آن نیز یک درخت قد کشیده است و از طریق یک دالان طولانی به کوچه وصل میشوند، خبری نیست. چون همه فضاها به تصرف درآمده تا تبدیل به آپارتمان شوند و قرار است در این آپارتمانها افرادی زندگی کنند که بیشازپیش چرخدندههای توسعه را به حرکت در میآورند.
در خارج از خانه نیز هرچه هست خیابان است و بزرگراه تا بتوانند گرههای ترافیکی این جمعیت سیلآسای شهری را باز کند و زمان رسیدن از خانه به کارخانه کمتر شود. یعنی قرار نیست شهروند در طول شهر اقامت یا توقفی داشته باشد تا به شهر نگاه کند. درودیوار شهر نیز تبدیل به محلی برای قرار گرفتن پوسترها و بنرهای تبلیغاتی شرکتها و برندهای تجاری شده و جذابیت بصری، سنتی و میراثی خود را از دست داده است.
وقتی شهرها توسعه مییابند، روابط هم دگرگون میشوند و روابط توسعهای و مکانیکی جایگزین روابط ارگانیکی میشود که برخاسته از حس تعلق به یک محیط و اجتماع محلی است. به همین دلیل است که شاهدیم شهرها، مخصوصا شهرهای جدید بیش از آنکه محل سکونت شهروندان و ساکنان آن باشد، محلی خوابگاهی است برای استراحت شبانه آنها.
چون اجتماع محلی از هم فروپاشیده است و شما نهتنها با همسایگان خود ارتباط ندارید، بلکه در بسیاری از موارد حتی آنها را نمیشناسید.
در این شرایط نزدیکترین افراد به شهروندان، همکاران آنها هستند که در محیط کار و برمبنای یک فعالیت اقتصادی مشترک دور هم جمع شدهاند و نه در اندوه و شادی یکدیگر، بلکه در سود و زیان با هم شریکاند.تمام آنچه بیان شد، از پس توسعه بیرون میآید و در یک روند تاریخی، پیش میرود که البته انتهایی هم برای آن نمیتوان تصور کرد. شهرهایی که قبلا بافت نسبتا پیوسته و یکدستی داشت، در حال حاضر دچار گسستگی و چندپارگی شده است.
لازم نیست در شهر قدم بزنید تا بفهمید بالا و پایینشهر کجاست. اگر از روی یک بلندی در بیرون از شهر به آن نظر بیفکنید، تعداد طبقات ساختمانهای تجاری و مسکونی میتواند بالا و پایینشهر را به شما نشان دهد. این بافت ناپیوسته خبر از مردمی میدهد که آنها نیز بهمرور دارند حس تعلق و در جهانبودگی خود را از دست میدهند. پس اگر توسعه با شهرنشینی رابطه مستقیمی دارد، میتوان این را نیز گفت که شهرنشینی با گسست انسانی نیز در ارتباط است.















